اینجا کرمانشاه، شهری که از دیرباز دروازه عتبات عالیات بوده و مردمان مهمان نوازش میزبان شایستهای برای زوار اباعبدالله بودهاند.
دیاری که هر ساله در عزای شهدای دشت کربلا رخت سیاه بر تن کرده و در کوچه و پس کوچههایش علم «یا حسین (ع)» و «یا ابوالفضل (ع)»برپا میکنند، اما پرچم آویخته شده در یکی از این کوچهها داستان متفاوتی دارد، از همان دور از آن طرف خیابان هم پرچم سبز با نوشته سرخ رنگ یا حسین (ع) آویخته شده بر سر در خانه قدیمی همگان را برای ورود به روضه عزای سرور و سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین علیه السلام به سوی خود دعوت میکرد.
وارد حیاط خانه شدم، خانهای به دور از تشریفات و تجملات که در جای جای آن بیرقها و پرچمهای کوچک و بزرگ سبز و مشکی آویخته شده بود.
به طرف در ورودی مجلس حرکت کردم روی در پرچم «به مجلس عزای امام حسین (ع) خوش آمدید» نصب شده بود، از کفشهای چیده شده در حیاط مشخص بود که هنوز مهمانان زیادی نیامده بودند.
در را باز کردم خانم مسنی با چهره نورانی گوشه ورودی روی یک صندلی پلاستیکی نشسته بود با خوشامدگویی مادرانهاش به استقبالم آمد.
در گوشهای از مجلس نشستم. فضای مجلس با آن کتیبهها و پرچمهای «السلام علیک یا سید الشهدا» به طرز عجیبی معنوی بود، تصویر شهید نوجوانی با چهره نحیف روی طاقچه کناری توجهم را به خودش جلب کرد و در این بین گروه گروه به مهمانان روضه سیدالشهدا (ع) اضافه میشد بعد از خواندن زیارت عاشورا، مداح نوحه بسیار سوزناکی در رسای مظلومیت امام حسین (ع)، اهل بیت (ع) و یاران باوفایش خصوصاً شهید نوجوان دشت کربلا نوحه سرایی میکرد.
زمانی که مدح شهید نوجوان دشت کربلا حضرت قاسم ابن الحسن (ع) گفته میشد نگاهم به همان خانم مسنی که دم در به مهمانان خوش آمدگویی میگفت افتاد با چشمان مادرانهاش به تصویر شهید نوجوان روی طاقچه نگاه میکرد، گویی که روایتها از لحظه شهادت فرزندش داشت.
خاتمه مجلس کنارش رفتم و با او به گفتگو پرداختم، حاجیه خانم زهرا طولابی مادر شهید نوجوان شهروز نساجی از شهدای عملیات مرصاد، خواهر شهیدان طولابی میزبان عزاداران شهدای دشت کربلا در خانهاش بود.
درخواست گفتگو درباره روایتی از شهید نساجی داشتم که با روی گشاده پذیرفت، مادر شهید شهروز نساجی با تاکید بر اینکه فرزندم را تقدیم راه خدا و انقلاب اسلامی کردهام، گفت: از همان دوران کودکی با ایمان و اهل روزه و نماز بود و با مهربانی و سخاوت به همکلاسیهایش کمک میکرد.
وی ادامه داد: در بحبوحه پیروزی انقلاب اسلامی و مبارزات مردمی علیه رژیم ستمشاهی همواره همراه من در راهپیماییها و تظاهرات مردمی در خیابانها شرکت میکرد.
حاجیه خانم طولابی گفت: بعد از حمله صدام و شروع جنگ تحمیلی بارها برای رفتن به جبهههای نبرد اقدام کرد، اما به دلیل سن پایین وی را نمیپذیرفتند که در نهایت به واسطه یکی از اقوام به عضویت بسیج درآمد.
وی بیان کرد: بعد از عضویت در بسیج تا مدتها به مرخصی نیامد، چرا که قرار شد ۱۰ روز مرخصی بگیرد تا خانوادگی به زیارت امام رضا (ع) مشرف شویم.
مادر شهید نساجی افزود: بعد از مدتها تنها برای یک روز به مرخصی آمد و گفت قرار است فردا دوباره راهی جبهه شود، آن شب در اتاقش صدای نوحه و قرآن میامد و در خلوت خود گریه میکرد، صدای هق هق گریهاش توجهم را جلب کرد به اتاقش رفتم سرش را روی پاهایم گذاشت و خواست برایش لالایی بخوانم، خودش هم با گریه مرا را در خواندن لالایی همراهی میکرد.
وی با بیان اینکه شهروز میگفت مادر سن و جسته من کوچکتر از بقیه همرزمانم است، ادامه داد: طلوع صبح آن روز پوتینهایش را واکس زد و سپس لباسهای اتو کشیدهاش را پوشید تا عازم جبهه شود، در یک آنکه شهروز را دیدم قامتش در آن لباس سربازی همانند سرو قد کشیده بود.
مادر شهید نساجی تصریح کرد: موقع خداحافظی در چهارچوب در ایستاده بود و مرا نگاه میکرد گویی میدانست این خداحافظی آخر است برگشت و سرم را بوسید، بیقرار بودم.
حاجیه خانم طولابی گفت: شهروز با زبان روزه عازم جبهه شد، بعد از رفتنش به خانه یکی از اقوام در نهاوند رفتیم و در این بین هم خبر حمله منافقین را از پسر بزرگم شنیدم.
وی ادامه داد: بیقرار بودم، غروب همان روز هنگام نماز مغرب به ناگهان تلفن زنگ خورد، خبر دادند که شهروز زخمی شده و در بیمارستان طالقانی شهر کرمانشاه بستری است و میخواهد مرا ببیند. آتش به جانم افتاد نمیدانم چگونه خودم را به کرمانشاه رساندم وقتی به در خانه رسیدم حجله شهادت پسرم در کوچه بسته شده بود.
مادر شهید نساجی گفت: در آخرین وداع با فرزندم هنگامی که پیکر مطهرش را دیدم یک طرف صورتش بر اثر اصابت ترکش خمپاره کاملاً از بین رفته بود، بر اثر دیدن این صحنه به مدت هشت سال در شوک بودم و این شوک تا زمانی که به مکه مکرمه مشرف شدم در وجودم بود.
برپایی ۳۵ سال محفل روضه حسینی (ع) بعد از شهادت شهید نساجی در عملیات مرصاد
وی با اشاره به برپایی هر ساله روضه حسینی (ع) در دهه محرم، به آخرین خاطره شهید نساجی اشاره کرد و گفت: یکی از دوستان همرزم پسرم در عملیات مرصاد نقل کرد زمانی که شهروز در پشت خاکریز مقابله با منافقین کوردل حضور داشته برای او آب میاورد که بنوشد، اما شهروز میگوید میخوام همانند اربابم سیدالشهدا (ع) تشنه لب شهید شوم.
حاجیه خانم طولابی اضافه کرد: این مجلس روضه را از آن زمان هر ساله طی دهه محرم به نیت شهیدم برپا میکنم و تا امروز خدا توفیق خدمتگزاری به عزاداران شهدای دشت کربلا را در این مجلس نصیبم کرده است.
مادر شهید نساجی تاکید کرد: طی این سالها حاجتمندان بسیاری حتی از شهرهای دیگر از این مجلس و گهواره حضرت علی اصغر (ع) حاجت گرفتهاند.
وی با بیان اینکه سن شهید نساجی در هنگام شهادت در عملیات غرورآفرین مرصاد زیر ۱۸ سال بود، خاطر نشان کرد: شهروز فرزند آخرم بود و به زحمتی که برای تربیت وی کشیدم افتخار میکنم.
خواهر شهید شهروز نساجی نیز گفت: شهید نساجی متولد آبان ۱۳۴۹ بود که در سال ۱۳۶۷ و طی عملیات مرصاد به فیض شهادت نائل آمد.
وی با بیان اینکه شهید نساجی شب قبل از شهادتش با روضه مرحوم خورشیدی در مظلومیت سیدالشهدا (ع) اشک میریخت و سوگواری کرد، ادامه داد: زمانی که خبر شهادت برادرم را به ما دادند تا وقتی پیکر مطهر ایشان را ندیدیم شهادتش را باور نکردیم.
منبع: مهر