بهادر باقری، دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه خوارزمی، درمورد برخی از ابعاد اجتماعی شعر حافظ بیان کرد: بیستم مهرماه، روز بزرگداشت حافظ است و یکی از ارزشهای شاعران و نویسندگان بزرگ این است که آثار آنها به زمان و مکان خاصی محدود نمیشوند و تاریخ مصرف ندارند و همیشه تازگی دارند، در حالی که گفته میشود تاریخ، منتقد بسیار بی رحمی است و غربال میکند و آثار ضعیفی که اصالت ندارند را کنار میگذارد و آن چه میماند آنهایی هستند که به قول مرحوم استاد محمدعلی اسلامی ندوشن، اندیشههای بزرگ و ناب را با خود به همراه میبرد و در حقیقت، اندیشههای اصلی، زوال ناپذیر و دغدغههای بشر را با خود میبرند و هیچ وقت کهنگی ندارند.
دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه خوارزمی تصریح کرد: در همین روزگار و جغرافیایی که در آن زندگی میکنیم ناهنجاریهای رفتاری و اخلاقی فراوانی را مشاهده میکنیم. چرا در کشور ما که سعدی، حافظ و شاعران بزرگ دارد باید بدین گونه باشد؛ آن هم وقتی که حافظ شیرازی میگوید: آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است/ با دوستان مروت با دشمنان مدارا. چرا باید آستانه تحمل ما پایین باشد که به خاطر مسائل کوچک به جان هم بیفتیم؟ چرا با وجود این همه محافل ادبی و شعرخوانی باز هم، کم حوصله هستیم و از این سخنان و اندیشههای ناب بی نصیب هستیم؟ با وجود این که عشق به طبیعت در ادبیات ما وجود دارد، اما محیط زیست کشور از آلودگیها رنج میبرد و چرا این عشق به طبیعت، بهار و نسیم در وجود ما نهادینه نشده است؟ چرا چهره طبیعت را نابود میکنیم تا جایی که یک زمانی میگفتم دیگران کاشتند و ما کُشتیم. چرا ما نتوانسته ایم خودمان را به افق شاعران بزرگ نزدیک کنیم؟
باقری درمورد این که آیا شاعران کلاسیک ما مثل حافظ، سعدی و مولانا برای دردهای خانمان سوز بشر پاسخی دارند؟ مطرح کرد: به قول استاد خرمشاهی، حافظ مفاهیم ادبی را ابدی کرده و در حقیقت، مفاهیم ادبی را با مفاهیم ابدی درآمیخته است. چون حافظ و سعدی در بسیاری از این موارد، حرف برای گفتن دارند و اگرچه متأسفانه امروزه، عشق و تحمل و دوست داشتن در ما کمرنگ شده اند. اما میبینیم دیوان حافظ بسیار از عشق سخن گفته است و این شاعر بزرگ در بعضی از ابیات غزل هایش میگوید: «طفیل هستی عشقند آدمی و پری/ ارادتی بنما تا سعادتی ببری» یا «هر کسی را نتوان گفت که صاحبنظر است/ عشقبازی دگر و نفسپرستی دگر است».
او ادامه داد: یکی از معضلات دیگری که جامعه با آن روبروست مسئله بدبینی است. در حالی که حافظ انسانها را به خوش بینی و مثبت بینی دعوت میکند و میگوید: «خیز تا بر کِلکِ آن نقاش، جان افشان کنیم/ کاین همه نقشِ عجب در گردشِ پرگار داشت» یا «بیا تا گل برافشانیم و میدر ساغر اندازیم/ فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم». یک بار جمله جالبی خواندم که گفته بود: فلانی همه چیز را از ادبیات میداند جز لذت بردن از آن. یعنی با وجود این که شاید همه چیز بداند، اما یک شعر زیبا او را به فکر وا نمیدارد و غرورش را در هم نمیشکند و هدایتش نمیکند و پیامبر اکرم (ص) فرموده اند: «إنّ مِنَ الشِّعرِ لَحِکَما، وإنّ مِنَ البَیانِ لَسِحرا» «برخى شعرها حکمت است و برخى بیانها افسون.»
این دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه خوارزمی گفت: ای کاش میتوانستیم برای داعشیهای خونریز چنین اشعاری را بخوانیم تا بدانند آن خدایی که به زعم خودشان برای او جان انسانها را میگیرند و آنها را قتل عام میکنند در دل همه انسان هاست و به قول حافظ: «همه کَس طالبِ یارند چه هشیار و چه مست/ همه جا خانهی عشق است چه مسجد چه کنشت» یا بیت دیگری که میگوید: «غرض ز مسجد و میخانهام وصال شماست/ جز این خیال ندارم خدا گواهِ من است».
او افزود: نکته دیگری که حافظ به آن تأکید میکند مفهوم والای آزادگی است که در ابیاتی از غزلهای خود میگوید: «فاش میگویم و از گفتهی خود دلشادم/ بندهی عشقم و از هر دو جهان آزادم» یا «گدای کوی تو از هشت خُلد مستغنیست/ اسیرِ عشقِ تو از هر دو عالم آزادست» و یا «من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق/ چارتکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست».