در گفت‌گوی پیش‌رو، روایت خواندنی از مرد جوان شیک‌پوش عکس معروف نماز جماعت امام در نوفل‌لوشاتو را از نظر می‌گذرانید.

چند سال قبل به واسطۀ یکی از دوستان مجازی‌ام با فردی آشنا شدم که پیش از انقلاب، برای تحصیل به فرانسه سفر کرده و در جریان این سفر، بعد از ورود امام خمینی (ره) به فرانسه با موج انقلاب همراه شده بود. وقتی با او آشنا شدم، نمی‌دانستم که همان مرد جوان شیک‌پوش عکس معروف نماز جماعت امام در نوفل‌لوشاتو را یافته‌ام!

همان که همیشه با دیدنش در این عکس، به سرگذشتش فکر کرده و به حال آن روزهایش قبطه خورده بودم. او اکنون در محلّه‌ای آرام و سرسبز با درخت‌های کاج و شمشاد و پیچک‌های فراوان، ساکن است. محلّه‌ای در یکی از شهر‌های استان اصفهان که بی شباهت با نوفل‌لوشاتو نیست. در بدو ورود به این شهرک، از نگهبانی، آدرس محل سکونت «رضا محمدی» را پرسیدم و راهی شدم. آقای محمدی و خانواده‌اش که مقید به شریعت اسلامی هستند، تابلو‌های نقاشی ساکنین قدیمی را که آثار آیین مسیحیت در آن‌ها هویداست، به علت ارزش هنری‌شان بر دیوار‌های منزل‌شان حفظ کرده‌اند. پای خاطرات ایشان نشستیم و از کلام دلشنین ایشان بهره بردیم.

آقای محمدی! لطفا ابتدا به‌صورت مختصر از تاریخ و محل تولدتان و خاطرات کودکی برایمان بگویید.

بنده، رضا محمدی، متولد دهم تیرماه ۱۳۲۶ هستم. فرزند پنجم یک خانوادهٔ ۶ نفره بودم و با خانوادهٔ پر جمعیت‌ام در محلۀ کلیشاد اصفهان زندگی می‌کردیم.

تحصیلات عالیه را کجا آغاز کردید؟

یک سال در دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه اصفهان تحصیل کردم، اما، چون به رشته حقوق علاقه‌مند بودم برای دانشکدهٔ حقوق، کنکور دادم و عازم تهران شدم.

آیا در دوران دانشجویی فعالیت انقلابی داشتید؟

زمانی که ما دانشجوی دانشگاه تهران بودیم، فقط روز دانشجو (۱۶ آذر) را گرامی می‌داشتیم که ۳ دانشجو در دانشکده فنی به شهادت رسیده بودند. خیلی فضا بسته بود و اجازه نداشتیم هرکاری بکنیم، چه برسد به اینکه که تظاهرات و تحصن کنیم. اما این اواخر، چندین بار به بهانه‌های غیرسیاسی، کار را به تظاهرات کشانده بودیم. مثلاً وقتی آقای دکتر گنجی، ردیس وقت دانشکدهٔ ما گفته بود: «امتحانات باید ظرف یک هفته برگزار شود.» ما گفتیم: «ما باید یک ماهِ کامل و با فاصله زمانی بین هر امتحان، فرصت داشته باشیم.» این شد که هیچ‌کس سر جلسهٔ امتحان حاضر نشد. نفری ۵ هزار (قدیم) روی هم گذاشتیم و یک بلندگو خریدیم و دور دانشگاه راه افتادیم. هنوز هم دوران شعار مرگ بر فلانی و فلانی نشده بود. می‌ترسیدیم از این شعار‌ها بدهیم. مدام دور دانشگاه می‌چرخیدیم و فریاد می‌زدیم: «من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ من اگر برخیزم تو اگر برخیزی همه برمی‌خیزیم.» این شعر منتسب به پسر مرحوم مصدق بود. پسر‌ها بیت اول را می‌گفتند و دختر‌ها بیت دوم آن را می‌خواندند. بعد از این اعتراض، مسئولین برای اینکه ما دیگر تظاهرات نکنیم، آسفالت‌های دور دانشگاه را از جا کندند و زمین را ناهموار کردند و به جایش مرتب و با فاصلهٔ کم از هم، کاج کاشتند. اما داخل خود دانشگاه باز شعار می‌دادیم و از بیرون حصار‌های دانشگاه هم تظاهرات ما پیدا بود. بعد از امتحانات هم دوباره ما را ثبت نام کردند، ولی از همه تعهد گرفتند که به نظامات دانشگاه پایبند باشیم.

