جهان امروز در عصر ارتباطات، به یک دهکده تبدیل شده است.

جهان امروز در عصر ارتباطات، به یک دهکده تبدیل شده است. دهکده‌ای که ابعاد آن نسبت به گذشته نه‌تن‌ها کوچک نشده، بلکه پا گذاشتن بشر به کهکشان‌ها و عمق زمین از دریا و خشکی، جغرافیای آن حتی گسترده‌تر هم شده است؛ اما این کوچکی که از توسعۀ رسانه آغاز شد، زادۀ سرعت انتقال اطلاعات است که این مهم خود ناشی از گسترش صنعت اینترنت و به تبع آن توسعۀ فضای مجازی است.

جنگ امروز، جنگ روایت‌هاست و هر کشوری که بتواند اولین روایت را از مفاهیم ارائه دهد، می‌تواند از سرمایۀ اجتماعی عام بیشتری بهره‌مند باشد؛ چراکه در این جنگ پنهان، اساساً فرصت عمق‌بخشی به اطلاعات و مفاهیم و تفکر انتقادی وجود ندارد. دقیقاً به همین دلیل است که بسیاری از کارشناسان معتقدند که در دنیای جدید، دیگر بشر نباید منتظر شاهکار‌های بزرگی در ادبیات، فلسفه، حکمت، معماری و حتی علم به معنای اخص کلمه باشد.

در این جنگ که بیش از صد سال از آغاز آن گذشته، حرکت ارابۀ استعمار به پشتوانۀ رسانه‌های قدرتمند برای از بین بردن خودباوری ملت‌‎ها و عزت نفس آنها در برابر مفاهیم غرب و تعریف غرب از مفاهیم، سوق دادن جوامع بشری به سمت «تک‌فرهنگی» کردن همۀ جهان و خرد کردن فرهنگ‌های ملل مختلف و خرده‌فرهنگ‌های قومیتی زیر چرخ‌های بزرگی از «روایت اول» را به وضوح می‌توان دید.

امروز بخش زیادی از ملت‌های جهان و حتی مسئولان سیاسی رده بالا و حکمرانان، همان تعریفی را از «توسعه»، «صلح»، «علم نافع»، «اقتصاد»، «روابط بین‌الملل»، «حقوق بشر»، «قانون» و دیگر مفاهیم عام و خاص و نهایتاً «جهان‌بینی» و به تبع آن «ایدئولوژی» دارند که در دایره‌المعارف استعمار نوشته شده است؛ حتی در پس پردۀ بسیاری از تغییرات سیاسی که به نام «آزادی» و «عدالت» و «دوری از تحجر» و «حرکت به سمت توسعه» در کشور‌های مختلف انجام می‌شود، می‌تواند رگه‌هایی از آن را دید. این میزان برهنگی فکری و عجز فرهنگی در برابر استعماری که کمتر از دو قرن از عمر آن و کمتر از یک سده از تثبیت آن می‌گذرد، ناشی از چیست؟ موضوعی که حتی در ایران دوران مشروطه نیز به عینیت رسید و اگر نبود تلاش بسیاری از اندیشمندان و روشنفکران، نه‌تن‌ها انقلاب مشروطه به انقلاب اسلامی ختم نمی‌شد، بلکه شاید جامعه به استعمار نوین ذیل استبداد سفید دچار می‌شد.

