در روزهایی که بر ما گذشت، اعلام شد که در پی سفر ریاست جمهوری اسلامی ایران به امریکا، حدود ۳ هزارو ۵۰۰ لوحه باستانی که دهها سال پیش در تخت جمشید کشف و به خارج انتقال یافته بود، به کشورمان بازگشته است. سوگمندانه و بهرغم اهمیت این خبر، در رسانهها چندان به آن پرداخته نشد و ابعاد ماجرا مغفول ماند! در گفتوشنود پیآمده –که نخستین بخش از آن به شما تقدیم میشود- خسرو معتضد پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در باب تاریخچه این آثار باستانی سخن گفته است. امید آنکه تاریخ پژوهان و عموم علاقمندان را، مفید و مقبولآید.
بهتر است از این نکته آغاز کنیم که از چه دورهای و چگونه، جهانیان به کشف و تحقیق در خصوص آثار تاریخی علاقهمند شدند؟
به نام خدا. در اواخر قرن هجدهم، وقتی ناپلئون بناپارت به مصر رفت، تعدادی باستانشناس را هم، همراه با خود به مصر برد. این باستانشناسان، مقابر اهرام ثلاثه، لابیرنتها و شهر مردگان را شکافتند و به کشفیات مهمی دست یافتند. در میان آنها، شخصی به نام فرانسوا شامپولیون نیز حضور داشت. داخل پرانتز بگویم که شامپولیون، به خاطر کشف حروف هیروگلیف، به گردن دنیا خیلی حق دارد. او همچنین توانست خط آرامی را که در کنار خطوط هیروگلیف قدیم وجود داشت، نیز کشف کند.
خط آرامی، در مشرق زمین بسیار اشاعه داشت. یک نوع خط عیلامی هم، شبیه به خط آرامی وجود داشت. الان این الواحی هم که در باره آن سخن میگوییم، همه به خط عیلامی است؛ لذا ما شانس آوردیم که شامپولیون، خط آرامی را کشف کرد و کلیدی برای کشف خطوط باستانی ایرانیان به دست داد. در ایران اولین کسی که توانست این خطوط را بخواند، یک افسر انگلیسی به نام سِر هِنری راولینسون بود. او توانست خط میخی را، با کپیبرداری از کتیبه نقش رستم بخواند. در آن کتیبه از خشایارشاه نام برده شده بود و این شاه، به معنی پادشاه نیست، بلکه بخشی از اسم بوده است. با کشف حروف باستانی، کشف کتیبههای باستانی و خوانش آنها، به حرفهای مبدل شد که در پی آن مستشرقین و باستانشناسان، به تمام نواحی جهان شرق سرازیر شوند.
البته همین مسئله، موجب به سرقت رفتن آثار تاریخی ایران توسط باستانشناسان غربی نیز شد. اینطور نیست؟
بله. همواره در طول تاریخ ایران، یک عده عتیقهفروش و خریدار عتیقه جات در کشور داشتیم که بیشتر هم از اقلیتهای مذهبی بودند. اینان خودشان هم در مناطق تاریخی، دست به حفر میزدند و اکتشافاتی انجام میدادند. صادق هدایت هم در کتاب «اصفهان نصف جهان»، در مورد اینگونه عتیقه فروشان نکاتی را نوشته است. کنتس مادفون روزن از اشراف زادگان سوئدی - که در دوره پهلوی اول به ایران آمد- در کتاب «سفر به دور ایران»، در این خصوص مینویسد: به اصفهان که رفتم، چپ و راست برای من عتیقه میآوردند، بعد معلوم شد که بعضی از اینها قلابی است!... البته موزهها هم، آثار باستانی را از عتیقهفروشها میخریدند و زیر بار دزدی بودن آنها نمیرفتند! حتی محمدرضاشاه هم در سال ۱۳۲۷، به موزه چرنوفسکی پاریس میرود و آثار بسیاری از جمله گنجینه اٌخٌس (اٌخٌس نهمین پادشاه هخامنشی که با نام داریوش دوم بر تخت سلطنت نشست) را میبیند که توسط عتیقه فروشان دزدیده و به آنجا فروخته شده بود. از دیگر آثار دزدی که از موزههای غرب سردرآورد، کتابهای خطی نفیسِ کتابخانه سلطنتی ایران بود که در موزه رموک امریکا به نمایش گذاشته شدند.
