گفت‌و‌شنودی در دی ۱۳۶۳ انجام گرفت و طی آن معظم له به بیان خاطرات خویش از زمانه و کارنامه شهید نواب صفوی پرداختند.

رهبر انقلاب: «من ۱۵ یا ۱۶ سالم بود که مرحوم نواب صفوى به مشهد آمد. نواب براى من، خیلى جاذبه داشت و به کلى مرا مجذوب خودش کرد. هر کسى هم که آن وقت در حدود سنین ما بود، مجذوب او مى‌شد. از بس این آدم پرشور، بااخلاص، پر از صدق و صفا و ضمناً شجاع و صریح و گویا بود. من مى‌توانم بگویم که در آنجا به طور جدى به مسائل مبارزاتى و به آنچه اکنون به آن مبارزه سیاسى مى‌گوییم، علاقه‌مند شدم...»

در قاموس دین، شهادت راز جاودانگی است. هم از این روی سخن از رهبر پاکباز فدائیان اسلام در حالی که تنها دو سال به ۷۰ ساله شدن سوگشان باقی است، همچنان به هنگام و جذاب می‌نماید. آنان در دوره‌ای اجرای اسلام را شعار و وجهه همت خویش ساخته بودند که گروه‌های فعال جز ملی‌گرایی یا بیگانه‌گرایی نمی‌شناختند.

گفتن از آنان که با شعار اسلام‌گرایی، حتی در ملی‌گرایی نیز گوی سبقت را از داعیه‌داران ربودند و در ملی شدن نفت ایران سهمی عمده داشتند، ادای دین به اسلام و ایران قلمداد می‌شود. اینک در سالروز عروج این فتیان آزاده، روایت جهاد و پایمردی آنان را در آیینه خاطرات حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی جسته‌ایم. گفت‌و‌شنودی که در دی ۱۳۶۳ انجام گرفت و طی آن معظم له به بیان خاطرات خویش از زمانه و کارنامه شهید نواب صفوی پرداختند. امید آنکه تاریخ‌پژوهان ایران معاصر و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

آغاز مبارزه سیاسی با شناخت جهادگری پاکباز

در آغاز کلام و پیش از بازخوانی دیدگاه‌های رهبر معظم انقلاب اسلامی درباره کارکرد و کارنامه فدائیان اسلام مناسب است که روایت آشنایی ایشان با شهید سیدمجتبی نواب صفوی را از نظر بگذرانیم. آن جهادگر پاکباز پس از آزادی از زندان ۲۰ ماهه دکتر مصدق اعلام کرد که به دلیل بی‌ارادگی دولت در اجرای احکام اسلام تنها به تبلیغ دینی خواهد پرداخت. او در این مدت به مشهد مسافرت کرد و در این سفر زیارتی و طی سخنرانی در مدارس «نواب» و «سلیمان خان» به دیده طلبه نوجوانی آمد که آینده‌ای مهم و البته پرفراز و نشیب داشت:

«من شاید ۱۵ یا ۱۶ سالم بود که مرحوم نواب صفوى به مشهد آمد. مرحوم نواب صفوى براى من خیلى جاذبه داشت و به کلى مرا مجذوب خودش کرد. هر کسى هم که آن وقت در حدود سنین ما بود، مجذوب نواب صفوى مى‌شد از بس این آدم، پرشور و بااخلاص، پر از صدق و صفا و ضمناً شجاع و صریح و گویا بود. من مى‌توانم بگویم که در آنجا به طور جدى به مسائل مبارزاتى و به آنچه به آن مبارزه سیاسى مى‌گوییم، علاقه‌مند شدم. البته قبل از آن هم چیزهایى مى‌دانستم. زمان نوجوانى ما با اوقات مصدق مصادف بود. من یادم است در سال ۱۳۲۹، وقتى که مصدق تازه روى کار آمده بود و مرحوم آیت‌الله کاشانى با او همکارى مى‌کردند - مرحوم آیت‌الله کاشانى نقش زیادى در توجه مردم به شعارهاى سیاسى دکتر مصدق داشتند - کسانى را به شهرهاى مختلف مى‌فرستادند که براى مردم سخنرانى کنند و حرف بزنند. از جمله در مشهد سخنرانانى مى‌آمدند. من دو نفر از آن سخنرانان و سخنرانی‌هایشان را کاملاً یادم است. آنجا با مسائل مصدق آشنا شدیم و بعد مصدق سقوط کرد. در سال ۱۳۳۲ که قضیه ۲۸ مرداد پیشامد کرد، من کاملاً در جریان سقوط مصدق و حوادث آن روز بودم، یعنى من خوب یادم است که اوباش و اراذل در مجامع حزبى که به دولت دکتر مصدق ارتباط داشتند، ریخته بودند و آنجا‌ها را غارت مى‌کردند. این مناظر کاملاً جلو چشمم است؛ بنابراین من مقوله‌هاى سیاسى را کاملاً مى‌شناختم و دیده بودم، اما به مبارزه سیاسى به معناى حقیقى از زمان آمدن مرحوم نواب علاقه‌مند شدم. بعد از آنکه مرحوم نواب از مشهد رفت، زیاد طول نکشید که شهید شد. شهادت او هم غوغایى در دل‌هاى جوانانى که او را دیده و شناخته بودند، به وجود آورده بود. در حقیقت سوابق کار مبارزاتى ما به این دوران برمى‌گردد، یعنى به سال‌هاى ۱۳۳۳ و ۱۳۳۴ به بعد.»

مواجهه با کسروی و داوری ناصواب روشنفکران

در طول دهه‌های متمادی که از مواجهه شهید نواب صفوی با احمد کسروی تبریزی می‌گذرد، بسا گمان برده‌اند که این تقابل، صرفاً ماهیت نظری و اعتقادی داشته است. با این همه رهبر انقلاب بر این باورند که این رویکرد، ماهیتی مذهبی- سیاسی دارد. کسروی از دیرباز به عنوان عنصری با وجهه پررنگ سیاسی مطرح بوده و ایضاً مناصب سیاسی بحث انگیزی را نیز بر عهده گرفته است. هم از این روی مقابله با نامبرده را نمی‌توان صرفاً به اختلاف مذهبی فروکاست:

«البته کاری که ایشان در مقابل کسروی انجام دادند، فقط یک کار فرهنگی نبود، اتفاقاً کار سیاسی، نظامی و فرهنگی بود. نظامی بود برای اینکه خب ایشان کسروی را مضروب کرد، بله بالاخره مضروب کرد و بعد هم یکی از یاران ایشان کسروی را کشت، یعنی از طرف نواب دو مرتبه کسروی مورد حرکت به اصطلاح نظامی قرار گرفت. یکبار به وسیله خود ایشان که با کارد حمله کرد، یکبار هم به وسیله مرحوم امامی، سیدحسین امامی که با اسلحه زد و کسروی را عملاً نابود کرد. کار سیاسی هم بود، همانطور که قبلاً هم گفته‌ام اصلاً ماهیت حرکت ضددینی که کسروی هم یکی از تئوریسین‌ها و طراحانش بود یک ماهیت سیاسی بود. هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید کسروی یک عنصر غیرسیاسی بوده، مگر کسی می‌تواند چنین چیزی را بگوید؟ خود کسروی یک عنصری بود که اصلاً حرکتش از آغاز چه در مشروطیت و چه بعد از مشروطیت تا آن روزی که کشته شد، یک حرکت سیاسی بود و یکی از چهره‌های سیاسی ایران و پس مبارزه با کسروی فقط مبارزه با افکار ضدمذهبی او نیست، زیرا که همان افکار ضدمذهبی هم یک حرکت سیاسی بود، یک ریشه و منشأ سیاسی داشت؛ بنابراین کار مرحوم نواب به اعتقاد من فقط کار مذهبی نبود، کار مذهبی- سیاسی بود و به همین شکل هم منعکس شد. البته اینکه تأثیرش در روشنفکر‌های آن روز چگونه بود، من می‌خواهم بگویم آن زمان من نبودم، یعنی در صحنه نبودم و سن آن زمان هم اجازه نمی‌دهد که از نزدیک آن زمان را درک کرده باشم. آنطور که من بعد‌ها فهمیدم، دستگاه هم تبلیغات زیادی کرده بود. روشنفکر‌های آن روز هم، با دین و مسائل دینی و هر جلوه دینی به شدت بد بودند. آن زمان هنوز تفکر قرن نوزدهمی اروپا که معمولاً ما یک ۵۰ سالی، ۱۰۰ سالی، ۶۰ سالی بعد از اروپا همیشه روشنفکر‌های ما در همان جهت حرکت می‌کردند، آن روز هنوز در کشور ما در اواسط قرن بیستم، تفکر قرن نوزدهمی اروپا رایج بود. تفکر ضددینی دین را مسخره دانستن و هر چیز دینی را بدون هیچ دلیلی محکوم کردن رایج بود. حتی در دوران بعد از رفتن پهلوی، در کشور ما این حالت ادامه داشت؛ لذا هر چیزی که رنگ و بوی دین داشت، از نظر روشنفکر‌های آن روز و البته بدون هیچ استدلالی مطرود بود و نواب کسی بود که حرکتش، صددرصد نشان از آن داشت که صبغه و انگیزه دینی دارد؛ لذا اینطور بود که آن‌ها قاعدتاً چنین رویکردی را نمی‌پسندیدند. در نوشته‌جاتی هم که در آن دوران بعضی از روزنامه‌ها و همچنین محافل روشنفکری آن روز منتشر کردند، برخوردی که با این قضیه کردند، نشان داد که مرحوم نواب را هیچ قبول ندارند. تا مدت‌ها کار را به جایی رسانده بودند و وضع تبلیغات علیه نواب را طوری حاد کرده بودند که نه تنها گروه‌های سیاسی غیرمذهبی که افراد مؤمن هم خیلی دوست نمی‌داشتند که به جریان نواب منتسب بشوند! برای خاطر اینکه گفته می‌شد، آن‌ها تروریستند و تروریسم غیر از یک حرکت سیاسی سازمان یافته است و یک حالت پرهیز، پرهیز طبیعی را به زیان نواب و جریان فدائیان اسلام در خیلی‌ها به‌وجود آورده بودند. این وضع تا سال‌ها بعد ادامه داشت. من تصورم این است که کار مرحوم نواب از نظر روشنفکر‌های آن روزگار، کار مطلوب و خوبی به حساب نیامد و تفسیر خوبی رویش گذاشته نشد.»

مصدق آشکارا متکی به فدائیان اسلام و مرحوم کاشانی

نقش جمعیت فدائیان اسلام در رویداد نهضت ملی ایران، بس مهم در خور خوانش، اما مغفول باقیمانده است. به واقع تاریخ‌نگاری جبهه ملی با حذف یا مسکوت گذاشتن این بخش از رویدادها، خویش را بی‌اعتبار ساخته است! فدائیان اسلام در دو نوبت نهضت را از تنگنا رهانیدند و امکان نیل به اهداف سیاسی را به آن دادند. نوبت نخست به گاه تقلب در مرحله نخست انتخابات دوره شانزدهم مجلس شورای ملی بود که از میان برداشتن عبدالحسین هژیر طریقه انتخابات آزاد را گشود. نوبت دوم در دوره نخست وزیری رزم آرا بود که فدائیان اسلام نهضت را از مزاحمت‌های او رهانید و ملی‌شدن نفت را در دسترس قرار داد. آیت‌الله خامنه‌ای در تبیین این امر به نکات پی آمده اشارت برده‌اند:

«یکی از چیز‌هایی که در تاریخ معاصر ما متأسفانه به کلی به دست فراموشی سپرده شده، همین است که تأثیر جریان مرحوم نواب و حضور نواب را در روی کار آمدن حکومت ملی دکتر مصدق کاملاً نادیده گرفته است. این را بدانید که اگر مرحوم نواب بود و تلاش‌های او و یارانش نبود و ارعابی که آن‌ها در محیط جو هیئت حاکمه (یعنی دستگاه سلطنت) به‌وجود آورده بودند نبود، ممکن نبود که به آن شکل بتوانند حکومت را به مصدق بدهند. دکتر مصدق در اوایل کارش به طور آشکار متکی بود به گروه فدائیان اسلام و مرحوم کاشانی، این را آشکارا هم نشان می‌داد. البته آن‌ها طرفدار مصدق به عنوان مصدق نبودند، طرفدار آن چیزی بودند که ترکیب مصدق- کاشانی آن را به جامعه ارائه می‌داد. یعنی یک حکومت ضداستبدادی و ضدسلطنتی دینی این بود دیگر.ترکیب کاشانی و مصدق اینجوری بود.