چطور شد که به فرانسه مهاجرت کردید؟

بعد از اتمام دورهٔ تحصیل در دانشگاه تهران، برای سربازی به شیراز منتقل شدم. سربازی که تمام شد، به تهران آمدم و کارآموزی وکالت را شروع کردم. بعد از دو سال، در سال ۱۳۵۳ وکیل پایه یک دادگستری شدم. مدتی گذشت، اما اوضاع بر وفق مراد نبود. دوستی به من پیشنهاد داد و گفت: «الان شرکت‌های خارجی در ایران مشغول فعالیت هستند، برو خارج از ایران، زبان یاد بگیر و وکالت یکی از این شرکت‌ها را قبول کن.» من گفتم: «من حالا دستم خالی است و هرچه تا حالا درآورده بودم را مصرف کرده‌ام.» به هر حال لطف خدا شامل حالم شد. با دوستی در فرانسه مکاتبه کردم. او هم توصیه کرد: «حتماً بیا؛ چون هزینهٔ تحصیل در اینجا از تهران کمتر است.» به همراه دوستم برای اخذ گذرنامه، به ادارهٔ گذرنامه رفتیم. کار‌های اولیه را انجام دادیم و قرار شد طی ۱۵ روز گذرنامه به دستم برسد. سپس همین دوستم برای یک ماه بعد بلیت رفت و برگشت به فرانسه را برایم تهیه کرد. چند روزی به اصفهان آمدم و از مادرم برای مهاجرت اجازه گرفته و راهی فرانسه شدم. ۵ یا ۶ ماه برای تعلیم زبان در فرانسه وقت گذاشتم و وارد دانشگاه شدم. تا اینکه در سال ۱۳۵۷ ما دانشجویان انجمن اسلامی، از ورود امام به فرانسه مطلع شدیم. مثلاً من با مهندس «سید حسین موسویانی»، که بعد‌ها وزیر معادن و فلزات شد، از همان انجمن اسلامی آشنا شدم. حتی ایشان از من خواستند به وزرات‌خانهٔ ایشان بروم، ولی من قبول نکردم.

از فعالیت‌های انجمن اسلامی در پاریس برایمان بگویید.

ما در دانشگاه پاریس، گردهمایی‌هایی داشتیم که اسلامی بودند. البته منافقین و مجاهدین و توده‌ای‌ها هم در پاریس هم زیاد بودند. از شهری که دانشگاه من بود تا دانشگاه مرکزی پاریس کمی فاصله بود. با قطار به پاریس می‌رفتیم و در این نشست‌ها شرکت می‌کردیم. آن‌جا از همه تشکل‌های ایران بودند. «صادق احمدزاده» اولین استاندار خراسان بعد از انقلاب، «محمد منتظری»، «آقای ترکمن» که بعد از انقلاب، رئیس دانشگاه ارومیه شد و خیلی از کسانی که بعد از انقلاب سمت‌های کلیدی داشتند، سخنران‌های این میتینگ‌ها بودند یا حضور جدی داشتند و من از آن‌جا با آن‌ها توفیق آشنایی داشتم.

از فضای انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی برایمان بگویید. بنظر می‌رسد که یک آمادگی و بلوغ تشکیلاتی، پیش از ورود امام (ره) به فرانسه، به‌طور اتفاقی در آن‌ها ایجاد شده بود. درست است؟

بله! پیش از ورود امام (ره) به فرانسه اتفاقی که افتاده بود این بود که تقریباً همبستگی گروهی بچه‌های ایرانی به ویژه در انجمن اسلامی، زیاد شده بود. مثلاً یادم هست که بعد از تحویل سال ۱۳۵۶، برای رسم دید و بازدید عید، با بچه‌های انجمن به یک رستوران رفتیم. یک کافه‌ای لب رودخانه بود که اتفاقاً زیاد هم به چشم نمی‌آمد، اما خیلی خوب بود و فضای بکری داشت. بچه‌ها همان‌جا را رزرو کردند تا در روز مهمانی، مشتری دیگری نباشد و ما راحت باشیم. غذا هم کباب بود. زیر هر میزی یک شعله بود و رویش یک ظرفی شبیه به ماهیتابه‌های ما قرار داشت، یک ظرف گوشت خورد شده و دو سیخ هم بود تا خودمان گوشت را کباب کنیم. البته مهمان کسی نبودیم. هرکس سهم خودش را می‌داد. اینطور شد که فضا منسجم شد و حتی کسانی که زیاد در قید و بند اسلام نبودند با ما خو گرفتند و به مرور در موقعیتی قرار گرفتند که کسی خلاف اسلام فکر نمی‌کرد.