این کتابها که مهر کتابخانه سلطنتی را هم روی خود داشتند، توسط لسان الدوله کتابدار سلطنتی مظفرالدین شاه قاجار، از کتابخانه خارج و به دست شخصی به نام رموک رسیده بود. با آنکه دولت ایران به دادگاه نیویورک و دادگستری امریکا شکایت کرد، اما نهایتاً کاری از پیش نبرد! چون رموک معتقد بود که دزدی ارتباطی با او ندارد و این کتابها دست به دست شده، تا به وی رسیده است! از دیگر دزدیهای صورت گرفته، میتوان به قالی دست باف شاهطهماسب اشاره کرد.
در زمان سلطنت ناصرالدین شاه قاجار، یک فرد انگلیسی به مقبره شیخصفیالدین اردبیلی میرود و با حیله اجازه میخواهد، تا قالی دستباف شاهطهماسب که در مقبره بوده را، با قالی نو تعویض کند! نهایتاً این قالی ارزشمند را با قیمت ناچیزی در حدود ۱۴۰ تومان میخرد! این قالی که دستباف شاهطهماسب بود، الان در موزه آلبرت ویکتوریا لندن است و زیر آن نوشته شده: «کلب آستان علی، شاهطهماسب». پادشاهان صفوی نذر میکردند که برای برآورده شدن حاجاتشان قالی ببافند! آثاری از دوره هخامنشیان نیز در همدان کشف شد که در تصرف مارسل ویدال است و در نمایشگاه و موزههای پاریس و امریکا، به نمایش گذاشته میشود.
علاوه بر آنها، یک عده باستانشناس غربی هم بودند که به آثار تاریخی ما بسیار علاقه داشتند و در ایران، پژوهشهای باستانی انجام میدادند. از جمله این باستانشناسان، شخصی به نام مادام ژان دیولافوا بود که همراه همسرش مارسل آگوست دیولافوا، از سوی دولت فرانسه برای انجام فعالیتهای باستانشناسی، به ایران سفر کرد. این خانم که لباس مردانه میپوشید و موهایش را میتراشید، همراه با همسرش و تقریباً در اواخر دوره سلطنت ناصرالدین شاه، به ایران آمد.
حتی شاه از او میپرسد: چرا لباس مردانه به تن دارید و موهایتان کوتاه است؟ دیولافوا میگوید: برای اینکه میخواهم آسوده باشم و مردم تصور کنند که مرد هستم! البته زن هنرمندی بود و نقاشیهای خوبی از ایران و مردم آن کشیده است، ولی همه برای خدمت به کشور خودش بود. این خانم به همراه همسرش، به عنوان باستانشناس به ایران سفر کردند، اما یک کشتی مملو از اموال ایران را، از زیر خاکهای شوش بیرون آورد و همراه خود به فرانسه بردند. طرفه حکایتی است!...
درباریان، از سرقت این خانم مطلع بودند؟
خیر! خانم دیولافوا این آثار را بدون آنکه به ناصرالدین شاه اطلاع دهد، با خود از ایران میبرد! البته ناصرالدین شاه گفته بود: اگر طلا و نقره یافتید، آن را به ما بدهید! این زوج هم، چون میدانستند که در دستگاه قاجاریه آدمهای هوشمندی هستند که امکان دارد جلوی دزدیهایشان را بگیرند، شبانه و پنهانی، آثار را با یک کشتی جنگی توپدار فرانسه - که به رود کارون آمده بود- از ایران خارج میکنند. ژان دیولافوا حتی در کتاب خاطراتش، راجع به مجسمه گاو بسیار زیبا و بزرگی در کاخ آپادانای شوش میگوید: «دیروز گاو سنگی بزرگی را که در روزهای اخیر پیدا شده است، با تأسف تماشا میکردم.
