مهدی خانعلیزاده، پژوهشگر حوزه سیاست خارجی در نشستی که در دانشگاه علامه طباطبایی با هدف بررسی ماهیت شکلگیری تفکر صهیونیسم و تفاوتهای آن با یهودیت برگزار شده به سخنرانی پرداخته و در این سخنرانی تصریح کرده است که مساله صهیونیسم، یکسری معناشناسی و ریشهشناسی ماورایی، ادیانی و معنوی دارد که قصد پرداختن به آن را ندارد. او در این نشست با پرهیز از طرح آموزههای دینی از منظر سیاست بینالملل مساله صهیونیسم و تقابل با این تفکر را تحلیل کرده است. مشروح صحبتهای وی را در ادامه میخوانید.
ماجرای صهیونیسم از به صلیب کشیده شدن حضرت مسیح (ع) شروع شد. یهودیان بعد از مصلوب کردن او چه کردند؟ اساسا تا زمانی که حضرت مسیح بود، چیزی به نام مسیحیت وجود نداشت. همان حواریون یعنی همان ۱۱، ۱۲ نفر که درکنار حضرت مسیح حضور داشتند، مسیحی بودند. مسیحیت، تازه بعد از مصلوب شدن تبدیل به یک دین زیرزمینی شده و بهصورت سینهبهسینه منتقل شد و در محافل خصوصی درمورد آن صحبت میکردند، اینگونه مسیحیت شکل گرفت.
تا ۳۰۰ سال پس از مصلوب شدن حضرت مسیح، یهودیانی که حاکم بودند، برای جلوگیری از گسترش دین جدید، به سبب آنکه منافع آنها را بهخطر میانداخت، هر جنایتی توانستند کردند، تعداد زیادی اعم از زن و بچه را کشتند. مواردی وجود دارد که نمیشود باور کرد که چه مقدارش افسانه است و چقدرش واقعی. میگفتند بچهها را میکشتند، خونشان را در کاسه میریختند، به نشانه پیروزی میخوردند. ۳۰۰ سال این ماجرا ادامه داشت. مسیحیت کاملا یک دین زیرزمینی شده بود، یعنی تبدیل به دینی شده بود که هرکسی بنابر عقیده و نظر خود، چیزی را کم و چیزی را اضافه کرده بود.
فرقههای مختلفی هستند، هزاران نوع مسیحیت وجود دارد. این مخفی بودن ادامه داشت تا زمانی که یک جنگ در امپراتوری روم شرقی بیزانس بهوقوع پیوست. در چه شهری؟ استانبول فعلی! در آن جنگ سپاه روم شرقی در شرف شکست بود. در شبآخر وقتی فردایش قرار بوده کار نهایی شود، دشمن حمله کند و شکست بخورند، فرمانده کنستانتین مستاصل، مشاورانش را فرامیخواند، میگوید چه کار کنیم؟ مشاوران میگویند یک دین مخفی زیرزمینی وجود دارد، باور و آیینی به نام مسیحیت.
این باور طرفداران زیادی دارد و تو اگر میخواهی پیروز شوی، دستور بده اینها به تو اضافه شوند و بهعنوان سرباز تو بیایند. او هم قبول میکند. اگر مسیحیان به یاری ما آمدند و پیروز شدیم، مسیحیت را بهعنوان دین رسمی اعلام میکنم. بهعنوان دین قابل پذیرش اعلام میکنم. این روایت تاریخی است. روایت سنتی خودشان این است که پولس مقدس در خواب دید ستارگان بهسمت او آمدند و از این جور مسائل. به این ترتیب کنستانتین این را اعلام میکند و همین اتفاق میافتد. فرمانی که میدهد، باعث میشود مسیحیان غیررسمی آن موقع به کمک او بشتابند و به او کمک کنند. فرمانده کنستانتین پیروز آن جنگ میشود، به مبارکی و میمنت گرایش و گرویدن کنستانتین به مسیحیت اسم شهر را کنستانتین پولس یا قسطنطنیه مینامند.
این قسطنطنیه تبدیل به شهر مقدس مسیحیان میشود. (وقتی عثمانی آن را فتح میکند نامش را تبدیل به استانبول کردند، یعنی تپه اسلام) سال سیصدم پس از مصلوب شدن مسیح، مسیحیت تازه رسمیت پیدا کرد. حالا که مسیحیان به قدرت میرسند، همان بلایی که یهودیت بر سر آنها آورد، بر یهودیان نازل میکنند.
بیانیه بالفور مقدمه تشکیل اسرائیل میشود. لرد بالفور، وزیر خارجه بریتانیا در اواخر جنگ جهانی بود. عثمانی آن زمان فروپاشیده و منطقه فلسطین تحتسلطه بریتانیا بوده است. بالفور اعلام میکند یهودیان میتوانند زمین داشته باشند. از اینجا کلید تاسیس کشوری به نام اسرائیل زده میشود، ولی پس از پایان جنگجهانی جیمز مارشال، وزیر خارجه ایالاتمتحده با تشکیل کشور اسرائیل مخالفت میکند، برای اینکه این مساله باعث درگیری دائمی بین اعراب (مسلمانان) با یهودیان در آن منطقه میشود.
آن موقع دیوید بنگوریون با خرج سرمایههای یهود مارشال را شکست میدهد، اسرائیل ۱۹۴۸ تاسیس میشود. نتانیاهو در سال ۲۰۰۵ که رژیمصهیونیستی با اوباما مشکل داشت به آمریکا سفر میکند و میگوید همانطور که دیوید بنگوریون نگذاشت، آمریکا مانع تاسیس دولت اسرائیل شود من هم نمیگذارم مخالفت اوباما باعث از بین رفتن ما شود. درسال ۱۹۴۸ اسرائیل تاسیس میشود، به آمریکا هم میگوید که دغدغههای شما را (شامل درگیری بین اعراب و یهودیها، بههم ریختن بازار نفت، و چند مساله دیگر) حل میکنم.
در یک جنگ ششروزه با اعراب همه آنها را شکست میدهد. اوپک را برای جلوگیری از تلاطم بازار نفت ایجاد میکند، کمپدیوید با مصر بسته میشود، نهایتا نیکسون در سال ۱۹۷۳ قرارداد نفتی با عربستان میبندد و به آنان میگوید که من به شما امنیت میدهم و شما نفت خود را به دلار بفروشید. درنتیجه از ۱۹۷۳ نفت جهان پشتوانه دلار آمریکا میشود.
مشکلاتی که آمریکا با تاسیس اسرائیل و جنبش صهیونیسم دارد، حل میشود، اما چالشهای تهدیدکنندهتری برای رژیمصهیونیستی بهوجود میآید. چالش بزرگ با انقلاب ۱۹۷۹ یعنی انقلاب اسلامی برای اسرائیل بهوجود میآید، در همان موقع یک مقاله خیلی توهینآمیز درمورد امام و جمهوری اسلامی توسط یکی از نشریات تند آمریکایی منتشر شد که گفته بود یک ملایی از دهاتهای فلان آمده و پروژه جهانی صهیونیسم را دچار مشکل کرده است و در همین مقاله اشاره شده بود که سه مشکلی که آمریکا با صهیونیسم داشت حل شده است.) یک کتاب دیگر هم لابی اسرائیل و سیاستخارجی آمریکا منتشر کرده که نوشته مرشایمر و والت است، جان مرشایمر در این کتاب با عدد و رقم اثبات میکند که حمایت آمریکا از اسرائیل بهضرر منافع ملی آمریکاست، اما باز هم این حمایتها ادامه پیدا میکند. چرا به همان دلیلی که بالفور بیانیه را داد، حمایت از صهیونیسم به نهاد حاکمیت در آن کشور کمک میکند، نه منافع ملی! خدماتی که انجمن صهیون حزب صهیونیست به کاخ باکینگهام کرد، موجب صدور بیانیه شد. خدماتی که اسرائیل و حالا صهیونیست به دولت و نهاد حاکمیت ایالاتمتحده میکند، باعث حمایتشان شده است.
در جنگ غزه آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه آمریکا در ۷۲ساعت، هفت سفر رفت؛ از اردن به مصر و. مقایسهای که آمریکاییها در شبکههای اجتماعی خودشان انجام دادند و این مقایسه الان خیلی دستبهدست میشود؛ آخرین باری که وزیر امور خارجه آمریکا چنین کاری کرده، در بحبوحه جنگ جهانی دوم بوده است. این خلاصه ماجرای صهیونیست است، وقتی میگوییم بین یهود و صهیونیسم تفاوت وجود دارد، همین است.
صهیونیسم یک حزب سیاسی است. ما آنقدر از آن گفتیم انگار فحش است، درحالیکه خود آنها ادعایشان صهیونیست بودن است و بایدن خودش میگوید من مسیحی هستم، اما آنقدر به این راهبرد علاقه دارم که دوست دارم خود را صهیونیست بدانم، پس مسیحی بودن مانع صهیونیست بودن نیست! چرا؟ زیرا اصلا دین نیست. صهیونیسم یک باور ملی است، همانطور که مسلمان بودن بودن مانع زرتشت بودن است، ولی مانع ایراندوستی نیست.
