«به فوتبال در خالصترین شکلش خوش آمدید! یکی از بهترین دربیهای فوتبال جهان... این یک استقبال خصومتآمیزه، بخصوص برای لوئیز فیگو...خائن، مزدور، یهودا؛ این چیزی است که هواداران بارسلونا او را صدا میکنند. حتی اگر زمانی در کاتالونیا یک قهرمان بوده باشد». مستند جدید نتفلکیس با عنوان «ماجرای فیگو: انتقالی که فوتبال را تغییر داد» با بازنشر این جملات از گزارش الکلاسیکو جنجالی سال ۲۰۰۲ آغاز میشود. مسابقهای که در سایه انتقال جنجالی و گرانقیمت ستاره پرتغالی بارسلونا به تیم رقیب یعنی رئال مادرید شکل و شمایل جنگی به خود گرفته بود.
اما سوال این است که آیا این بازی و حواشیاش را «خالصترین شکل فوتبال» دانست؟ پاسخ به این پرسش هیچگاه نمیتواند اجماعآفرین باشد. نسبت فوتبال با هوادرانش و آنچه طرفداران دوآتشه یک تیم را تشکیل میدهد تا کجا باید پیش برود؟ بازیکنان میان پیراهنی که در آن رشد کرده و به شهرت رسیدهاند با درآمدشان باید اولویت را به کدام بدهند؟ آیا در پیوند روزافزون میان فوتبال و صنعت، این ورزش بیش از پیش از معنای مدنیاش تهی میشود؟ پاسخ ما به هرکدام از این سوالات تا حدودی میتواند تعیینکننده جوابمان به نخستین سوال باشد.
واقعیت فوتبال همانند عمده آئینهای جمعی در روزگار معاصر با مناسبات بازار پیوند خورده است. مناسباتی که مالکیت، سود و زیان اقتصادی و اصالت منافع فردی در آن تعیینکننده است. در چنین فضایی طبیعی است که انتخاب لوئیز فیگو برای پوشیدن پیراهن تیم رقیب، هرقدر هم طغیانگرانه باشد اما بخشی از «خالصترین شکل فوتبال» است؛ او این حق را دارد و همین حق خط بطلانی بر سایر مسائلی است که نهایتا در دایره اخلاق تعریف میشوند. با این حال جامعهشناسی نقل و انتقالات این چنینی بیش از آنکه حادثه را از منظر حقوق فردی بنگرد در ترازوی بازخورد اجتماعی مینشاند.
یکسال پس از نمایش مستند «ماجرای فیگو: انتقالی که فوتبال را تغییر داد»، خبر احتمال انتقال دروازهبان قرمزهای پایتخت به تیم رقیب، فضای عمومی ایران را نزدیک به یک هفته تحت تاثیر قرار داد. طرح این احتمال در یکی از برنامههای تلویزیونی با واکنش وکیل فوتبالیست مذکور مواجه شد؛ واکنش وکیل با جمله «عشق و این حرفها مال دهه شصته» تکرار بخشی از واقعیتی بود که تمام جامعه به آن آگاهی داشتند اما سبک بیان آن را به راحتی نمیتوانست هضم کند. فارغ از سرانجام این خبرسازیها و ماندگار شدن گلر سرخپوش، فضایی که احتمال جابجایی او در جامعه به وجود آورد، بار دیگر این پرسش را مطرح کرد که آیا در صنعت فوتبال، میتوان جایگاهی غیرتشریفاتی برای اخلاق و تعهد اجتماعی متصور بود؟
بیشتربخوانید
«مایکل سندل» نظریهپرداز معاصر حوزه عدالت، چنددهه پیش در ذیل یکی از درسگفتارهایش به موضوع «ورزش و هویت مدنی» پرداخته بود. سندل با طرح این مسئله که فرهنگ هواداری منبع انسجام اجتماعی و غرور مدنی است و باید از تخریب آن به وسیله منطقه سرمایهداری جلوگیری کرد، میگوید: «از دیدگاه اصول بازار، فروش تیمها به بالاترین پیشنهاددهنده اشکالی ندارد. شهرها و ایالتها اغلب برای جذب کسب و کارهای جدید با یکدیگر رقابت میکنند. اگر ارائه معافیتهای مالیاتی و یارانه برای تشویق یک کارخانه خودروسازی به تغییر مکان صحیح باشد چرا نباید امتیاز یک تیم ورزشی را نیز به مزایده بگذاریم؟ پاسخ این است که همه این رقابتها در میان ایالتها قابل اعتراض است چون به شرکت ها اجازه میدهد درآمدهایی را کسب کنند که باید صرف تحصیلات و سایر نیازهای مبرم بخش عمومی شود. در مورد ورزش مسلماً این شیوه بسیار زیانبار است چون «وفاداری» و «غرور مدنی»ای را که جوامع نسبت به تیمشان احساس میکنند به سخره میگیرد.»
چالش مدنظر سندل البته بالاتر از بازیکنان و مربوط به محل بازی تیمها بود. تیمهایی که پس از کسب محبوبیت در برابر پیشنهادهای گرانقیمت، حاضر به تغییر محل بازی خود به یک شهر دیگر میشدند. با این حال مسئله «هویت مدنی» به عنوان یکی از نمودهای جمعی آئینهای ورزشی در قالب یک چالش اجتماعی و اخلاقی مقابل بازار قد علم میکند. آیا تیمی که خود را در پیوند با یک شهر تعریف کرده و در سایه این پیوند خالق یک هویت جمعی جدید شده است میتواند نسبت به سرانجام خود بیاعتنا باشد؟ پاسخ بازار مثبت است. هر تیم ورزشی سوای هویت جمعی هوادارانش و خاطراتی که برای یک جغرافیا خلق کرده، کالایی تحت مالکیت صاحبان سرمایه باشگاه است؛ نفع شخصی آنها میتواند خیرجمعی را به مسلخ ببرد. با این حال سندل همانند جمعگرایان اولویت را به خیر عمومی داده و پیشنهاد میدهد که باشگاهها با «مالکیت اجتماعی» هوادارانشان خریداری شوند تا آنها جلوی سقوط هویت جمعی خود را بگیرند.
یک گام عقبتر از اینکه مواجهه هواداران یک تیم ورزشی نسبت به حفظ باشگاه و ستارهشان چگونه باید باشد به این پرسش بر میخوریم که نقطه تمایز هواداران تیمهای ورزشی با دیگر اشکال هواداری از جمله دوستداران یک محصول، مکان و حتی خواننده و هنرپیشه چیست؟
اگر هواداری را وجهی از مصرفگرایی در نظر بگیریم، هواداران تیمهای ورزشی یک فرآیند و پروسه ارتباطی را مصرف میکنند. در این موقعیت هواداری با از میان برداشتن بیگانگی میان خود و سوژه مورد حمایت، خالق یک پیوند اجتماعی میشود که «مارشال مکلوهان» آن را «بسط خویشتن» تعریف میکند. هواداران فوتبال سوژه ورزشی را امتدادی از خود تعریف میکنند و به یک شراکت سرنوشتی با آن نائل میآیند. در این شراکت هرچند سود یکسانی به هوادار و تیم نمیرسد(حتی هوادار تبدیل به بخشی از زنجیره تامین هزینه میشود) اما پیوند هویتی ایجاد شده باعث میشود تا هواداران سرنوشت سوژه مورد حمایت خود را بخشی از سرنوشت خویش در نظر بگیرند. هنگامی که یک جمعیت هوادار(که عموما درآمدی حداقلی دارند) در اعتراض به پرداخت نشدن درآمد یک فوتبالیست(که چندصدبرابر درآمد سالانه افراد حاضر است) تجمع میکنند، از منظر طبقاتی اقدام بیمعنا و حتی ضدهنجاری را انجام دادهاند اما از منظر هواداری که «بسط خویشتن» است میتوان پی به علت اقدامشان برد.
«کارنل سندوس» در یک پژوهش زبانشناختی در حوزه هواداری مینویسد: «همه هواداران فوتبال در بحث راجع به باشگاه محبوب خود همواره از واژه «ما» استفاده میکنند. چنین اظهارنظرهایی حکایت از فرآیندهای هویتیابی دارند و به دنبال پیوندهایاند که بین هوادار و باشگاه ایجاد میشود... هنگامی که هواداران بازیگران، نوازندهها یا خوانندگان، خود را در یک گروه احساس میکنند، ممکن است ریشه این احساس جنبه روانی داشته باشد. ما حتی در بین هواداران رشتههای ورزشی مختلف تفاوتهایی مشاهده کردیم. مثلا هواداران رشتههای ورزشی انفرادی از ضمیر «ما» استفاده نمیکنند؛ تاکنون کسی نشنیده که هوادار یک تنیسباز بگوید «ما» جام ویمبلدون را فتح خواهیم کرد. این تفاوت در ذهنیت ما هم دیده میشود. هواداران فوتبال خود را عضو یک تیم تلقی میکنند، در حالی که هواداران موسیقی اینگونه نیستند». این ضمیر مشترک هواداری که در قالب «ما» عینیت مییابد نقطه کانونی تعلق خاطر هواداران با سوژه هواداریشان است که آنها را به سرنوشت اجزا تیم متعهد میکند.
با این تعریف فوتبال تجاری تحت سیطره مالکیت را پیش از نزاعهای سامان یافته درون زمین میتوان بعنوان میدانی از نزاع فردگرایی در پوشش کسب درآمد و جمعگرایی در قالب هویتآفرینی تیمها دانست. در این فضا آیا این ۲حوزه بر روی یکدیگر اثر میگذارند؟ پاسخ این سوال را پیش از همه باید در الگوی رفتاری هواداران پیدا کرد. هوادارانی که از خروج بازیکن محبوب خود و پیوستنش به تیم رقیب آزرده خاطر میشوند، به ندرت از مکانیسم تجاری فوتبال منزجر میشوند، چرا که این مکانیسم فرصت معکوسی را نیز در اختیار آنها قرار میدهد تا در سایه یک مالک ثروتمند موقعیتی مشابه را به دیگر رقبا تحمیل کنند.
