«انسان هیچ چیز را با خودش داخل قبر نمیبرد»؛ این جمله را بارها و بارها شنیدهایم. از صمیم قلب به آن اعتقاد داریم و مانند نقل و نبات هم بر زبان میآوریم، اما سوال اینجاست که چرا با اینکه میدانیم از این دنیا میرویم و حتی یک کفن هم با خودمان نمیبریم، (چون کفن هم بالاخره در قبر خواهد ماند و ما از این دنیا به دنیای آخرت منتقل میشویم) با این وجود به زندگی دنیا میچسبیم و به ثروت اندوزی مشغول میشویم و پول روی پول میگذاریم و خانه روی خانه و برای یک قِران بیشتر سر و دست میشکنیم؟ نگران هستیم که الان خانهمان چه میشود، ماشینمان چه میشود... با اینکه مطمئنیم هیچ کدام از اینها برای ما باقی نخواهد ماند؟!
پنجشنبه است و ما هم به رسم هر هفته برایتان قلم میزنیم تا هم به شما یادآوری کنیم و هم خودمان را بیدار کنیم و درس بگیریم. در این روز سری به اموات و اهل قبور بزنید و درسهای لازم را با پوست و گوشت و استخوان درک کنید. در گزارشهای پیشین برایتان گفتیم که رفتن به قبرستان سِّری دارد که تنها با سکوت در خانه اموات آنها را درک خواهید کرد. اما با تمام درسی که از دیدار با اموات و حضور در قبرستان میگیریم شاید نهایتا یکی دو روز در ما تاثیرگذار باشد و از روز سوم همان آش است و همان کاسه و باز هم برای به دست آوردن و مال و منال دنیوی خودمان را به آب و آتش میزنیم. توجهی به فانی بودن دنیا نداریم و یاد خدا و مرگ را فراموش میکنیم. در این گزارش به این موضوع میپردازیم که انسان با وجود اینکه میداند مرگ شتری است که در خانه همه میخوابد، اما چرا ثروت اندوزی میکند؟ راه درست ثروت اندوزی چطور است؟
انسان بیشتر از همه وابسته و دلبسته خودش است!
«علی نصیری کیا»؛ طلبه درس خارج حوزه قم و نویسنده در مورد وابستگیهای دنیوی انسان، میگوید: «ما در دنیا به خیلی چیزها دلبسته میشویم؛ پدرمان، مادرمان، همسرمان، ماشینمان، خانهمان و..، اما این محبتها به صورت کاملا طبیعی در همه انسانها برمیگردد به یک محبت که آن محبت به خودمان است. انسان اولین چیز و بیشترین چیزی که دوست دارد، خودش است. اصطلاحا میگویند: «حب الذات». اینکه سلامتیمان برایمان مهم است، اینکه از مرگ میترسیم، اینکه دنبال جلب منفعتیم، اینکه از ضرری هراسانیم؛ همه به این برمیگردد که خودمان را خیلی دوست داریم. البته چیز بدی نیست و خدا آن را در ما قرار داده است. اما میتواند به چیزهای بدی منجر شود. چون ما خودمان را دوست داریم پس هرچیزی را هم که مرتبط با ما شود و احساس کنیم که او هم از ماست، او را دوست داریم.
تا وقتی که یک ماشین برای ما نیست گوشهای افتاده است، اصلا به آن علاقه و محبتی نداریم و شاید نگاهش هم نکنیم، اما وقتی میگویند این ماشین یا این خانه برای شما شد. به آن دلبسته میشویم و تکهای از خودمان میدانیم. مثلا هر روز کلی خانه میبینیم و بی توجه رد میشویم فردا میبینیم که با بیل و کلنگ یکی از خانهها را خراب میکنند، هیچ احساسی نداریم، چون به ما ربطی ندارد، اما تا زمانی میگویند که سند این خانه برای شماست، احساس میکنیم که از این به بعد دوستش داریم و وقتی اتفاقی برای خانه میافتد یا یک آتش سوزی میشود انگار وجود ما آسیب دیده است؛ بنابراین ما عمیقترین محبتی که داریم به خودمان است.»
هیچ چیزی برای انسان سختتر از این نیست که احساس کند «خودش» را از «خودش» جدا میکنند.
وقتی غیر خودمان را از خودمان جدا میکنند/ مرگ برای این افراد دردی ندارد!
همانطور که گفته شد انسان از مرگ هم هراسان است. اما تعریف مرگ چیست؟ مرگ تعریف قشنگی دارد که خیلی چیزها را برایمان روشن میکند. به این قسمت از گزارش توجه بیشتری کنید تا کامل درکش کنید. نصیری کیا در این باره میگوید: «در یک تعریف ساده و عامیانه مرگ جدا شدن غیر خودمان از خودمان است. تا به حال به این تعریف دقت کرده بودید؟ وقتی خودمان را از غیر خودمان جدا کنند میشود، مرگ! «من» این بدن نیستم. میگوییم بدنِ «من». اگر کسی دو تا پایش قطع شود نمیگوید: نصف من رفت. میگوید: دوتا پایم را از بدنم جدا کردند. مرگ میآید میگوید: «تو» چی هستی؟ هرچی که غیر از «تو» باشد را میخواهم از «تو» جدا کنم.»
شاید کمی گیج شده باشید و بپرسید پس «من» دقیقا چیست؟ در حقیقت «من» همین تفکراتی است که داریم وداشتیم، همین اعمالی که انجام دادیم و میدهیم، همین روحیات و همین اخلاقیات است که تبدیل میشود به «من». چه چیزی «من» نیستم؟ «من» این بدنم نیستم. این ماشینم نیستم. اینها من نیستند، چون هرکدامشان از بین میروند، ولی «من» هنوز هستم. اما وقتی انسان فکر میکند اینها یک تکه از «من» هستند یا «من» در اینها خلاصه میشود، هر زمان که بخواهند آن دلبستگی را از او جدا کنند، احساس میکند، من در حال جدا شدن از خودم هستم! و هیچ چیزی برای انسان سختتر از این نیست که احساس کند خودش را از خودش میگیرند.
اگر یک کسی به تمام چیزهایی که خودش نیست، علاقه و دلبستگی نداشته باشد؛ نه به ماشین، نه به خانه و نه حتی به فرزندان، در هنگام مرگ دردی ندارد! چون ما فرزندانمان را دوست داریم و آنها را ادامه اعمالمان میدانیم، اگر خیر باشند سبب خیر برای ما میشوند و اگر بد.. به همین علت یک تکه از وجود ماست و دوستش داریم. اصلا چرا ما بچه خودمان را دوست داریم و بچه همسایه را علاقهای نداریم؟ چون بچهمان را ادامه وجود خودمان میبینیم.
با این تفاسیر باید به پاسخ سوالی که ابتدای گزارش گفتیم، پی برده باشید که چرا انسان با اینکه میداند میمیرد، اما برای مال دنیا حرص میزند و مدام در تکاپوی بیشتر جمع کردن است؛ بگذارید برایتان ساده بگوییم؛ وقتی که «من»، چیزی را که «من» نیستم را تکهای از خودم دیدم، به دنبال زیاد شدنش میروم. انسان به صورت طبیعی دوست دارد زیاد و بزرگ شود.
وقتی «من» مالم و خانهام را خودم دیدم، مدام اینها را زیاد میکنم. چون احساس میکنم که دوست دارم بیشتر داشته باشم و همه خیرها را به سمت خودم جذب کنم. به همین علت میآیم مال جمع میکنم، چون احساس میکنم این مال تکه وجود «من» است. اما با مرگ میفهمیم که این دروغ بود و هیچ چیز دنیوی از «من» نبود و حالا باید از «من» جدا شود به همین علت ما از مرگ بدمان میآید، چون چیزی را که احساس میکردم از وجود «من» است را از «من» جدا میکنند.
حضرت عیسی (ع) میفرماید: «دل انسان آنجایی است که مال انسان است».