نگاهی کوتاه و گذرا به تاریخ تمدن‌های بزرگ جهان به خوبی نشان می‌دهد، ملت‌های بزرگ زمانی به عجز رسیدند که ارتباط معنایی و هویتی خود را با نیاکان‌شان از دست دادند و مانند شاخه‌ای جدا افتاده از درختی تنومند، در معرض توفان رسانه، هویت خود را باختند. قطعاً این همه اصرار غرب برای تبدیل زبان انگلیسی به زبان اول جامعۀ جهانی نیز ناشی از همین موضوع است. آنها به خوبی دریافته‌اند که زبان، مهمترین سلاح در جنگ فرهنگی است به خصوص اگر آموزش آن پیش از آموزش زبان مادری آغاز شود. انتقال زبان انگلیسی به زبان اول، نه فقط یک انتقال زبانی، بلکه یک مهاجرت فرهنگی است؛ چراکه کودک از همان ابتدا همۀ مفاهیم بنیادین زندگی را با واژه‌های غربی و تعاریف فرهنگ غربی می‌‎آموزد و این یعنی «روایت اول» و «تصویر اول» او از دنیای پیرامونی، بر «فرهنگ غرب» استوار خواهد شد.

از طرف دیگر، انتقال زبانی سبب می‌شود کودک ارتباط خود را با گذشتۀ تمدنی و فرهنگی جامعۀ بومی به کلی از دست بدهد و در نتیجه در یک بحران هویتی، حیران و سرگشته به دنبال مأمنی امن برای جایابی شخصیتی خود باشد که در این شرایط غرب او را به عنوان «پناهندۀ فرهنگی» و «مهاجر تمدنی» خواهد پذیرفت البته در قالب «شهروند درجه دو». جالب‌تر اینکه، در چنین شرایطی، غرب حتی می‌تواند برای ریشه‌کن کردن هویت بومی فرد و جامعه، تاریخ، تمدن، فرهنگ و ادب ملت‌ها را به زبان و واژگان خود (تن‌ها زبان مشترک بین فرد و جهان پیرامونی) بازتعریف کند تا مخاطب با خودباختگی، هیچ انگیزه و رغبتی به بازگشت فرهنگی به وطن نداشته باشد و تمام آرزو‌های خود را به عنوان شهروند درجه دو، در دنیای تمدنی غرب جست‌وجو کند حتی اگر به لحاظ فیزیکی و جسمی در بطن جامعۀ بومی زندگی کند و هرگز از آب غرب ننوشد.

مواجه ساده‌انگارانه خانواده‌ها و مسئولان جوامع مختلف اعم از ایران با موضوع زبان خارجی به ویژه زبان انگلیسی، ناشی از همین نگاه سطحی و سریع است.فراموش نکنیم، اگر امروز از تاریخ ایران بزرگ صحبت می‌شود و به آن می‌بالیم، قطعاً مفهوم و منظور چیزی فراتر از ایران جغرافیایی است. «تمدن ایرانی» یعنی «ایران فرهنگی»، یعنی «ایران زبان و ادبیات فارسی» که از دشت‌های بلخ تا بازار بخارا، از مکتبخانه‌های سمرقند تا محکمه‌های هرات، از سازه‌های شیراز و کاروانسر‌های کاشان و مساجد اصفهان تا تجارتخانه‌های تبریز، از کوچه‌پس‌کوچه‌های نیشابور تا گذرگاه‌های توس، از شمال قفقاز تا آسیای صغیر، از بغداد و عراق عرب تا عراق عجم و بلندی‌های زاگرس را در برمی‌گرفت. صحبت از تمدن ایران، قطعاً صحبت از جغرافیای ایران نیست، بلکه صحبت از گسترۀ زبان فارسی است.

قطعاً آموزش زبان خارجی در دنیای ارتباطات، نه‌تن‌ها یک انتخاب خوب، بلکه یک الزام برای پیشرفت و آشنایی با آخرین فناوری‌ها و دانش روز و حتی زمینه‌ساز اشاعۀ فرهنگ بومی و تمدن‌سازی نوین است؛ به همین دلیل در طول تاریخ همواره ایرانی‌ها در آموزش زبان‌های خارجی پیشگام بشریت بوده‌اند و به همین ضرورت بود که به راحتی با جهانیان از شرق چین تا غرب مدیترانه و از آسیای میانه تا شمال مصر، ارتباط سیاسی و تجاری داشتند، اما این فراگیری زبان را وقتی آموزش می‌دیدند که قوام شخصیتی و هویتی آنان بر مبنای زبان فارسی استوار شده باشد.

امروز هم برای حرکت به سمت تمدن‌سازی نوین و ایجاد و تعمیق ارتباط بین‌المللی، قطعاً فراگیری زبان‌های خارجی در بالاترین کیفیت یک اصل است؛ چراکه باید با جهانیان به «زبان و ادبیات مشترک» رسید، اما این فراگیری زمانی باید صورت بگیرد که مفاهیم اولیه جهان‌بینی فرد بر پایۀ فرهنگ و تمدن بومی بنا نهاده شده باشد و این زبان را به عنوان زبان دوم (!) و نه زبان اول، آموزش ببیند.

یادمان باشد که زبان تنها و تنها یک ویژگی ارتباطی نیست. انسان با زبان می‌اندیشد، با زبان فکر می‌کند، با زبان خیال‌پردازی می‌کند، با زبان آینده خود و جهان را ترسیم می‌کند، با زبان گذشته و نیاکان خود را به تصویر می‌کشد، با زبان تمدن می‌سازد و غیره؛ پس ساده‌انگارانه است اگر معتقد باشیم این اصرار به آموزش زبان انگلیسی از سنین پایینی که هنوز کودک واژگان اصلی و پرتکرار زبان مادری را نمی‌داند، تنها اصرار به یادگیری یک زبان دوم (!) است و در پس این اصرار هیچ هدف هویتی وجود ندارد.

از این رو است که بزرگی حکیم ابوالقاسم فردوسی در تاریخ ادبیات ایران، بیش از آن‌که به افسانه‌های شاهنامه مربوط باشد، به نگهداری و «پاسداشت مرز‌های زبانی ایران فرهنگی» مرتبط است و اگر نبود ایثار و از خودگذشتگی، هوش و درایت و بصیرت، آینده‌بینی و وطن‌دوستی این شاعر بی‌بدیل در تاریخ ادبیات جهان، ایران و جهان امروز هیچ یک از شاهکار‌های زبان و ادبیات فارسی را نداشت و امروز سعدی و مولانا و حافظ و رازی و ابوریحان، جامی و خواجه‌نصیر و عطار، خیام و ابن‌سینا و فارابی و ملاصدرا و نظامی و باقی بزرگان و مفاخر بشریت، همگی در حافظۀ تاریخی جامعۀ ایرانی محو شده بودند. در عصر حاضر نیز بسیاری از برزگان، از دهخدا تا معین، از اسلامی ندوشن تا شاطری، از شهریار و پروین تا شفیعی کدکنی و سایه و دیگران، میراث‌دار این زبان کهن و زنده بودند و هستند و عمر خود را در زنده نگه داشتن آن غنا بخشیدند.

با این نگاه، کشاندن دامنۀ آموزش زبان انگلیسی یا هر زبان دیگری به پیش از دورۀ دبستان که فرد هنوز خط الرسم زبان مادری را نمی‌داند، باختن قافیۀ «روایت اول» به فرهنگ غیر است.

در این بین، قطعاً نظام آموزشی کشور باید آموزش زبان خارجی را در بهترین زمان و با بالاترین کیفیت، در دستورکار خود قرار دهد و تلاش کند این مهارت نه با محوریت یک زبان خاص، بلکه با ظرفیت همۀ زبان‌های زنده و پویای دنیا ارتقاء یابد و در کنار زبان، ادبیات و لهجه‌های مختلف، حتی امثال و حِکم دیگر ملل فراگرفته و در نهایت از آن در چرخۀ خدمت‌رسانی به جامعۀ بومی در عرصه‌های مختلف استفاده شود، اما قطعاً بهترین زمان، پیش از هفت سالگی که هنوز استخوان‌بندی شخصیتی فرد شکل نگرفته است، نیست؛ چراکه در این دوره باید تمام ظرفیت یادگیری مغز به موضوع مهمتر، یعنی فراگیری زبان مادری اختصاص یابد تا بعد از شکل‌گیری و قوام زبان و فرهنگ مادری در شخصیت فرد، زبان دوم را بر یک پایۀ محکم از زبان مادری فرابگیرد.