در بخش پایانی مستند «ماجرای فیگو: انتقالی که فوتبال را تغییر داد» به ایده «کهکشانیها» که با خرید گرانقیمت فیگو آغاز شده بود اشاره میشود. رئال مادرید پس از خرید مهمترین ستاره تیم رقیب، در طول ۴سال ستارههای منحصر به فرد یوونتوس(زینالدین زیدان)، اینترمیلان(رونالدو)، منچستریونایتد(دیوید بکهام) و لیورپول(مایکل اوون) را هم به خدمت گرفت تا فلورنتینو پرز(مالک این باشگاه) ایده کهکشانیها را در عصری که بازار بر همه معذوریتهای اخلاقی غالب شده بود به ظهور برساند. ایده کهکشانیها هرچند در زمین فوتبال به موفقیت چندانی نرسید اما الگویی جدید را برای هواداران خلق کرد؛ الگویی که باعث شد هواداران تیمهای قدیمی اروپایی با شنیدن خبر خرید باشگاهشان توسط متمولان جهان عرب بر سر ذوق آیند. قوانینی همچون فیرپلیمالی هم در مهار چنین رویهای چندان کارآمد نبودند تا امروز بسیاری از هواداران فوتبال خرید سهام باشگاهشان توسط یک تاجر عرب را به مثابه آغاز دوران وفور جشن بگیرند.
با این حال ۲سال پیش، آخرین بمب خبری مالک رئال مادرید مبنی بر تشکیل سوپرلیگ با حضور ثابت و محدود قدرتمندترین تیمهای اروپایی بار دیگر بحث نظام بازار و چالشهای اخلاقیاش را در میدان فوتبال باز کرد. لیگی که با مسابقات دائمی تیمهای پرهوادار با یکدیگر سود مالی انبوهی را به باشگاههای حاضر میرساند و کسر بزرگی از هواداران فوتبال را نیز راضی نگه میداشت. اگر مکتب «فایدهگرایی» در فلسفه سیاسی با طرح این استاندارد که هرچه بیشترین واحد رضایت را خلق کند، اخلاقی و مشروع است به اقتصاد بازار وجاهت داد، اقدام این چنینی تیمهای متمول و پرهوادار هم مشروع به حساب میآمد.
با این حال طرح این ایده مخالفان زیادی نیز داشت. علاوه بر دیگر باشگاههای فوتبال(که شامل تمام باشگاهها منهای ۱۰تیم حاضر بود) که چنین طرحی را به معنای محال شدن امکان موفقیت خود و افزایش نجومی اختلاف درآمد تیمها میدانستند، اخلاقگرایان نیز ایجاد چنین انحصاری را انداختن نردبانی میدانستند که تیمهای متمول خود از روی آن بالا رفته بودند. ایده بازار که همواره دولت را مداخلهگری مزاحم و مانع رقابت توصیف میکرد حالا در نقطهای قرار گرفته بود که میتوانست با ایجاد یک انحصار در میان سرمایهداران امکان رقابت را تا ابد از دیگران سلب کند. با این حال آنچه در پس این ایده نهفته بود تضعیف بیش از پیش هویت بومی در رقابت انحصاری ثروتمندان است. در چنین میدانی پذیرش هواداری از تیم شهر یا کشور خود، بیش از هر زمان دیگری مترادف خداحافظی با رویای موفقیت در مسابقات بود.
آغاز تا پایان چالش جنجالی گلر اول تیم ملی فوتبال نزدیک به یک هفته زمان برد. در این بازه کوتاه سوالات فراوانی برای دنبال کنندگان اخبار فوتبال طرح شد. بسیاری این اقدام را غیراخلاقی و خلاف تعهد به هوادارانی دانستند که خود را با تیم محبوبشان «ما» میدانستند، با این حال کمتر کسی به این پرسش فکر کرد که اگر تعهد به تیم با پول خرید و فروش نمیشد آیا تیمهای محبوب پایتخت (که محل انباشت ستارههای رشدکرده در دیگر شهرها هستند) در نقطه فعلی قرار داشتند؟
فوتبال به مثابه صنعت از قوانین بازاری تبعیت میکند که براساس اصل مالکیت و نفع شخصی دوام پیدا کرده است. در این میدان افراد «امکان» انتخاب گزینههای اخلاقی و ارزشی همچون وفاداری را هم دارند اما این تنها انتخاب آنها و نه وجه مدنی حرفهشان است. همانگونه که سرمایهداری تعهدی برای برابری و عدالت ندارد اما از فعالیت خیریهها نیز ممانعتی به عمل نمیآورد؛ ورزشکاران هم میتوانند بعنوان یک انتخاب فردی، وفاداری را انتخاب کنند اما حرفه ورزش دیگر تعهدی به این ارزش مدنی ندارد. باید پذیرفت که گزارشگر مسابقه درست گفته است. در عصر تجاری شدن آئینهای جمعی، پیوستن یک بازیکن به تیم رقیب برای دریافت حقوق بالاتر «خالصترین شکل فوتبال» است!
منبع: ایرنا