آلبرت اینشتین از مشهورترین دانشمندان عصر مدرن است که همه در مورد نظریه نسبیت او می آموزند. زندگی اینشتین چیزی بیش از این بود که یک فیزیکدان برجسته و نام آشنا باشد. زمانی که اینشتین اکتشافات علمی انقلابی نمی کرد، یک شوهر و یک پدر بود. آلبرت از ازدواج اولش دو پسر داشت: هانس آلبرت اینشتین و کوچکترین پسر آلبرت اینشتین ( ادوارد اینشتین). هانس با تبدیل شدن به یک مهندس مشهور و مهاجرت به آمریکا راه پدرش را دنبال کرد.
در این مرحله، خانواده متشکل از آلبرت، همسر اولش میلوا ماریچ، هانس ده ساله و ادوارد چهار ساله بودند. آلبرت با محبت از ادوارد به عنوان Tete یاد می کرد که شکل کوتاه شده کلمه فرانسوی "ریزه اندام" است، زیرا او کوچکترین کودک بود.
پسران آلبرت اینشتین
با این حال، آلبرت و میلوا مدت کوتاهی پس از نقل مکان، طلاق گرفتند و میلوا فرزندان را با خود به سوئیس برد. اگرچه خانواده اکنون از هم جدا شده بودند، آلبرت با فرزندانش ارتباط داشت و با آنها ملاقات می کرد. حتی آنها را با خود به مسافرت می برد تا با آنها وقت بگذراند.
میلوا ادعا میکرد که علم همیشه در زندگی آلبرت اینشتین حرف اول را میزد، اما هانس خاطرات خوبی از سفرهایی که پسرها با پدرشان میرفتند را به یاد میآورد. در سال ۱۹۱۹ آلبرت دوباره ازدواج کرد و در سال ۱۹۳۳ به ایالات متحده مهاجرت کرد. اما او به طور مداوم فرزندانش را می دید و الهام بخش رشد آنها بود.
بیشتر بخوانید
دوران کودکی ادوارد اینشتین
ادوارد کودکی بیمار بود که اغلب سفرهایی را که پدرش برنامه ریزی کرده بود به دلیل بیماری اش از دست می داد. بیشتر دوران کودکی او در حال چرخش در بیمارستانها و آسایشگاهها بود و تلاش میکرد تا راهحلی برای بیماریهایش با والدینش بیابد.
این باعث دلسردی پدرش شد، زیرا میترسید ادوارد هرگز زندگی عادی نداشته باشد. او حتی در یکی از نامههای خود گفت: «غیرممکن است که (ادوارد) به یک فرد کاملاً پرورش یافته تبدیل شود.»
با وجود این مشکلات، کوچکترین پسر آلبرت اینشتین در مدرسه عالی بود و به نظر می رسید که راه پدرش را دنبال می کند. او شیفته هنر و شعر شد و ساعاتی را صرف خلق آثار خود کرد.
پدرش همچنین آثار زیگموند فروید را به ادوارد پیشنهاد داد، او به سرعت درگیر نظریههای فروید شد، شاید به این دلیل که آنها احساس میکردند با مشکلات سلامت روانی خود ادوارد مرتبط هستند. این ریشه علاقه ادوارد به رشته روانپزشکی بود.
در سال ۱۹۲۹ او شروع به تحصیل در دانشگاه زوریخ کرد و مدرک پزشکی را با تمرکز بر روانپزشکی دنبال کرد.
در این مرحله، آلبرت به دلیل فیزیک نظری خود شهرت جهانی داشت. این امر فشار بیشتری را بر پسرش وارد کرد که قبلاً با بیماری روانی دست و پنجه نرم می کرد. سپس ادوارد با تقلید دوباره از پدرش در دانشگاه عاشق زنی مسن تر شد.
آلبرت زمانی که میلوا در موسسه پلی تکنیک زوریخ بود، وی را ملاقات کرده بود و با اینکه چهار سال از او بزرگتر بود شیفته او شد. برخلاف پدرش که با میلوا ازدواج کرد، رابطه ادوارد از هم پاشید.
وقتی او نتوانست درد را تحمل کند، سعی کرد خودکشی کند. این منجر به اولین باری شد که ادوارد برای سلامت روان خود در بیمارستان بستری شد.
تشخیص و درمان ادوارد
در ۲۲ سالگی، ادوارد شروع به نشان دادن علائم کرد و تشخیص داده شد که مبتلا به اسکیزوفرنی است. زمانی که در بیمارستان بستری بود، برای اسکیزوفرنی خود با درمان تشنج الکتریکی تحت درمان قرار گرفت.
اگرچه ظاهراً یک درمان بود، خانواده او معتقد بودند که درمانی که او دریافت کرد در واقع وضعیت او را در طول زندگی بدتر کرد. در نهایت توانایی ادوارد در صحبت کردن و حتی فکر کردن به طور جبران ناپذیری آسیب دید. آلبرت از وضعیت روحی و روانی پسرش دلشکسته بود. اما او نمیتوانست کمک بیشتری به جز ارسال پول برای حمایت از خانواده انجام دهد.
هنگامی که در سال ۱۹۳۳ مجبور به فرار از آلمان شد، آلبرت، هانس را متقاعد کرد که در مهاجرت به آمریکا به او بپیوندد. او سعی کرد ادوارد را نیز متقاعد کند. با این حال، وضعیت رو به وخامت ادوارد باعث شد که او نتواند این سفر را انجام دهد. این امر آلبرت را مجبور کرد تا آخرین وداعش را با کوچکترین پسرش قبل از عزیمت انجام دهد.
سالهای پایانی زندگی ادوارد
بعد از اینکه آلبرت و هانس اروپا را ترک کردند، میلوا به تنهایی از ادوارد مراقبت کرد. حتی با پولی که آلبرت از محل کارش در پرینستون فرستاد، هزینه مراقبت از ادوارد بسیار زیاد بود.
میلوا هر کاری که از دستش بر میآمد برای کمک به او انجام داد، از جمله برای کارل یونگ، روانشناس مشهور، که هرگز به نامه او پاسخ نداد، نامه نوشت. در سال ۱۹۴۸ میلوا درگذشت و ادوارد تا پایان عمر تحت مراقبت بیمارستان بود.
او مدتی را صرف نوشتن شعر و خلق آثار هنری و همچنین نوشتن نامه برای پدرش کرد تا اینکه آلبرت در سال ۱۹۵۵ از دنیا رفت. ادوارد سپس در سال ۱۹۶۵ بر اثر سکته مغزی درگذشت.
ادوارد تمام زندگی خود را در سایه پدری گذراند که غایب بود. او عقل و کنجکاوی پدرش را به ارث برده بود، اما بیماری روانی و تکنیکهای وحشیانه درمانی مانع عملکرد و توانایی او برای معاشرت شد. با وجود این شرایط، ادوارد سعی کرد زندگی ای پر از چیزهایی که دوست داشت، داشته باشد: هنر، شعر و خانواده.
منبع: سایت طلا