ارتباطات برای انتقال اطلاعات از فرانسه به ایران و از ایران به فرانسه به چه صورت انجام می‌شد؟ دبیر این انجمن اسلامی چه کسی بود؟

هر روز ساعت در ساعات ۲ و ۹ اخبار در رادیو ایران پخش می‌شد و ما در سالن تلویزیون پیگیر اخبار ایران بودیم. در آن روز‌ها تمرکز همه رسانه‌ها متوجه ایران بود. آقای «مهدی چیت‌ساز» که ما آقا مهدی صدایش می‌کردیم، دبیر انجمن بود. او از پاریس اطلاعات را به انجمن اسلامی دانشگاه‌های دیگر مخابره می‌کرد. چون خیلی از دانشگاه‌های فرانسه، شعبه‌ای از تشکیلات انجمن اسلامی را داشتند. من خودم دانشگاه پاریس نبودم، ولی دانشگاه ما هم انجمن اسلامی داشت.

از آنجایی که رفت و آمد از ایران به پاریس کم هزینه و ساده بود، یکی از راه‌های ارتباطی هم راه فیزیکی بود. مثل الان نبود که باید مدت‌ها منتظر ویزا بمانیم و کلی هزینه کنیم.

همچنین نشریات متعددی چاپ می‌کردند و در اختیار اعضا می‌گذاشتند و یا به‌صورت اعلامیه و نشریات دیواری، اطلاعات را ارائه می‌دادند. اعلامیه‌ها را بعضاً داخل تلفن می‌خواندند و از این طرف می‌نوشتند و منتشر می‌کردند. سخنرانی‌ها را روی نوار ضبط می‌کردند و برای ما می‌فرستادند. هم از ایران به پاریس محتوا می‌فرستادند و هم بعد از ورود امام به فرانسه، از اینجا اطلاعات به ایران منتقل می‌شد.

برای مثال، نوار یکی از سخنرانی‌های معروفی که از ایران برای ما فرستادند، نوار سخنرانی «آقای رضوانی» بود که بعد از انقلاب، رئیس دیوان عدالت اداری شد. در آن سخنرانی، که در یکی از اماکن شهر قم ضبط شده بود، ایشان می‌گفتند: «رودخانۀ قم، آب آلوده دارد. این آب آلوده، میکروب تولید می‌کند و این میکروب، ملت ما را از بین می‌برد. این میکروب، مغز کثیف کارتر است.» در این سخنرانی حتی از شعار «مرگ بر شاه» هم گذشته بود و خیلی شجاعانه و بی‌پروا به رژیم حمله کرده بود. گروه‌ها و تشکل‌های دیگر هم آمدند و این سخنرانی را گوش دادند. نوار این سخنرانی سه بار دیگر هم پخش شد و یک‌بار هم در مراسم بزرگداشت دکتر شریعتی آن را پخش کردند. ما با آن سخنرانی خیلی روحیه گرفتیم. همه می‌گفتیم: «ما اینجا آزادانه می‌توانیم به خیابان برویم و تظاهرات کنیم، کسی هم حق ندارد مزاحم شود، اما باز هم پاکت روی سرمان می‌کشیم و هنوز از ساواک ترس داریم، ولی این سخنران در داخل ایران، آن هم در قم که مرکز خطر هست، شجاعانه صحبت کرده است.»

کمی بیشتر از خاطرات فعالیت‌ها در انجمن اسلامی برایمان بگویید.

خاطرۀ دیگری که به یاد دارم این است که ما نماز عید فطر را هم در پاریس برگزار کردیم. قضیه از این قرار بود که یک دختر اندونزیایی در همسایگی من زندگی می‌کرد. او متوجه شده بود که من رادیو ایران را گوش می‌دهم و رادیوی من اذان پخش می‌کند و در نتیجه مسلمان هستم. یک روز به من گفت: «رضا! نظرت چیست که نماز عید فطر برگزار کنیم؟» گفتم: «راستش در فکرش هستم، اما چطوری؟» گفت: «من می‌توانم امام جماعت جور کنم، اما امام جماعت، سنی و حنفی هست! شما موردی ندارید؟» من هم کمی فکر کردم و گفتم: «ایرادی ندارد. بالاخره مسلمان باشد، از هر مذهبی می‌خواهد باشد.» بعد‌ها هم امام فتوایی دادند مبنی بر این که پشت سر مفتی‌های اهل سنت نماز خواندن، برای شیعیان موردی ندارد. اعلام عید فطر به این صورت بود که علمای سنی مذهب، یک روز زودتر از مراجع ما عید فطر را اعلام می‌کردند. در ایران فردای آن روز، عید فطر بود. ما سالن دانشگاه را گرفتیم و مرتب کردیم و برای نماز آماده شدیم. من رفتم در صف آخر پنهان شدم. چون شیرینی و پذیرایی تدارک دیده بودیم و من هنوز روزه بودم. خوب تعارف می‌کردند و بی ادبی بود اگر دست‌شان را رد می‌کردم؛ بنابراین رفتم در صف آخر و فوراً بعد از نماز که می‌خواستند پذیرایی کنند، محل را ترک کردم. بالأخره حفظ وحدت کلمه که بعدا امام بسیار به آن اشاره کردند، چیز مهمی بود. همین نماز جماعت روز عید فطر ما در فرانسه باعث شد مسلمانان کشور‌های از دور هم نظرشان به ما جلب شود و وحدتی میان ما ایجاد شود که امروز به تقریب مذاهب معروف است. این مسلمانان فکر می‌کردند با نزدیک شدن به ما می‌توانند به مابقی مناسک مذهبی‌شان هم عمل کنند. البته لازم به ذکر است که فرانسه چندین میلیون مسلمان دارد و آن زمان، گوشت ذبح اسلامی یا رستوران المطعم السلامی در فرانسه وجود داشت. حتی سوپری، با گوشت ذبح اسلامی، سوسیس و کالباس تولید می‌کرد و می‌فروخت. ما در رستوران دانشگاه هم سعی می‌کردیم غذا‌های حلال سفارش دهیم.