نزدیک به ۱۲ هزار کیلو وزن دارد! تکان دادن چنین توده عظیمی، ناممکن است. بالاخره نتوانستم به خشم خود مسلط شوم. پتکی به دست گرفتم و به جان حیوان سنگی افتادم! ضربههای وحشیانه به او زدم! سرستون در نتیجه ضربههای پتک، مانند میوه رسیده از هم شکافت! یک تکه سنگ بزرگ از آن پرید و از جلوی ما رد شد و اگر با چالاکی خودمان را کنار نمیکشیدیم، پایمان را خرد میکرد.» بعد هم تکهها را شمارهگذاری کرده، داخل صندوق میریزد و با یک کشتی جنگی فرانسوی، به فرانسه منتقل میکند. در پاریس، این تکهها را به یکدیگر متصل میکند. امروز در موزه لوور، شش گالری مخصوص آثار ایران وجود دارد که بسیاری از آثار آن، حاصل دزدی و غارتگری این زوج است.
هیچکس هم در حاکمیت، جلوی کارهای این خانم را نمیگرفت و حتی نمیدانستند که این خانم چه کار میکند! به خاطر آنکه ما در گذشته، نادان بودیم و ارزش این اشیاء تاریخی خود را نمیدانستیم! آن هم دقیقاً در شرایطی که غربیها، قدر آن را میدانستند. البته این باستانشناسان فرانسوی، چندین نفر بودند. از جمله این باستانشناسان، ژاک دمورگان است که خیلی به گردن ایران حق دارد. او نخستین کسی بود که در سال ۱۲۷۱، به وجود نفت در قصرشیرین و در کوههای زاگرس پی برد. دمورگان میگوید: «هرجایی از خاک ایران را شکافتم، اول نمک و بعد نفت بیرون آمد!.» البته در آغاز نه دولت ایران و نه دولت فرانسه، به این مسئله توجهی نشان ندادند. اما سرانجام در سال ۱۲۸۱، بهرهبرداری از نفت منطقه به سرپرستی ویلیام ناکسدارسی انگلیسی آغاز میشود. دمورگان شش سال بعد از دیولافوا، به دنبال نشانههایی از آشوریها به عیلام رفت و آثار بسیاری را در شوش یافت. این فرد برای اقامت در شوش، قلعهای هم در آنجا درست کرد که هنوز هم پابرجاست. رولان دو مکنم نیز از جمله باستانشناسان معروف فرانسوی است که به ایران میآمد. دیگری آندره گدار است که از جمله طراحیهای او، میتوان به ترسیم موزه ملی ایران با الهام از طاق کسری اشاره کرد. رومن گیریشمن از دیگر باستانشناسانی بود که جزو هیئت حفاری فرانسه به ایران آمد. جالب آن است که ناصرالدینشاه در سال ۱۲۷۴، پیمانی را امضا میکند که بر اساس آن، حق کاوشهای باستانشناسی را بهطور انحصاری در اختیار فرانسه قرار میداد! ماجرا تا آنجا پیش میرود که وقتی در سال ۱۳۳۱، محمدرضاشاه همراه با ثریا اسفندیاری و در سفر به خوزستان، هوس میکنند تا بازدیدی هم از شوش داشته باشد، میبیند که پرچم فرانسه را برفراشتهاند! میپرسند: چرا پرچم فرانسه برافراشته شده است؟ میگویند:، چون اینجا خاک فرانسه است! البته به احترام شاه از هیئت فرانسوی میخواهند، تا یک ساعتی پرچم ایران برافراشته شود! وضعیت تا این حد اسفناک بود.