البته این ضد‌ها باز هم مصداق داشت، ضدسلطنتی، ضداستبدادی، ضدانگلیسی، این خصوصیت آن چیزی بود که از مجموعه مصدق و کاشانی به وجود می‌آمد و در خارج منعکس می‌شد. مرحوم کاشانی که خب مظهر این حرکت محسوب می‌شد، یعنی مظهر مردمی و دینی بودن این حرکت محسوب می‌شد و الا مصدق را که عامه مردم نمی‌شناختند. مرحوم کاشانی به فدائیان و شخص نواب خیلی التقاط داشت. بعد از جریان ترور رزم‌آرا، روزنامه‌ها یک عکسی را منتشر کردند که مرحوم کاشانی دستش را گذاشته روی سر مرحوم طهماسبی که قاتل رزم‌آرا بود و با همان لحن مخصوص خودش مثلاً می‌گوید: بی‌سوات، نمی‌دانم، یک چیزی، یک جمله‌ای محبت‌آمیزی. مرحوم آیت‌الله کاشانی کلمه‌بی‌سوات را زیاد تکرار می‌کرد، در مقام شوخی و مزاح با افرادی که با آن‌ها مخاطبش بودند، این را نشنیدید؟ بی‌سوات، بله بی‌سوات با ت. این نشان‌دهنده آن حالت طیبت مرحوم آقای کاشانی بود، یعنی نشان می‌داد این جوانی که حالا دست هم روی سرش گذاشته و با محبت دارد بهش حرف می‌زند و شوخی هم می‌کند، به او می‌گوید بی‌سوات، این مورد توجهش است؛ بنابراین مرحوم کاشانی از زدن رزم آرا استقبال می‌کند، این هم که قاتل رزم‌آراست.

آن وقت آدم یک چنین حمایت‌های صریح و علنی را که مشاهده می‌کرد، معلوم بود که فدائیان اسلام زیر بال مرحوم آیت‌الله کاشانی قرار دارند و او از آن‌ها کاملاً حمایت می‌کند و این‌ها هم بی‌دریغ، به نفع حکومت مصدق و به نفع همان جهت‌گیری‌ای که گفتم مجموعه مصدق و کاشانی به وجود می‌آورد، تلاش و حرکت می‌کردند و در حقیقت جریان نهضت ملی، نوک تیز مسلحش فدائیان اسلام بودند. این بود تا وقتی که بین این‌ها و مصدق اختلاف افتاد؛ آن اختلافات تاریخچه مفصلی دارد که بعد دیگر به کلی بین این‌ها دشمنی و نقار برقرار شد تا اینکه حتی منتهی شد به زدن فاطمی؛ فاطمی را که جزو یاران نزدیک دکتر مصدق بود فدائیان اسلامی او را زدند و ترور کردند، به قصد کشتن البته که خب منتها او جان به در برد تا بعد دستگاه رژیم سلطنت او را کشتند. این بیانی که کردم همان بود، در حقیقت بیان مصداقی از همین فعل و انفعالات. یعنی شما ببینید از سال ۲۹ تا ۳۲، یعنی از سال ملی شدن صنعت نفت تا سقوط دکتر مصدق، این سه سالی که بر کشور ما گذشت البته سه سال و خرده‌ای، یکی از آن دوره‌های فوق‌العاده حساس کشور ماست. از لحاظ ارتباط با سیاست‌های خارجی بسیار مهم است.

این دوران، دورانی است که سلطه قدیمی انگلیسی یک ضربت محکم می‌خورد و خاطرات حکومت ملی، حکومت مردم و حضور مردم که سالیان درازی بود به کلی از ذهن‌ها شسته و زدوده شده بود، باز در ذهن‌ها زنده می‌شود. مردم ما مردم حضور در کوچه و بازارند دیگر. در مشروطیت و در همه قضایا، مردم همیشه در صحنه‌ها حضور داشتند، آمدند، رفتند، اقدام کردند، خواستند، عمل کردند، یک چیز عجیبی است. اصلاً تاریخچه حضور مردم ما در صحنه، جزو تاریخچه‌های استثنایی است. روی این هم کسی کار نکرده است. اگر مردم ما را مقایسه کنید با ملت‌های دیگر از لحاظ تعیین‌کنندگی در مواقف حساس، خواهید دید که از این جهت ملت ما از آن ملت‌های جالبند.