پس از ورود امام (ره) چه اتفاقاتی افتاد؟

امام وقتی به فرانسه رسیدند، چند روزی در شهری به اسم «کشان» ساکن شدند و ما دانشجویان نتوانستیم در بدو ورود امام خدمت ایشان برسیم. بعد از آن، «آقای صنعتیان» و «آقای سمندرپور» (نمایندگان دوره اول مجلس شورای سلامی) در نوفلوشاتو که همجوار پاریس بود، خانه‌ای تهیه کردند که به محل دائمی سکونت امام تبدیل شد. روبه‌روی همان خانه، یک خانه دیگری کرایه کردند که محل تجمع و نماز جماعت بود و بعداً محوطه‌ی بیرونی همین خانه دوم را برای برگزاری نماز جماعت، چادر زدند.

امام که به پاریس آمدند، ما درس را رها کرده و مستقیم به نوفل‌لوشاتو می‌رفتیم. روز‌های اولی که امام در «کشان» بودند، هادی غفاری و افراد دیگری آن‌جا بودند. به این علت که آن منطقه، شهری و شلوغ بود و مردم ساکن آن محل، از آمد و شد در بیت امام اذییت می‌شدند، امام به نوفل‌لوشاتو تغییر مکان دادند و کسان دیگری برای اداره بیت امام اضافه شدند. نوفلوشاتو خانه خود امام شده بود. ما که هر روز و مرتب برای دیدار امام به نولوشاتو سفر می‌کردیم، بی‌نهایت مسرور بودیم. گویی بر آسمان قدم می‌گذاشتیم.

امام  در نوفلوشاتو

ماجرای عکس معروفی که در آن شما پشت سر امام به نماز ایستاده بودید، چیست؟

روز‌های ابتدایی حضور امام در نوفلوشاتو، در اتاقی با مساحت کمتر از یک اتاق ۱۲ متری، نماز جماعت می‌خواندند. کل جمعیت حاضر ۲ صف ۱۰ تا ۱۵ نفره خلاصه می‌شد. کم‌کم در اثر انتشار خبر ورود امام به اروپا، جمعیت زیاد شد و مردم از همه جای جهان به این دهکده می‌آمدند تا امام را ملاقات کنند و پشت سر ایشان نمازی بخوانند و پای صحبت ایشان بنشینند. به همین خاطر، گردانندگان بیت امام، مجبور شدند آن چادر را نصب کنند تا مردم زیر چادر نماز بخوانند. این طور شد که ما اولین نماز را پشت سر امام در صف اول نماز را خواندیم. من در این عکس در صف اول نماز و داخل همان محوطۀ باز ساختمان دوم، زیر درخت سیب معروفی که امام به آن تکیه می‌دادند، ایستاده‌ام.

از فضای بیت امام (ره) در آن روز‌ها بگویید.

بعد از اینکه در محوطه چادر نصب کردند، امام زیر آن درخت سیب، مسئله می‌گفتند و یا سوالات افراد را جواب می‌دادند. البته آقای اشراقی (داماد امام) و آقای دعایی هم پاسخگوی سوالات مردم بودند. ما آنجا یک جلسۀ درس پر برکت داشتیم. دانشگاهی، ورای دانشگاه‌های خودمان تأسیس کرده بودیم. فکرش را هم نمی‌کردیم که اینجا با تنوع فرهنگ‌ها و گفت‌وگوی بین آن‌ها مواجه شویم. نزدیک بهمن ماه، به قدری در بیت امام ازدحام بود که اگر دیر به نماز جماعت می‌رسیدیم دیگر جایی برای خودمان، زیر چادر پیدا نمی‌شد.

یکی از جالب‌ترین اتفاقات آن نماز‌ها این بود که مثل ایام حج، زن و مرد کنار هم نماز می‌خواندند، امام نمی‌گفتند مرد‌ها جلو و زن‌ها عقب یا حتی جدا جدا بایستند. دقیق خاطرم هست که یک‌بار که من برای یکی از نماز‌ها ایستاده بودم، جلوی من یک خانم اصفهانی ایستاده بود، کنارم یک خانم تهرانی و پشت سرم هم یک خانم دیگر که نمی‌دانم اهل کجا بود. من بین سه خانم ایستاده بودم و کنارم هم دیوار چادر بود وگرنه بعید نبود این طرف هم یک خانم به نماز ایستاده باشد. هیچ کس هم اعتراضی نمی‌کرد.

فرمودید نماز در نوفل‌لوشاتو به صورت مختلط برگزار می‌شده است. هیچ‌کس از امام مبنای فقهی این مسئله را نپرسید؟

خیر! هیچ‌کس به امام اعتراض نکرد یا حداقل خاطرم نیست. سیاست حضرت امام این بود که هرچه که برای وحدت کلمه و انسجام مردم با انقلاب لازم بود، انجام می‌دادند. افرادی که عمدتاً به پاریس برای دیدار امام می‌آمدند هم ساکنان ایران و کشور‌های اسلامی نبودند و احتمالاً مشاهده اینکه زنان برای عمل عبادی نماز در اسلام، عقب می‌ایستند و مردان جلو، باعث زدگی ایشان می‌شد، و فکر می‌کردند که اسلام به زن بهای کمتری می‌دهد و امام هم یک فقیه مرتجع سنتی و ضد زن است. بالأخره امام خودشان فقیه قرن بودند و ما هم کاملا به ایشان اطمینان داشتیم. من این مسئله برایم مکتوم بود تا زمانی که به حج مشرف شدیم. آن‌جا دیگر جلو ایستادن آقایان و عقب ایستادن خانم‌ها مطرح نبود. نماز جماعت مختلط برگزار می‌شد. شاید امام در این مورد به همین عمل حج توجه کردند و حتماً مبنای فقهی برایش داشتند.

قواعد فقهی دارای انعطاف هستند. مثلا از امام اوایل انقلاب پرسیده بودند که در برخی مساجد افراد مکلا به امامت جماعت می‌ایستند. این ایرادی ندارد؟ و امام فرموده بودند تا روحانیت هست، سعی کنند این اتفاق نیوفتد. در خیلی از کشور‌های اهل سنت هم تا می‌بینند که چند نفری مهیای اقامه نماز هستند، فوراً کسی را به عنوان امام جماعت می‌گذارند و اقتدا کرده و نماز جماعت برگزار می‌کنند. بدون این که امام جماعت، روحانی باشد. این از انعطاف اسلام است.

از گفتگو‌های امام (ره) با مردم چیزی خاطرتان هست؟

بعد از نماز، در روز‌های آخر، امام صحبت‌های بیشتر و مردم سؤالات بیشتری داشتند و جمعیت هم زیادتر شده بود. مثلاً می‌پرسیدند: «شما با سینما چه می‌کنید؟» امام می‌خندیدند و نقل به مضمون می‌فرمودند: «سینما دانشگاه است. فیلم خوب تولید می‌کنیم و در سینما‌ها پخش می‌کنیم. ما ضد علم و ضد نوآوری نیستیم. ما حامی علم و تکنولوژی هستیم.» یک‌بار هم خاطرم هست یک آقایی سؤالی پرسید و امام صراحتاً جواب دادند: «شما از اهلش این سوال را می‌روید و می‌پرسید و متخصص این کار، جواب شما را می‌دهد. مثل این است که از من در مورد قوانین راهنمایی و رانندگی سوال کنید و بپرسید در کدام چهارراه، من باید توقف بکنم.» امام بار‌ها زیر همان درخت سیب تأکید می‌کردند که برای هر چیزی، به اهلش مراجعه کنید. این یک دنیا فلسفه پشتش بود. ما هم شور و اشتیاقمان برای وقوع انقلاب بیشتر می‌شد. ما برای هر نماز ظهر و مغرب به نوفلوشاتو می‌رفتیم و برای خواب به پاریس برمی‌گشتیم و منزل دوستم می‌ماندیم. ما مدام در رفت و آمد بودیم.

سخنرانی امام در نوفلوشاتو

شما در نوفل‌لوشاتو چه فعالیتی داشتید؟

کار زیاد بود، اما هیچ کاری هم زمین نمی‌ماند. از هر کجای دنیا مردم می‌آمدند. چهار وَن در آن‌جا مستقر کرده بودند تا مردم و میهمانان مایحتاج خود را از این ون‌ها تامین کنند. خرید‌های آنجا از این ون‌ها تأمین می‌شد. مردمی که برای دیدار امام می‌آمدند، مهمان بیت امام بودند و شام و ناهار می‌خوردند. آن‌قدر تخم‌مرغ و نان و سیب‌زمینی و خرما در بیت امام خورده بودیم که وقتی یک فرد جدید برای دیدار امام می‌آمد، و یک گوسفندی تهیه و قربانی می‌کرد، ما خوشحال می‌شدیم و به دلمان صابون می‌زدیم که این وعده آبگوشت به راه است. آشپز ما هم یک همشهری اصفهانی بود.