گویا در دوره پهلوی اول، برای ممانعت از خروج بیرویه آثار عتیقه، قانونی هم وضع میشود؟
بله، دولت فرانسه و دیگر دوول غربی آنقدر آثار تاریخی ایران را میدزدند که بالاخره دولت ایران دست به اعتراض زده و برای اینکه اشیاء تاریخی از ایران خارج نشود، قانونی به نام «عتیقات» را تصویب میکند. طبق این قانون، نصف اشیاء اکتشاف شده برای مکتشفین خارجی و نصف دیگر برای ایران بود! چون ایرانیان دیگر بیدار شده و فهمیدند که نباید این اشیاء تاریخی از ایران خارج شود. قانون جدید عتیقات، امریکاییها را عملاً تشویق کرد که به پژوهش در خاک ایران بپردازند. در همان دوران، گروهی هم از موزه لوور به ایران میآیند و تقاضای انجام کاوشهایی در تپهگیان نهاوند را میکنند! در واقع همه دنیا، مترصد فرصتی برای انجام حفاری در ایران بود! دولت ایران هم به هرکسی که میخواست اکتشافات باستانی انجام دهد و اشیاء تاریخی را با خود ببرد، اجازه میداد!
در همین باره روزنامه هرالد تریبیون، طی مقالهای مینویسد: «در ایران قانونی وضع شده که اگر خارجیها در ایران اکتشافاتی انجام دهند، به آنها پاداش و اجازه داده میشود که تعداد کمی را هم برای موزههای خود بردارند!». از آنجایی که امریکاییها، بسیار عاشق اینگونه اشیا برای موزههایشان بودند، گروهی روانه ایران میشوند. ارنست هرتسفلد باستانشناس آلمانی تباری بود که به همراه معاونش فردریک اسمیت، از طرف دانشگاه شیکاگو به ایران آمد. در داستانهای صادق هدایت، دو سه بار به اسم او اشاره شده است. در واقع هرتسفلد، کاشف الواح گلی تخت جمشید است. از جمله دیگر محققانی که به ایران آمد، شخصی به نام آرتور پوپ است.
او امریکایی بود و بسیار هم به ایران علاقه داشت. مقبرهاش هم در اصفهان است. پروفسور پوپ به شهر تبریز و هرتسفلد به طرف جنوب میروند. هرتسفلد برای اکتشافاتش، حتی اجازه استفاده از هواپیما هم میگیرد و میگوید: «ما سه نفر هستیم، من و معاونم اسمیت و یک خلبان هلندی. با هواپیمای فوکر، میخواهیم از آسمان منطقه عکس برداری و نقاط باستانی را پیدا کنیم». نامههای درخواست هرتسفلد، موجود است. هرتسفلد در کارش، بسیار آدم منظبط و مواظبی بود. او از کاوشهایش در تخت جمشید، عکسبرداری میکرد و نگاتیوها را به عکاسی به نام محمدرحیم در شیراز میسپرد که آنها را ظاهر کند.
از قضا عکاس زمان ظاهر کردن عکسها، چند عکس را هم برای خودش ظاهر میکرده که هرتسفلد متوجه میشود و از او شکایت میکند. هرتسفلد در دادگاه به عکاس میگوید: تو قرار بود این عکسها را ظاهر کنی، نه اینکه برای خودت برداری! میرزارحیم عکاس هم میگوید: شغلم بود، در سابق هم به همین شکل عمل میکردم، تا عکس خوب ظاهر شده را تحویل مشتری بدهم! نهایتاً هرتسفلد از دادگاه میخواهد که تمام عکسها را از او بگیرند.
در این مورد، نامه نگاریهای بسیاری صورت گرفته است. بعدها هم کنسولگری ایران در بصره گزارش میدهد که ملک فیصل اول پادشاه عراق، میخواهد هرتسفلد را برای انجام اکتشافاتی در خاک عراق استخدام کند. روزنامههای آن دوره هم، در این باره بسیار موضوع مینویسند. پروفسور جرج گلن کامرون استاد زبان شناسی و تاریخ باستان دانشگاه شیکاگو و رئیس بخش مطالعات شرق نزدیک دانشگاه میشیگان هم، از جمله محققانی بود که به ایران آمد و از متن کتیبه داریوش و کتیبه بیستون نسخه برداری کرد. او در سال ۱۹۳۹ هم، در هیئت حفاری اریک اشمیت در تخت جمشید، به عنوان کتیبه شناس حضور داشت.
آیا اسناد مربوط به این حفاریها و اکتشافات، در اثری هم آمده است؟
تمام این اسناد، در کتاب «اسناد هیئتهای باستانشناسی در ایران از ۱۲۵۴ تا ۱۳۴۵ ه. ش» و توسط سازمان اسناد ملی چاپ شده است. کتاب دیگری به نام «باستانشناسی در ایران، اسنادی از حفریات عتیقات و بناهای تاریخی» هم موجود است که توسط معاونت خدمات، مدیریت و اطلاع رسانی دفتر ریاستجمهوری چاپ شده است. این کتاب مفید، بسیار مهجور است و اصلاً کسی آن را به خاطر ندارد! از ناشر خواهش میکنم که این کتاب را تجدید چاپ کنند، تا مردم آن را بخوانند.
رادیو و تلویزیون هم، باید آن را پخش کند. برای آنکه مردم بدانند، این آثار تاریخی که شناسنامه ماست را چطور از ایران خارج کردند و هیچکس هم دنبال حفظ آن نبوده است! این کتاب را که بخوانید، خواهید دید تا در هر نقطهای از ایران، آثار باستانی کشف شده است. حال، چون امپراطوری ایران شامل نقاطی خارج از ایران هم بود، آثاری از دوره هخامنشیان در دیگر کشورها نیز کشف شده است. مثلاً آثاری از بهرام گور، در شهر کیش باستان در بابِل کشف شده است. دل ایرانشهر، نام سرزمین کنونی عراق در دوره ساسانیان بود. آسورستان یا آشورستان همان قلمروهای امپراتوریهای آشور و بابل بود که توسط کوروش پادشاه هخامنشی، به قلمروی ایران افزوده شد. آثاری هم با قدمت حدوداً ۴۵۰ سال پیش از میلاد، چند سال قبل در ترکیه کشف شد. تقریباً ۱۲ سال پیش هم، آثار اردوی کمبوجیه در یکی از بیابانها و قارهای مصر و سودان کشف شد.
الواح کشف شده ایرانی، چگونه از امریکا سر درآوردند؟
هرستفلد در سال ۱۳۱۲، با تیمورتاش وزیر دربار - که تحصیل کرده روسیه بود- ملاقات کرده و از دولت ایران اجازه میخواهد که در زیرزمینهای تختجمشید، فعالیتهای باستانشناسی انجام دهد. چراکه بخش اعظم تختجمشید، زیرخاک بود و به آن ستونهای سلیمان میگفتند. جیمز موریه دبیر اول سفارت انگلیس هم - که به ایران آمده بود- میگوید: «از مقابل این ستونها عبور کردم و متوجه نشدم که آنها چه چیزی هستند؟ به آنجا ستونهای سلیمان میگفتند».
هرتسفلد در نامههایش مینویسد: «در اکتشافاتم چیزهای عجیبی پیدا میکنم که به زبان عیلامی است». آنها، همین ۳۰ هزار لوحه گلین بودند. وقتی الواح کشف میشود، دولت ایران از هرتسفلد میخواهد که آنها را تمیز کند و برای این کار هم، دستمزدی در نظر گرفته میشود. اما هرتسفلد قصد داشت، تا آنها را همراه خود ببرد. جالب است که گمرک هرتسفلد را میگیرد و از او میخواهد که صندوقهای همراهش را باز کند و او مقاومت کرده و میگوید: «اینها متعلق به من است». دولت ایران در نامهای به او مینویسد: آقای هرتسفلد! قرار نبود شما این الواح را با خود ببرید، قرار بر این بود که حقوقی بگیرید و الواحی را که از زیر خاک بیرون آوردهاید، تمیز کرده و بعد آنها را به ما تحویل دهید، حال ما به عنوان قدردانی یک تعداد از آنها را به شما میدهیم، اما شما دارید همه را با خود از کشور خارج میکنید!
هرتسفلد میگوید: «من در اینجا نمیتوانم این الواح را پاک کنم، وسایل شیمیایی که برای پاک کردن این الواح لازم است را ما در ایران نداریم و پیدا نمیشود، اجازه دهید این الواح را به امریکا ببرم و سر فرصت پاک و سه، چهار ساله ترجمه کنم، چون به تنهایی نمیتوانم آنها را بخوانم، من باید معاون و منشی و مترجم داشته باشم که ترجمان اینها را بنویسند.» هیئت وزیران تشکیل جلسه میدهد و عوامل بیگانهای که در میانشان بودند و علاقمندان غرب، اجازه میدهند که مجموعهای از این الواح را، به عنوان پاداش به این فرد بدهند! نهایتاً حکومت این حماقت را انجام میدهد و او این گنجینه فوقالعاده را، از ایران خارج میکند.
همه حاکمیت هم با این کار موافق بودند، چون کسی از این الواح سردر نمیآورد! هرتسفلد اما، خط عیلامی میدانست. فردریک اسمیت هم در نامهای توضیح داده که اگر ما اینها را به خارج بفرستیم، فوقالعاده است و موجب رونق و توسعه پژوهشهای تاریخی ما درباره ایران خواهد شد. سه، چهار سال میگذرد و نهایتاً فاصله زمانی ما با این رویداد، به هشتاد سال میرسد! هیچ کس هم، به فکر بازگشت الواح به کشور نبود و نمیگفت که اینها چقدر بدرد تاریخ ایران میخورد. البته پروفسور پوپ در نامهای مینویسد: «نگرانم! هرتسفلد بدجوری دارد اشیاء تاریخی را از ایران میبرد». هرچند او خودش هم، دلال آثار باستانی بود.
چون اینها اشیایی را که کشف میکردند، نصفش برای خودشان و نصف دیگر برای ما بود. پروفسور پوپ هم آثار بسیاری، از جمله قمقمه طلاکوب کوچک، کاشی مشبک، تکههای مفرغ قدیمی و... را برای موزه شیکاگو خریداری کرده است. تقریباً شش صفحه هم صورت اشیایی است که پوپ برای موزه پنسیلوانیا خریداری کرده است. در واقع پوپ و هرتسفلد، بر سر بیشتر بُردن، با هم رقابت و دعوا هم داشتند. این یکی میگفت: هرتسفلد دارد ایران را غارت میکند، آن یکی هم میگفت: پوپ دارد آثار ایران را با خود میبرد!
این الواح در گذشته، برای چه منظور ساخته شده بودند؟ کارکرد آنها چه بوده است؟
تختجمشید یک بنای بسیار عالی بود که داریوش آن را در دوران سلطنتش ساخت. این مجموعه جنبه شهر نداشت، بلکه یک مرکز تمدنی و مذهبی بود که در موسم نوروز، در آنجا گرد هم جمع میشدند و تمام کشورهایی - ۳۰ کشور- که زیر نظر ایران اداره میشدند، هدایایی میآوردند. مهندسی تختجمشید هم، بسیار عالی بود. مثلاً علت اینکه در طول سالیان دراز، تخت جمشید به واسطه سیل از بین نرفته، به خاطر وجود راهروها و آبروهایی در قسمت زیرین بنا است. به علاوه ویژگی ساخت تختجمشید این است که بردگان آن را نساخته و سازندگانش حقوق معلومی داشتهاند. در حالی که اهرام ثلاثه مصر و دیوار چین را، بردگان ساختهاند.
در دوره هخامنشیان، کاغذ در ایران وجود نداشت. کاغذ وسیله بسیار گرانبهایی بود که در اواخر دوره ساسانیان از چین به ایران آوردند. نوع دیگری از کاغذی - که پاپیروس مینامیدند- هم از مصر به کشورمان میآمد؛ لذا در دوره هخامنشیان، خط میخی را روی سنگ یا گِل میکندند. بیشتر این سنگ نوشتهها و گِل نوشتهها هم، به زبان عیلامی است. البته خطوطی که در آن دوره مینوشتند، مفصل است. مرحوم رکن الدین همایون فرخ، مقالهای در مورد زبانها و خطهای ایرانی نوشته و میگوید: «ما در آن دوره ۱۰ نوع خط داشتیم، خط دبیران، خط مخفی و... وقتی خطوط را روی گل میکندند، در آفتاب قرار میدادند تا خشک شود. اینها نهایتاً، به الواح گلین مبدل میشدند.» اسکندر گجسته ملعون که به ایران لشکرکشی میکند، اول ۱۰ هزار نفر را در تخت جمشید و اطرافش میکشد! اما خیلی به سیسی گامبیس همسر باردار و مادر داریوش سوم، احترام میگذارد!
او وقتی تخت جمشید را میبیند، خیلی خوشش میآید. با این حال شب و در حالت مستی، دستور به آتش کشیدن تختجمشید را میدهد. پروفسور امستد میگوید: «بزرگترین خدمتی که اسکندر به ایران کرد، این بود که الواحی که از گل بود و داشت از بین میرفت را، در آتش سوزاند و تبدیل به آجر کرد! چراکه ۳۰ الی ۳۵ هزار الواح گلی که در زیر زمین کاخ بود، پخته شدند!.» لوحههای مورد بحثِ ما، همانها هستند. الواحی که به اندازه کف دست، یا کمی بیشتر هستند. البته اسکندر بعد از مدتی، مثل هر خارجی که به ایران میآید، شیفته فرهنگ و جامعه کشورمان شده و دستور میدهد که ۱۰ هزار دختر ایرانی با ۱۰ هزار پسر یونانی ازدواج کنند! خود اسکندر هم، با استاتیرا دختر داریوش سوم ازدواج کرد. با آنکه در یونان رسمِ چند همسری نبود، ولی اسکندر بعد از آن هم، مجدداً با یکی دو شاهزاده خانم ایرانی دیگر ازدواج کرد! اسم یکی از آن شاهزاده خانمها، رکسانا و دختر پادشاه سغدیان بود.
در ایران رسم چند همسری، قبل از ورود اسلام وجود داشت. مثلاً بهرام گور ۹۰۰ همسر، خسروپرویز ۳ هزار همسر، فتحعلی شاه قاجار هزارو ۵۰ همسر و ناصرالدین شاه قاجار ۱۰۵ همسر داشتند. به همسر اصلی گزک بانو - بزرگ بانو- میگفتند. به زنان صیغهای و حاشیهای هم، چکربانو - چاکربانو- میگفتند. البته در این مقام، ما در صدد روایتِ ماجرا هستیم و خوب و بد بودن آن، مطرح نیست. در همان دوران دهقانانی هم بودند که یک همسر هم نمیتوانستند اختیار کنند. همین همسرگزینیهای متعدد، موجبات بدبینی گسترده را به پادشاهان فراهم میآورد. بگذریم.
به هرحال امروز به همت آقای رئیسی رئیسجمهور، ۳ هزارو ۵۰۰ عدد از این الواح را به کشور بازگردانده است. البته روسای قبلی جمهور هم، مقداری از آنها را آورده بودند. تصورمی کنم که در این نوبت آخر، باقی آنها را هم به ما برگرداندند. چون با وجود اصرار بسیار اسرائیلیها برای توقیف این الواح، دادگاه امریکا رأی داد که آنها متعلق به ایران است و باید به این کشور بازگردد.
منبع: روزنامه جوان