فداکاری امام حسین (ع) در زمان مناسب خود صورت گرفت و این امام حسن (ع) بود که زمینه را برای امام حسین (ع) فراهم کرد.

امروز هفتم صفر به روایتی سالروز شهادت امام مجتبی علیه السلام است. صلح امام حسن (علیه السلام) را شاید بتوان یکی از دشوارترین مراحل سیر امامت در دنیای اسلام نامید. آیت الله شهید مرتضی مطهری در مجموعه آثار جلد شانزدهم در خصوص صلح امام حسن مجتبی علیه السلام می‌گوید:

به طور کلی و هم تاریخ اسلام نشان می‌دهد که برای امام و پیشوای مسلمین در یک شرایط خاصی جایز است و احیاناً لازم و واجب است که قرارداد صلح امضا کند، همچنانکه پیغمبر اکرم رسماً این کار را در موارد مختلف انجام داد؛ هم با اهل کتاب در یک مواقع معینی قرارداد صلح امضا کرد و هم حتی با مشرکین قرارداد صلح امضا کرد، و در مواقعی هم البته می‌جنگید؛ و بعد، از فقه اسلامی کلیاتی ذکر کردم و به اصطلاح استحسان عقلی عرض کردیم که این مطلب معقول نیست که بگوییم یک دین یا یک سیستم (هرچه می‌خواهید اسمش را بگذارید) اگر قانون جنگ را مجاز می‌داند، معنایش این است که [آن را]در تمام شرایط [لازم می‌داند]و در هیچ شرایطی صلح و به اصطلاح همزیستی یعنی متارکه‌ی جنگ را جایز نمی‌داند؛ کمااینکه نقطه‌ی مقابلش هم غلط است که یک کسی بگوید اساساً ما دشمن جنگ هستیم به طور کلی و طرفدار صلح هستیم به طور کلی.‌ای بسا جنگ‌ها که مقدمه‌ی صلح کامل‌تر است وای بسا صلح‌ها که زمینه را برای یک جنگ پیروزمندانه، بهتر فراهم می‌کند.

این‌ها کلیاتی بود که پیشتر عرض کردیم. بعد قرار شد که درباره‌ی این موضوع صحبت کنیم که وضع زمان امام حسن چه وضعی بود و آن شرایط چه شرایطی بود که امام حسن در آن شرایط صلح کرد و در واقع مجبور شد که صلح کند، و نیز این شرایط با شرایط زمان امام حسین چه تفاوتی داشت که امام حسین حاضر نشد صلح کند. تفاوت خیلی فراوان و زیادی دارد. حال من جنبه‌های مختلفش را برایتان عرض می‌کنم، بعد آقایان خودشان قضاوت کنند.

اولین تفاوت این است که امام حسن در مسند خلافت بود و معاویه هم به عنوان یک حاکم (گو اینکه تا آن وقت خودش را به عنوان خلیفه و امیرالمؤمنین نمی‌خواند) و به عنوان یک نفر طاغی و معترض در زمان امیرالمؤمنین قیام کرد، به عنوان اینکه من خلافت علی را قبول ندارم به این دلیل که علی کشندگان عثمان را که خلیفه‌ی بر حق مسلمین بوده پناه داده است و حتی خودش هم در قتل خلیفه‌ی مسلمین شرکت داشته است، پس علی خلیفه‌ی برحق مسلمین نیست. معاویه خودش به عنوان یک نفر معترض و به عنوان یک دسته‌ی معترض تحت عنوان مبارزه با حکومتی که برحق نیست و دستش به خون حکومت پیشین آغشته است [قیام کرد]. تا آن وقت ادعای خلافت هم نمی‌کرد و مردم نیز او را تحت عنوان «امیرالمؤمنین» نمی‌خواندند؛ همین طور می‌گفت که ما یک مردمی هستیم که حاضر نیستیم از آن خلافت پیروی کنیم.