حضرت عیسی (ع) حدیثی دارد که در حل این مسئله که چطور به «من» حقیقیمان اضافه کنیم و از مرگ بدمان نیاید، کمک میکند؛ حضرت میفرماید: «دل انسان آنجایی است که مال انسان است». تصور کنید اگر در یک شهر دیگری هم خانه داشته باشیم و خودتان در شهر دیگری باشید، همین که احساس میکنید یک تکه از مال تان آنجاست، آن شهر برایتان با بقیه شهرها متفاوت است. پس این یک قاعده کلی است. دل ما کجاست؟ گرایش و محبت ما به سمت جایی است که مال ما آنجا باشد. حضرت عیسی در ادامه میگوید: «مالتان را در آخرتتان قرار دهید، تا دلتان هم به سمت آخرت باشد».
فرض کنید که ما یک کار خیری یا صدقهای دادیم یا عملی را برای آخرتمان انجام دادیم به این باور میرسیم که «من» یک تکه از مال و وجودم را در آن نقطه قرار دادیم، به همین علت ناخودآگاه دلمان میرود به سمت آنجا. حالا فرض کنید که یک کسی تمام مالش را در آن دنیا قرار دهد. این بدان معنا نیست که تمام مالش را صدقه دهد، بلکه به این معناست که همه چیزش رنگ آخرت بگیرد. حتی اگر برای زن و بچهاش خانهای تهیه میکند به این نیت باشد، چون خدا دوست دارد این کار را انجام میدهم. با همین نیت این کار میشود، یک کار اُخروی. اگر کسی این کار را انجام دهد، طبق حدیث حضرت عیسی (ع)، سبب میشود که دلش هم برود آن دنیا.
بیداری به وقتِ دیدار با اهل قبور
حال دیدار با اهل قبور و به قبرستان رفتن چه ارتباطی با دوری از ثروت اندوزی و روی آوردن به ثروت اندوزی واقعی در دنیا آخرت پیدا میکند؛ در حقیقت کسی که وارد قبرستان شود، به شرطی که غافل نباشد و راز قبرستان را که در گزارشهای پیشین برایتان روایت کردیم را بداند، ناخودآگاه این به ذهنش میرسد که همه کسانی که اینجا بودند، زندگی و کار و.. داشتند، اما هیچ کدام از اینها الان به دردش نمیخورد.
نصیری کیا طلبهی درس خارج حوزه قم و نویسنده در این باره میگوید: «در قبرستان ممکن است با دو قبری رو به رو شوید که کنار هم باشند، اما دو زندگی متفاوت داشتند؛ یک نفر پول دارترین فرد شهر و یک نفر فقیرترین بود، اما در قبرستان هر دو زیر خروارها خاک هستند و دیگر هیچ تفاوتی با هم ندارند. همین توجه سبب میشود که ناخودآگاه آدم به این فکر فرو برود که پس من هم با هر پست و مقام و منصبی یک روزی جایم اینجاست پس توجهم به این سمت برود که از دنیا دل بکنم و توجهم به سمت دنیای آخرت باشد.»
دیدار با اهل قبور بیدارمان میکند و علاوه بر بیداری وقتی وارد قبرستان شویم و فاتحهای بخوانیم و .. توشهای برای قیامت خودمان فراهم میکنیم. آن عملی که ما تقدیم اموات میکنیم، دوبرابرش نصیب خودمان میشود. پس بسم الله اموات منتظرند.
منبع: فارس
هزارت است ،مردن همی شرف دارد به این زندگی،
که حالت به مرده ی متحرکی می ماند که آویزان زندگی شده ای.
زندگی را باید زندگی نمودکه این زنده ماندنت ،عمر بیهوده به هدر دادن است که نمی توانی دستگیر عیال و خانواده و دیگران باشی.
جان بیهوده بکن وشر خود کم کن و گور خود بکن ودر دیگر سرای وارد
شو که شاید ازاین دنیا به آن دنیا فرجی نهفته باشد ونفسی راحت.
این دنیا را هم به اهل خودش واگذار کن که در خوشی ،سرمست
باشند وبه دیدن تو ،رنجورنشوندکه نتوانند با تو مانوس شوند.
دوتابعیتی باشند واهل زر و زور وتزویر هستندوهر کجا روند قدر بینند
وبر صدر نشینندوسفارش شان حکم قانون است وقانون را به مانند
میدان آزادی دور زنند.اگر قانون بروفق مراد بود چه بهتر واگر نبود
قانون را تحریمش کنند تا اصلاح گردد که قانون ، هم باسد پذیرا باشد
که جایز الخطاست.