یک مسلمان نمیتواند زرتشتی باشد، اما میتواند طرفدار ایران باشد، دوستدار ایران باشد، حالا یک مسیحی نمیتواند یهودی باشد، اما صهیونیست بله. یک کتابی هم در اینباره وحید خضاب با عنوان ۱۰ افسانه درباره اسرائیل ترجمه کرده و در آن به این پرسش پاسخ میدهد که آیا اسرائیل و صهیونیسم مساوی با یهودیت است؟
یهودیهای غیرصهیونیست تا چه اندازه با ایدههای صهیونیستها همسو بوده و با آنها همدردی میکنند؟
مظلومنمایی در دستورکار صهیونیستهاست نه یهودیها، وقتی پای صحبت یهودیها بشینید، از رنج و ظلم تاریخی که به یهود رفته صحبت نمیکنند، اتفاقا عکس این مظلومیت را به خودشان نسبت میدهند. مثلا مارتین لوتر کتاب نوشته که مسیح یهودیزاده شد، یعنی از ارج و ارزش یهودیت میگویند، صهیونیستها هستند که فاز مظلومنمایی دارند و دنبال این هستند که بگویند در جریان تاریخ به آنها ظلم شده است. هر جا فاز مظلومنمایی دیدید از صهیونیستهاست نه یهودیان، مثلا رئیس رژیمصهیونیستی، اسحاق هرتزوگ یک کتاب ترجمه عربی «نبرد من» هیتلر را نشان داد و گفت این را در مقر حماس پیدا کردیم، همیشه دنبال مظلومنمایی هستند، تا به آنها حرف میزنید! این اظهارات را مطرح میکنند.
در مستند متولد اورشلیم که آقای شمقدری ساخته و مستند بدی است که ۱۰ بار دیگر هم میگویم مستند بدی است، پارت جالبی دارد که در رستوران ضبط شده است. تا یک کلمه آقای دلاوری میگوید، در واکنش به صحبتش فرد صهیونیست میگوید چی میگید، به ما ظلم شده. در حدی واکنش نشان میدهد که دلاوری میترسد و میرود کنار. کلا آنها یک فاز مظلومنمایی دارند.
صهیونیسم از سوی نخبگان ثروتمند یهود با ایده ملی شکل گرفت و اساسا دینی نیست، با ایده ملی شکل گرفت و از ملیگرایی اروپایی بهره برد، از ملیگرایی آلمانی هرتزل، اندیشههای نازیسم و اندیشه تکامل بهره برد. نظریه تکامل اجتماعی که صهیونیستها به آن معتقد هستند، میگوید: «همانطور که میمون شد انسان و در این تحول انسان برتر از میمون است در بین انسانها هم برتریهای نژادی حاکم است و آفریقاییها با سفیدپوستها فرق دارند. باهم برابر نیستند و سفید پوستها برترند.» هیتلر هم در کتاب نبرد من اشاره میکند که به همین نظریه معتقد است. اصلا بنیاد نازیسم روی این قرار میگیرد، بنیاد صهیونیسم هم روی این سخنان که ما قوم برگزیدهایم و جهان بر محوریت ما خلق شده است، قرار میگیرد و اینجاست که میشود ارجاع دهیم به دیدگاههای نازیسم. یادداشتبرداریهایی از دادگاه آیشمن وجود دارد آیشمن وزیر هیتلر بود کتاب آیشمن در اورشلیم کتابی بسیار ضدصهیونیسم است.
نویسنده کتاب خودش یهودی است، ولی بهشدت ضدصهیونیسم است. در این کتاب از همکاریهای هیتلر با دولت صهیون گفته شده؛ و در کتاب دیگر به نام اختراع قوم یهود مطالبی در مورد مساله تکامل طبیعی مطرح شده که صهیونیستها با استفاده از آن نژادپرستی خود را توجیه میکنند. باید بین افکار عمومی جا انداخت که دعوا دینی نیست، دعوا کاملا ملی است که گفتنش سخت است تا اینگونه صحبت میکنیم میگویند نه مساله پافشاری ما بر آرمان فلسطین است. باید گفت بله آرمان وجود دارد، ولی فقط آن نیست، مبنای دعوا این آرمان نیست. برخی از تقابل همیشگی اسلام و یهود میگویند، آن را قبول میکنیم، بنده سواد آن را ندارم، ولی لزوما ربطی به ایران اسرائیل ندارد. نهایتا ۱۰ تا ۲۰ درصد میتواند به این تقابل دین مربوط شود. اگر اینگونه نگاه کنیم. ماجرای ایران و اسرائیل تقلیل داده میشود؛ لذا به هیچ عنوان نباید با این تحلیل که تقابل اسلام و یهود عامل این دعواست از ریشههای ملیگرایانه این ماجرا غافل شد.
منبع: فرهیختگان
عجب کار بزرگی کرده است