خب به کل در دوران رضاخانی، اصلاً این روح خشکیده تمام شده بود دیگر. اصلاً به خاطر آن استبداد، مردم هیچ کاره محض شده بودند. بعد از دوران رضاخان هم مسئله‌ای نبود که مردم را به میدان آزمایش بکشانند و در صحنه‌ها حاضر کنند. دوران مصدق، یعنی دوران حکومت مصدق و از سال ۲۹ تا سال ۳۲ این تعبیر جزو دوران‌هایی بود که از این جهت خیلی حساس بود. ضربه به حکومت انگلیس، باز یافتن احساسات مردمی به وسیله خود مردم و یک نگاه تند به سلطه‌گران و به خارجیانی که در کار ایران دخالت می‌کنند، بعد تهدیدکردن مقام سلطنتی که مردم از آن آنقدر نفرت داشتند، این‌ها یک حوادث عجیبی است دیگر، یعنی جزو مقاطع کم نظیر تاریخ ماست. در این مقطع نقش فدائیان اسلام نقش به طور کامل مؤثری بود، یعنی در روی کارآوردن آن دولت، در حمایت مرحوم کاشانی طبعاً در قضیه‌خلع ید از انگلیسی‌ها در قضیه نفت و در بقیه مسائل. پس می‌بینید که این دوران ۱۰ ساله عمر سیاسی و مبارزاتی مرحوم نواب یکی از مهم‌ترین نشانه‌ها و آثارش، حضور فعال و تأثیر فراوان در برهه سه چهار ساله‌بین ۲۹ تا ۳۲ است که از برهه‌های تاریخی کشور هم است.»

شهید نواب صفوی و افق‌گشایی برای مبارزان فلسطینی

رهبر پرخروش و پاکباز فدائیان اسلام، نگره‌ای جهانی داشت و تنها به صلاح و فلاح ملت ایران نمی‌اندیشید. او و یارانش در زمره آنان بودند که نخستین اجتماع عظیم علیه اسرائیل را در تهران برگزار و از هزاران نفر برای اعزام به فلسطین اشغالی نام‌نویسی کردند. او سال‌ها بعد نیز با حضور در دانشگاه قاهره، بسا جوانان فلسطینی را به مبارزه با دشمن اشغالگر تحریص کرد که یکی از آن‌ها یاسر عرفات رهبر پیشین سازمان آزادیبخش فلسطین بود. رهبر انقلاب اسلامی در تبیین این مهم می‌گویند:

«ایشان تحت تأثیر اخوان‌المسلمین بود، یعنی حسن البنا روی ایشان اثر گذاشته بود و ایشان هم به نوبه‌خودش، روی دیگران اثر گذاشته بود. یکی از رهبران معروف سازمان آزادیبخش فلسطین به من گفت: من در مصر در آن سفری که مرحوم نواب صفوی به مصر آمده بود، مشغول درس خواندن بودم. داشتم در رشته مهندسی درس می‌خواندم، داشتم درس می‌خواندم که مهندس بشوم و مشغول کارهایم بشوم. این مرد آمد و گفت تو داری درس می‌خوانی اینجا؟ برو به فلسطین و با اشغالگران کشورت بجنگ! گفت من منقلب شدم و از آن به بعد به جریان مبارزه با اسرائیل پیوستم. برای یک عده‌ای از جوان‌ها در مصر ایشان سخنرانی‌هایی کرده بود. حاصل آنکه به آن فرد گفته بود برو بجنگ، اینجا آمده‌ای و مشغول درس خواندنی؟ آن شخص بلند شد و به فلسطین آمد. خب این آمدن‌ها بود که اصلاً مسئله فلسطین را به شکل دیگری درآورد. مرحوم نواب، خیلی مرد قوی‌ای بود. من شنیدم که یک وقتی به اردن رفته و گوش ملک حسین را گرفته بود، گفته بود پسر عموجان این انگلیسی‌ها خیلی خطرناکند! آخر سید است، یعنی ملک حسین سید است. بله گفته بود پسرعموجان انگلیسی‌ها خیلی خطرناکند، آدم اینجوری‌ای بود که حتی گوش ملک حسین را می‌گرفت و می‌کشید، در حالی که دیگران از این جرئت‌ها نداشتند.»

منبع: روزنامه جوان

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.