امروز اگر بخش اغلب مترجمان از یافتن واژه معادل فارسی برای کلمه‌های خارجی عاجزند و اگر هر خواننده حرفه‌ای برای خواندن بزرگترین شاهکار‌های ادبیات جهان، همچنان به دنبال ترجمه‌هایی از صادق هدایت و جلال‌آل‌احمد و احمد گلشیری، پرویز داریوش و ابراهیم گلستان و سیمین دانشور، نجف دریابندری و ابراهیم یونسی و سروش حبیبی و ضیاءالله فروشانی، محمدعلی جمالزاده و صادق چوبک و بزرگ علوی و ... است، به این دلیل است که آنان پیش از هر زبان دیگری، بر زبان مادری مسلط بودند.

این نکات و تذکر‌ها البته به معنای جلوگیری از آموزش زبان دوم و سوم و چندم نیست؛ بلکه به معنای پرهیز از مواجه سطحی با هجومی خاموش است که قصد دارد هویت نسل آینده را در پس تغییر زبان اول (!) تغییر دهد (حتی اگر چنین ادعایی را شفاف بیان نکند و در صورت لزوم آن را انکار هم کند) و چه ابزاری بهتر از رسانه برای نهادینه کردن و وارونه نشادن دادن حقیقت ماجرا.

غرب امروز به خوبی می‌داند، مادامی که زبان اول جهان، زبان انگلیسی است و مادامی که جوامع مختلف یادگیری این زبان را به زبان مادری ارجح بدانند و از همان ابتدا فرزندان خود را در ظاهر با زبان و در باطن، با فرهنگ غرب رشد و تربیت دهند، سیطره فرهنگی آنها و به تبع آن مهندسی ذهن جوامع به خصوص نخبگان به سمت مطلوب‌شان ادامه خواهد داشت، همان‌گونه که آنها پیشتر توانسته‌اند با نهادینه کردن دلار به عنوان پول رایج جهان، یک قرن تجارت جهانی را در سلطه خود قرار دهند و جهان امروز پس از چند ده تازه به این می‌‎اندیشد که قدرت اقتصادی غرب از ضریب نفوذ بالای دلار است؛ پس برای از بین بردن این استثمار، باید سلطۀ این واحد پولی را از بین ببرد.

چه بپذیریم و چه نپذیریم، آموزش زبان انگلیسی از سنین پایین که هنوز کودک زبان مادری را، چون شیر آغوز ننوشیده، خیلی زود و در میان‌مدت سبب نهادینه شدن این زبان به عنوان زبان رایج و به تبع آن تثبیت و تعمیق فرهنگ بیگانه در جامعه بومی خواهد شد که بهترین دلیل برای اثبات این ادعا را می‌توان در کشور‌های زیادی از آسیا تا آمریکا به خصوص کشور‌های ساحلی دید.

کلام آخر اینکه، به یقین در عصر ارتباطات که میدان جولان رسانه است، عمق‌بخشی به داده‌ها و اطلاعات و نگاه چندبُعدی به مسائل مختلف با تفکر انتقادی و مسئولیت‌پذیری اجتماعی با محوریت وطن‌دوستی، یکی از مهمترین وظایف رسانه‌هاست که باید با پرهیز از سطحی‌نگری و ساده‌اندیشی به آن جامه عمل بپوشند و از تهاجم نرم به مرز‌های فرهنگی ایران بزرگ صیانت کنند.

خبرنگار سعید یقینی

 

برچسب ها: کودکان ، هویت
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار