قدم در کوچه پس کوچههای لواسان میگذاریم. هوایش روح را و منظرههایش دل را میبرد. میگویند یکی از کوچههای لواسان ۳ شهید با نام خانوادگی «شیرخانی» داده است. ما هم میخواهیم به خانه مادر یکی از آنها برویم، مادر شهید مدافع حرم کمال شیرخانی. از آن خانههای نقلی است که دلت نمیخواهد بدون این که زیر نور آفتابی که از پنجرهاش میتابد، اما جلوی خنکای کوچه، باغهای لواسان را نمیگیرد، چرت کوتاهی بزنی، از آن بیرون بیایی.
مگر قرآن فقط برای مراسم ختم است؟
مینشینیم پای صحبت با خانواده شهید. همسر شهید از علاقه آقا کمال به قرآن تعریف میکند و میگوید: «هر کاری که انجام میداد همزمان قرآن هم گوش میکرد. یک بار داشت روی ماشینش کار میکرد و همزمان قرآن هم گوش میداد. یکی از همسایهها تا صدای قرآن را شنید، جلو آمد و از کمال پرسید: «چی شده؟ کسی مرده؟» کمال تعجب کرده بود که چرا مردم فکر میکنند قرآن فقط برای مراسم ختم است.»
او ادامه میدهد: «کمال به بچهها هم قرآن یاد میداد. با اینکه موقع شهادتش، دخترمان فاطمه ۱۲ سال و پسرمان محمدحسین تنها ۳ سال داشت، آنها را به مسجد میبرد تا قرآن یاد بگیرند.
ترکش را «زمینخوردن» جا میزد
«تازه از سوریه برگشته بود. روزی به آشپزخانه رفتم و از صحنهای که دیدم تعجب کردم. کمال پاچه شلوارش را داده بود بالا و پایش را میشست.» این را مادر شهید شیرخانی میگوید و ادامه میدهد: «تا من را دید سریع پاچه شلوارش را داد پایین. گفتم: «کمال پات چی شده ننه؟» گفت: «هیچی ننه! خوردم زمین.» ترکش خورده بود به پایش. اما به من نمیگفت و خودش پایش را مداوا میکرد.
پهپاد با چوب بستنی
از مادر شهید میپرسیم: «میدانید آقا کمال در سوریه چه کاری انجام میداد؟» او در پاسخ تعریف میکند: «همیشه به من و خانوادهاش اصرار میکرد وقتی بستنی میخوریم چوب بستنیها را دور نیندازیم و به او بدهیم. هر چه از او میپرسیدم: «خوب اینارو برا چی میخوای ننه؟» جواب نمیداد و میگفت: «شما کاری نداشته باشید. فقط چوب بستنیا رو دور نندازید. بدید به من.» بعد از اینکه به شهادت رسید، دوستانش به ما گفتند که با چوب بستنیها در مناطق عملیاتی سوریه پهپاد درست میکرد.»
همسر شهید میگوید: «کمال تواضع و فروتنی فوقالعادهای داشت. ما بعد شهادت فهمیدیم درجه او چه بوده است. طوری راه میرفت و رفتار میکرد که کسی متوجه نمیشد او سرهنگ و درجهدار است. حتی لباسهایش را به ندرت به خانه میآورد تا من برایش بشورم.»
تا صحبت از استفاده شهید شیرخانی از چوب بستنی میشود، مادر شهید یادش میآید که پسرش از اسراف بیزار بود. تعریف میکند: «بچهام چیزی را حیف و میل نمیکرد. از ترکههای درخت برای کباب پختن سیخ درست میکرد.»
این بار بروم و بیایم، دیگر جایی نمیروم
در ادامه گفتگو مادر از آخرین دیدارش با کمال تعریف میکند و میگوید: «شب سوم ماه رمضان سال ۱۳۹۳ بود. سحریاش را که خورد، رو کرد به من و گفت: «ننه دعام کن. میخوام برم جایی.» گفتم: «کجا؟» جواب داد: «میخوام برم تبریز.» گفتم: «ننه! من راضی نیستم. این زن و بچت گناه دارن. تو همش مأموریتی.» گفت: «ننه من این بار برم و بیام، دیگه جایی نمیرم. برگردم بچهها رو میبرم مسافرت. تو نگران نباش.»
برای آخرین بار او را نبوسیدم
به این جای صحبت که میرسیم، مادر شهید بغض میکند و ادامه میدهد: «آمد و من را بوسید. نگاهی کرد و پرسید: «ننه تو دلت نمیخواد منو بوس کنی؟» گفتم: «نه! تو چرا حرف منو گوش نمیکنی؟ به خدا زن و بچت گناه دارن کمالجان.» گفت: «ننه من میرم و بر میگردم.» رفت و ۳ روز بعد خبر شهادتشو برایم آوردند.
سلامتی و امنیت کشورمان نعمت است
مادر شهید صدایش را صاف میکند و میگوید: «ایران دارالمؤمنین است. ما امنیت داریم. مرزبانها سر مرز جانشان را میدهند که ما شبها سرمان را راحت روی زمین بگذاریم. چرا بعضیها قدر این امنیت را نمیدانند؟ مملکت خوبی داریم. سلامتی و امنیت ما نعمت است. همین که روزی حلال میخوریم خود نوعی نعمت است.»
مجروح باشد، اما برگردد
همسر آقا کمال سخنان مادرِ شوهرش را اینگونه ادامه داد: «وقتی کمال بعد از ۱۲ سال زندگی مشرک شهید شد، ابتدا به من گفتند مجروح شده. نگران بودم که نکند به شهادت رسیده باشد. حاضر بودم مجروح برگردد، اما برگردد. با این حال در نهایت به من خبر دادند کمال به شهادت رسیده است. نمیتوانستم شهادتش را باور کنم و منتظر معجزه بودم تا برگردد. اما بر نگشت.»
مادر و همسر شهید کمال شیرخانی
شهید مدافع حرم کمال شیرخانی در حالی که ۳۸ سال داشت، ۱۴ تیرماه سال ۱۳۹۳، در نزدیکی سامرا توسط گروهک تروریستی داعش به شهادت رسید. پیکر این شهید عزیز در گلزار شهدای لواسان کوچک به خاک سپرده شده است.
منبع: فارس
راهت ادامه دارد...