امام حسن (ع) بعد از امیرالمؤمنین (ع) در مسند خلافت قرار می‌گیرد. معاویه هم روز به روز نیرومندتر می‌شود. به علل خاص تاریخی، وضع حکومت امیرالمؤمنین در زمان خودش- که امام حسن هم وارث آن وضع حکومت بود- از نظر داخلی تدریجاً ضعیف‌تر می‌شود به طوری که نوشته‌اند بعد از شهادت امیرالمؤمنین (ع)، به فاصله‌ی هجده روز (که این هجده روز هم عبارت است از مدتی که خبر به سرعت به شام رسیده و بعد معاویه بسیج عمومی و اعلام آمادگی کرده است) معاویه حرکت می‌کند برای فتح عراق. در اینجا وضع امام حسن یک وضع خاصی است، یعنی خلیفه‌ی مسلمین است که یک نیروی طاغی و یاغی علیه او قیام کرده است. کشته شدن امام حسن در این وضع یعنی کشته شدن خلیفه‌ی مسلمین و شکست مرکز خلافت. مقاومت امام حسن تا سرحد کشته شدن نظیر مقاومت عثمان بود در زمان خودش، نه نظیر مقاومت امام حسین (ع). امام حسین (ع) وضعش وضع یک معترض بود در مقابل حکومت موجود؛ اگر کشته می‌شد- که کشته هم شد- کشته شدنش افتخارآمیز بود، همین طور که افتخارآمیز هم شد. اعتراض کرد به وضع موجود و به حکومت موجود و به شیوع فساد و به اینکه این‌ها صلاحیت ندارند و در طول بیست سال ثابت کردند که چه مردمی هستند، و روی حرف خودش هم آنقدر پافشاری کرد تا کشته شد. این بود که قیامش یک قیام افتخارآمیز و مردانه تلقی می‌شد و تلقی هم شد.


بیشتربخوانید


امام حسن (ع) وضعش از این نظر درست معکوس وضع امام حسین (ع) است، یعنی کسی است که در مسند خلافت جای گرفته است، دیگری معترض به اوست، و اگر کشته می‌شد خلیفه‌ی مسلمین در مسند خلافت کشته شده بود و این خودش یک مسأله‌ای است که حتی امام حسین هم از مثل این جور قضیه احتراز داشت که کسی در جای پیغمبر و در مسند خلافت پیغمبر کشته شود. ما می‌بینیم که امام حسین حاضر نیست که در مکه کشته شود، چرا؟ فرمود: این احترام مکه است که از میان می‌رود؛ به هر حال مرا می‌کشند، چرا مرا در حرم خدا و در خانه‌ی خدا بکشند که هتک حرمت خانه‌ی خدا هم شده باشد؟! ما می‌بینیم امیرالمؤمنین در وقتی که شورشیان در زمان عثمان شورش می‌کنند. فوق‌العاده کوشش دارد که خواسته‌های آن‌ها انجام شود نه اینکه عثمان کشته شود. (این در نهج البلاغه هست.) از عثمان دفاع می‌کرد، که خودش فرمود من اینقدر از عثمان دفاع کردم که می‌ترسم گناهکار باشم: «خَشیتُ اَنْ اَکونَ اثِماً»، ولی چرا از عثمان دفاع می‌کرد؟ آیا طرفدار شخص عثمان بود؟ نه، آن دفاع شدیدی که می‌کرد، می‌گفت من می‌ترسم که تو خلیفه‌ی مقتول باشی.

این برای عالم اسلام ننگ است که خلیفه‌ی مسلمین را در مسند خلافت بکشند؛ بی احترامی است به مسند خلافت. این بود که می‌گفت این‌ها خواسته‌های مشروعی دارند، خواسته‌های این‌ها را انجام بده، بگذار این‌ها برگردند بروند. از طرف دیگر امیرالمؤمنین نمی‌خواست به شورشیان بگوید کاری نداشته باشید، حرف‌های حق خودتان را نگویید، حالا که این سرسختی نشان می‌دهد پس شما بروید در خانه‌هایتان بنشینید که قهراً دست خلیفه بازتر باشد و بر مظالمش افزوده شود. این حرف را هم البته نمی‌زد و نباید هم می‌گفت، اما این را هم نمی‌خواست که عثمان در مسند خلافت کشته شود، و آخرش هم علیرغم تمایل امیرالمؤمنین [این امر واقع شد].

پس اگر امام حسن مقاومت می‌کرد نتیجه‌ی نهایی اش- آن طور که ظواهر تاریخ نشان می‌دهد- کشته شدن بود، اما کشته شدن امام و خلیفه در مسند خلافت، ولی کشته شدن امام حسین کشته شدن یک نفر معترض بود. این یک تفاوت شرایط زمان امام حسن علیه السلام و شرایط زمان امام حسین علیه السلام. تفاوت دومی که در کار بود این بود که درست است که نیرو‌های عراق یعنی نیرو‌های کوفه ضعیف شده بود، اما این نه بدان معنی است که بکلی از میان رفته بود و اگر معاویه همین طور می‌آمد یکجا فتح می‌کرد، بلاتشبیه آن طور که پیغمبر اکرم مکه را فتح کرد، به آن سادگی و آسانی؛ با اینکه بسیاری از اصحاب امام حسن به حضرت خیانت کردند و منافقین زیادی در کوفه پیدا شده بودند و کوفه یک وضع ناهنجاری پیدا کرده بود که معلول علل و حوادث تاریخی زیادی بود.

یکی از بلا‌های بزرگی که در کوفه پیدا شد مسأله‌ی پیدایش خوارج بود که خود خوارج را امیرالمؤمنین معلول آن فتوحات بی بند و بار می‌داند، آن فتوحاتِ پشت سر یکدیگر بدون اینکه افراد یک تعلیم و تربیت کافی بشوند، که در نهج‌البلاغه هست: مردمی که تعلیم و تربیت ندیده‌اند، اسلام را نشناخته‌اند و به عمق تعلیمات اسلام آشنا نیستند آمده اند در جمع مسلمین، تازه از دیگران هم بیشتر ادعای مسلمانی می‌کنند.

به هر حال در کوفه یک چند دستگی پیدا شده بود. این جهت را هم همه اعتراف داریم که دست کسی که پایبند به اصول اخلاق و انسانیت و دین و ایمان نیست، بازتر است از دست کسی که پایبند این جور چیزهاست. معاویه در کوفه یک پایگاه بزرگی درست کرده بود که با پول ساخته بود. جاسوس‌هایی که مرتب می‌فرستاد به کوفه، از طرفی پول‌های فراوانی پخش می‌کردند و وجدان‌های افراد را می‌خریدند و از طرف دیگر شایعه پراکنی‌های زیاد می‌کردند و روحیه‌ها را خراب می‌نمودند. این‌ها همه به جای خود، در عین حال اگر امام حسن ایستادگی می‌کرد یک لشکر انبوه در مقابل معاویه به وجود می‌آورد، لشکری که شاید حداقل سی چهل هزار نفر باشد، و شاید- آن طور که در تواریخ نوشته اند- تا صد هزار هم امام حسن می‌توانست لشکر فراهم کند که تا حدی برابری کند با لشکر جرّار صد و پنجاه هزار نفری معاویه. نتیجه چه بود؟ در صفّین، امیرالمؤمنین- که در آن وقت نیروی عراق بهتر و بیشتر هم بود- هجده ماه با معاویه جنگید؛ بعد از هجده ماه که نزدیک بود معاویه شکست کامل بخورد، آن نیرنگِ قرآن سر نیزه بلند کردن را اجرا کردند.