به یاد دارم که یکبار مردی ایرانی و ساکن بلژیک، به دیدار امام آمده بود و می‌خواست مقداری برای بیت امام خرید بکند. مردم با عشق و علاقه، برای تأمین نیاز‌های بیت و این جمعیتی که شکل گرفته بود، داوطلب می‌شدند. این مرد گفت: «یک لیست از اقلام مورد نیاز به من بدهید و یک نفر را کمک من بفرستید تا برای خرید به مرکز خرید برویم.» من با او به هایپر محل رفتم و یک گاری برداشتم و راه افتادیم. من حیا کردم و مثلاً یک شانه تخم‌مرغ برداشتم، این بنده‌ی خدا گفت: «همین؟!» و چهار تا شانه تخم‌مرغ دیگر روی گاری گذاشت. من هم بدون خجالت، به هر چیزی رسیدم، چند بسته برمی‌داشتم. ۱۹۷ فرانک خرید کردیم. فروشندهٔ هایپر که یک دخترجوانی بود، گفت: «اگر ۲۰۰ فرانک خرید می‌کردید یک سرویس ناهارخوری چینی لیموژ اصل فرانسه، به صورت اشانتیون به شما می‌دادیم.» ما خواستیم خرید را یه ۲۰۰ فرانک برسانیم، اما دختر فروشنده مسئله را با رئیس هایپر مطرح کرد. رئیس هایپر هم خوشحال شد و پرسید: «برای بیت امام می‌خواهند؟!» دختر فروشنده گفت: «بله!» و رئیس هایپر بدون اینکه مبلغ خرید را به ۲۰۰ فرانک برسانیم، با کمال میل، این سرویس را به بیت امام هدیه داد. یک گاری دیگر برداشتم و این سرویس ۱۲ نفره را داخل ون و به بیت امام بردیم و گفتیم آبگوشت بعدی را داخل این سرویس غذاخوری سرو کنند.

شما در نوفلوشاتو، از تصمیمات مهمی که در جلسات بیت امام (ره) گرفته می‌شد، چگونه مطلع می‌شدید؟!

ما دانشجویی بیش نبودیم و فقط در محوطه عمومیِ واقع در خانه‌ی دوم، با امام دیدار داشتیم. رابطی با بیت امام داشتیم که همان «آقامهدی چیت‌ساز»، دبیر انجمن اسلامی بود. همچنین عموماً آقای قطبی می‌آمدند و نتایج تصمیمات و جلسات را برای ما می‌گفتند. اوایل «آقای سحابی» و «یزدی» هم می‌آمدند. امام هم دستور داده بودند پلاکارد بزرگی به چند زبان من جمله زبان فرانسه تهیه کردند که رویش نوشته شده بود: «امام سخنران ندارند» و پلاکارد را همان جا نصب کردند. شاید به امانت داری برخی از این افراد، که پیام ایشان را منتقل می‌کردند، شک داشتند. بعد از انقلاب هم سرانجام فردی مثل آقای قطبی مشخص شد و من فهمیدم که امام در آن زمان چه دقّتی داشتند که دستور نصب چنین پلکاردی را دادند.

می‌گویند که امام هرگز در نوفلوشاتو نماز را کامل نخواندند و هر روز مسافتی را طی می‌کردند و نماز شکسته می‌خواندند. شما که نمازگزار ثابت آن روز‌ها بودید، تایید می‌کنید؟

یادم نیست که نماز را کامل می‌خواندند یا شکسته. اما همه کسانی که به برای ملاقات به بیت امام در نوفلوشاتو می‌آمدند، مسافر بودند. خود ما هم که از پاریس به نوفلوشاتو می‌رفتیم حدود ۴۰ کیلومتر فاصله را طی می‌کردیم و نماز ما هم شکسته بود. اگر هم امام، نماز را شکسته می‌خواندند، احتمالاً به همین جهت بوده که نمازگزاران هم اکثراً مسافر بوده‌اند. 

بفرمایید جو حاکم بر مردم بومی منطقه نوفلوشاتو، با حضور یک روحانی مذهبی مسلمانی، چون امام، چطور بود؟

راستش مردم نوفلوشاتو بیشتر خوشحال بودند که به خاطر حضور امام، محله‌شان رونق گرفته است و توریست‌های زیادی برای دیدار امام به روستایشان می‌آیند و از آن‌ها خرید می‌کنند. نوفلوشاتو محل قرار گرفتن قصر‌های اقامت شاهزادگان و نجیب‌زادگان و اشراف بوده است. در واقع این دهکده، آثار باستانی و جاذبه‌ی گردشگری محسوب می‌شد؛ بنابراین مردم، جو بسته‌ای نداشتند و به دیدن مسافر و گردشگر و افراد غریبه عادت داشتند. به همین جهت چندان ناراحتی و بدخلقی نمی‌کردند و حتی استقبال کرده و ارتباط برقرار می‌کردند. بالأخره آمد و شد این حجم مسافر برای آن‌ها منافع اقتصادی و فرهنگی داشت. منطقه‌ی خلوتی بود که بعد از ورود امام شلوغ شده بود و اصلاً به همین جهت این منطقه را برای سکونت امام انتخاب کردند. باید برای جا دادن این جمعیت یک محیط خلوتی را تدارک می‌دیدند. آن‌قدر شلوغ شده بود که مردم بومی نوفلوشاتو کاملاً امام را می‌شناختند. اگر کسی در اول شهر محل سکونت امام را می‌پرسید، دستش را می‌گرفتند و به بیت امام می‌آوردند. خودشان هم حضرت امام را مثل خود ما «امام» خطاب می‌کردند.

گفتید هر روز مساحت زیادی را برای رسیدن به نوفلوشاتو طی می‌کردید، از این مسیر برایمان بگویید.

ما هر روز برای عزیمت به نوفلوشاتو باید دو نوبت ماشین سوار می‌شدیم. یک دفعه از پاریس با مترو حرکت می‌کردیم، بعد سوار اتوبوس می‌شدیم تا به نوفلوشاتو برسیم. اولین باری که می‌خواستیم به محضر امام، در نوفلوشاتو برسیم، بعد از پیاده شدن از مترو، رفتیم و سوار اتوبوس یک راننده سیاه پوست شدیم، تا گفتیم می‌خواهیم به نوفلوشاتو برویم، این راننده گفت: «به خانۀ امام می‌روید؟» با این که مدت کمی از حضور امام در نوفلوشاتو گذشته بود، مردم با جاذبهٔ امام آشنا شده بودند. راننده‌ها و سیستم حمل و نقل در فرانسه خیلی دقیق بود و امکان نداشت رانندهٔ اتوبوس خارج از ایستگاه مسافر پیاده کند، اما این راننده سیاه‌پوست ما را دقیقاً روی پله بیت امام پیاده کرد. جاذبهٔ امام این گونه عمل می‌کرد. این اندازه معروفیت و محبوبیت برای یک فردِ محکومِ تبعیدی، معمولی نیست.

دولت فرانسه در برابر این همه فعالیت سنگین تبلیغاتی انجمن و تشکیلات امام، ممانعتی ایجاد کرد؟

نه! به طور جدی دولت فرانسه ممانعتی نمی‌کرد و به نظر می‌رسید تمایل هم دارد که انقلاب به وقوع بپیوندد و در ایران، با توجه به اینکه به پیشوای انقلاب سکنا داده است، امتیازاتی کسب کند. اگر هم ممانعتی بوده، با بیت امام در میان می‌گذاشتند نه با ما دانشجویان. دولت ایران هم از دولت فرانسه گلایه‌هایی کرده بود. البته هیچ‌کس از تدابیر امنیتی دولت فرانسه برای کنترل دانشجویان مقیم فرانسه و بیت امام، مطلع نیست. اما سخت‌گیری نمی‌کردند. ورود امام به اروپا واقعا شوکه کننده بود.

هر موقع جنایت یا اتفاق خاصی در ایران رخ می‌داد، مثل حمله نیرو‌های پلیس به مردم در حکومت نظامی اصفهان توسط سرهنگ ناجی، سریع خبر‌ها به بچه‌ها می‌رسید و برای این که همه بچه‌ها مطلع شوند و تصمیم جمعی گرفته شود، فوراً در خوابگاه یا آمفی‌تئاتر دانشگاه جلسه برگزار می‌شد و امکانات هم بود و خوشبختانه می‌شد استفاده کرد. یا مثلاً در خوابگاه داخل اتاق تلوزیون یکی از خوابگاه‌ها جمع می‌شدیم و بعضاً سخنران از ایران می‌آمد یا خود آقایان صحبت می‌کردند و اطلاعات به ما منتقل می‌شد. از تیزبینی امام بود که کشور آزادی، چون فرانسه را برای سکونت انتخاب کردند. بالآخره مهد دموکراسی نام گذاری شده بود و حداقل ظاهراً حاضر نبودند به این سادگی، این عنوان زیبنده را از دست بدهند. البته آن‌ها هم می‌فهمیدند که انقلاب قریب الوقوع است و می‌خواستند از منافع آن بهره ببرند که نتوانستند.

مهمانان بیت امام کجا ساکن می‌شدند؟

مهمان‌هایی که می‌آمدند، یا در فرانسه آشنایی داشتند و مهمان او می‌شدند و یا به هتل می‌رفتند. اگر کسی می‌فهمید همشهری‌اش به نوفلوشاتو آمده، او را مهمان منزل خودش می‌کرد. بچه‌هایی که ساکن پاریس بودند، اگر از صاحب خانه اجازه نداشتند که مهمان ببرند، با هزار ترفند او را می‌بردند.