اگر امام حسن می‌جنگید، یک جنگ چند ساله‌ای میان دو گروه عظیم مسلمین شام و عراق رخ می‌داد و چندین ده هزار نفر مردم از دو طرف تلف می‌شدند بدون آنکه یک نتیجه‌ی نهایی در کار باشد. احتمال اینکه بر معاویه پیروز می‌شدند- آن طور که شرایط تاریخ نشان می‌دهد- نیست، و احتمال بیشتر این است که در نهایت امر شکست از آنِ امام حسن باشد. این چه افتخاری بود برای امام حسن که بیاید دو سه سال جنگی بکند که در این جنگ از دو طرف چندین ده هزار و شاید متجاوز از صد هزار نفر آدم کشته بشوند و نتیجه‌ی نهایی اش یا خستگی دو طرف باشد که بروند سر جای خودشان و یا مغولبیت امام حسن و کشته شدنش در مسند خلافت؟ اما امام حسین یک جمعیتی دارد که همه‌ی آن هفتاد و دو نفر است. تازه آن‌ها را هم مرخص می‌کند، می‌گوید می‌خواهید بروید بروید، من خودم تنها هستم. آن‌ها ایستادگی می‌کنند تا کشته می‌شوند، یک کشته شدن صد در صد افتخارآمیز.

پس این دو تفاوت عجالتاً در کار هست: یکی اینکه امام حسن در مسند خلافت بود و اگر کشته می‌شد، خلیفه در مسند خلافت کشته شده بود، و دیگر اینکه نیروی امام حسن یک نیرویی بود که کم و بیش با نیروی معاویه برابری می‌کرد و نتیجه‌ی شروع این جنگ این بود که این جنگ مدت‌ها ادامه پیدا کند و افراد زیادی از مسلمین کشته شوند بدون اینکه یک نتیجه‌ی نهایی صحیحی به دنبال داشته باشد.

امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان که پس از درگذشت علامه سیدعبدالحسین شرف‌الدین، رهبری دینی و اجتماعی مردم صور و پس از آن شیعیان لبنان را برعهده گرفت در مقاطع گوناگون و با استفاده از فرصت مناسبت‌های دینی و آئینی تلاش می‌کرد ضمن آشنایی طبقات مختلف مردم شیعه لبنانی با اعتقادات دینی و مذهبی، یاری کننده آن‌ها در موج‌های سنگین تبلیغاتی ادیان و مذاهب دیگر باشد. متن زیر گزیده‌ای از سخنرانی امام موسی صدر در مرکز مطالعات اسلامی (معهد الدراسات الاسلامیة) در صور است. امام صدر در این سخنرانی که به مناسبت دومین سال تأسیس مرکز در رمضان ۱۹۶۹ یا ۱۹۷۰ ایراد شده، به رویکرد امام حسن (ع) و تفاوت اقدام ایشان با قیام امام حسین (ع) می‌پردازد:

همه امامان نور واحد هستند. هریک از امامان اگر به جای امام حسن (ع) بود، همان می‌کرد که او کرد و همان موضعی را می‌گرفت که او گرفت. نقش امام حسن (ع) در میان امامان، نقش فداکاری و نقش سرباز گمنام بود. سرور ما امام شرف‌الدین (قدس الله نفسه) در مقدمه ارزشمندی که بر کتاب «صلح الحسن» اثر شیخ راضی آل یاسین نوشته است، پس از مبحثی مفصل درباره موضع امام حسن (ع)، گفته است:

برای امام ممکن نبود که جهاد کند، زیرا اصحاب او، و حتی برخی از خویشان او، به وی خیانت کردند؛ همچنان‌که نمی‌توانست همانند امام حسین (ع) جانفشانی و فداکاری کند، زیرا اوضاع و احوال عمومی جامعه آماده نبود. فداکاری و جانفشانی شرایط خاص و فراهم بودن ابزار و زمان مناسب می‌طلبد. اگر دوره امام حسن را بررسی کنیم و در نظر آوریم که معاویه خواستار برقراری صلح و پرهیز از ریختن خون مسلمانان بود و آن گونه که نقل شده، او را کاتب وحی می‌دانستند و «خال المؤمنین» می‌خواندند؛ در چنین وضعیتی امت از نیت واقعی دشمنان اسلام ناآگاه بود.

در حالی که در زمان قیام امام حسین (ع) شرایط آماده، چهره‌ها آشکار، پرده‌ها برافتاده و همه‌چیز روشن بود؛ وجدان‌ها در خواب غفلت فرو رفته و مردمان هراسان و بیمناک بودند. در چنین وضعیتی، اقدام امام حسین (ع) همچون ضربه‌ای بود که وجدان مردم را بیدار کرد و هرچیزی را در جایگاه خود قرار داد. این حرکت اثر خود را گذاشت، به‌گونه‌ای که از همان ساعت‌های نخستین شهادت امام، قیام بر ضد امویان آغاز شد و تا انقراض حکومت آنان ادامه یافت و حتی آثار و ته‌مانده‌های آنان را نیز در طول تاریخ محو کرده و خواهد کرد.

فداکاری امام حسین (ع) در زمان مناسب خود صورت گرفت و این، امام حسن (ع) بود که زمینه را برای امام حسین فراهم کرد. سید شرف‌الدین پس از این مقدمه می‌گوید که واقعه کربلا یعنی شهادت امام حسین (ع) در کربلا، نخست، حسنی است و بعد، حسینی. سپس می‌افزاید که رویداد نخیله (یعنی آنچه بر امام حسن (ع) گذشت) از نظر جانفشانی و فداکاری، ریشه‌دارتر از روز عاشوراست. بر این اساس، اگر بگوییم امام حسن (ع) نقش سرباز گمنام را دارد (امام حسین در هنگام شهادت امام حسن، به این نقش اذعان کرده است) و اگر بگوییم نقش جانفشانی مطلق دارد، سخن مبالغه‌آمیزی نگفته‌ایم.

البته، امام حسن (ع) ویژگی‌ها و نقش‌های دیگری مانند هدایت‌گری و ارشاد و آموزش نیز داشت که میان همه امامان پس از رسول خدا مشترک بود. اما نقش خاص او، فداکاری مطلق، چه در عصر خویش و چه پس از شهادت و چه در طول تاریخ است.

منبع: مهر

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۰۹ ۲۴ آذر ۱۴۰۲
از زمانیکه اسلام بعنوان قدرت حاکم مطرح شد، رقابت در تصرف خلافت موجب بروز درگیریهای دامنه دار میان تندروها و میانه روها اغاز شد. تندروهایی که بواسطه عبادات سختگیرانه و خود ازاری، دچار خودباوری و توهم خاص بودن با تعصبات جنون امیز دینی ، خود را هم سطح پیامبر و صاحب رای و سزاوار حاکمیت در اسلام دانسته و همواره عامل التهاب و خشونت در جامعه بودند. امامان حسن و حسین که هر دو از یک پدر و مادر و در یک شرایط بزرگ شدند، حسن سیره نبوی و میانه رو ، اما حسین سیره علوی و تندرو و قدرت طلب بود. تندروها که با طلبکاری و شایسته نمایی و خشونت همواره جو جامعه را تحت نفوذ خود داشتند موجب هتک حرمت و قتل امام حسن ، و مانع دفن جنازه حضرت در کنار قبر پیامبر شدند. تندروهای عملگرا با سطحی نگری و خودباوری و تحریف احکام دین، در گمراهی اشکار موجب ترسیم چهره نفرت انگیز از دین و عامل عقبماندگی تمدن اسلامی بوده اند. برخلاف تصور، راه امام حسین بدلیل کج اندیشی پیروانش که خود را دلسوزتر از خدا و پیامبر برای نجات بشریت دانسته و هر روز بر دامنه خشونت و ظلم می افزایند، هرگز موجب نجات بشریت نخواهد شد و راه امام حسن یعنی سعه صدر و عدالتخواهی و تحمل ایده مخالف، نسخه نجات بخش بشریت در شرایط کنونی است.