خوراک و وسیله حمل و نقل هم برای مردم فراهم بود؟

وقت غذا که می‌شد، بالأخره خرما یا سیب زمینی یا تخم مرغ و آش پیدا می‌شد که بخوریم. فقط مقداری نان تهیه می‌کردند. همه چیز فراهم بود. وسیله ایاب و ذهاب به تعداد کافی وجود داشت. خط اتوبوس‌ها هم فعال بودند، خود افرادی که آنجا بودند، بعضی اوقات اگر می‌دیدند کسی ناوارد است، او را با ماشین به مقصد می‌رساندند.

از خانم حدیدچی خاطره‌ای ندارید؟

ایشان محافظ امام و داخل منزل ایشان بودند. کمی هم به نظر می‌رسید که کسالت داشتند. درهر صورت ما در جلسات خصوصی حضور نداشتیم و ارتباطی هم با این اشخاص نداشتیم، ما قبل از اذان و یا دم غروب به نوفلوشاتو و به نماز و جلسۀ صحبت‌های امام می‌رسیدیم.

با گروه‌ها و تشکل‌هایی مثل مجاهدین خلق که در فرانسه فعال بودند، ارتباط نداشتید؟

من فقط در انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه فعال بودم. این گروه‌ها آن دوران دیگر با اسلام زاویه پیدا کرده بودند و زیاد سمت ما نمی‌آمدند. ما هم دیگر این‌ها را شناخته بودیم و سمت‌شان نمی‌رفتیم، اما خوب تشکل‌هایی داشتند، آزادانه میتینگ برگزار می‌کردند و فعالیت داشتند.

خروج امام از فرانسه و خاطره‌ی وداع با ایشان را برایمان تعریف کنید.

خب زمانی که بختیار رأس کار قرار گرفت، امام احساس کردند، وقت بازگشت به ایران است. صحبت برگشت به ایران از همان روز‌ها شدت گرفته بود و ما هم هر روز منتظر این اتفاق بودیم. یک هواپیمای بوئینگ ۷۴۷ فراهم شد و به ما اعلام کردند: «هرکس می‌خواهد همراه امام با این هواپیما به ایران برگردد، باید ثبت‌نام کند.» آقای یزدی آمد و گفت: «امام می‌فرمایند متاهلین نیایند و هرکسی هم ثبت‌نام می‌کند، مجرد باشد و از کشته شدن نترسد» آن‌قدر افراد ثبت نام کردند که دیگر ثبت نام تعطیل شد.

حدود ساعت یک شب، ساعت پرواز هواپیمای امام از فرودگاه شارلدوگل به تهران بود. جمعیت زیادی آن شب در بیت امام حاضر بودند. ما نماز مغرب را خواندیم. جلسۀ آخر توصیه‌های امام برگزار شد و حاج آقا لاهوتی که بعد از انقلاب، امام جمعه رشت و نماینده مجلس شد، گفت: «هر کس نماز نخوانده بیاید برویم داخل فرودگاه نماز بخوانیم.» همه جمع شدیم و حرکت کردیم. چند ساعت تا پرواز مانده بود. ایشان ایستاد و نماز جماعت را در یک زیرپله اقامه کرد. این نماز جماعت، مانور رسانه‌ای خوبی شده بود. نماز جماعت آن هم در فرودگاه یک کشور لائیک، حاوی پیام بود. خبرنگار‌ها هم آمدند و مصاحبه‌ای از ایشان گرفتند.

امام به فرودگاه آمدند و آمادۀ ورود به ایران بودند. آقای هادی غفاری بیانیه‌ای حدود ۱۰-۱۲ دقیقه در حضور جمعیت ایرانی و فرانسوی حاضر در فرودگاه خواند. اولش با این محتوا شروع می‌شد که ما از مردم فرانسه تشکر می‌کنیم. وقتی این را مطرح کرد، همه ما به زبان فرانسوی خطاب به مردم فرانسه شعار می‌دادیم: «ما از مردم فرانسه تشکر می‌کنیم» حرف از دولت فرانسه نبود و این زیرکی امام و تیم همراه را می‌رساند. همین روحانی رشتی و دیگران هم صحبت‌هایی کردند و امام را بدرقه کردیم.

بعد از این، ما هم ما در فرانسه گوش‌مان را به رادیو چسبانده و نگران جان امام بودیم. بعد از وقوع انقلاب و اعلام رسمی آن هم، روزشماری می‌کردیم که به ایران برگردیم و به امام بپیوندیم، اما فرودگاه‌ها بسته بود. درس و زندگی را رها کرده بودیم. من نهایت یک ماه از درسم مانده بود، اما هوش و حواس درس دیگر در من باقی نمانده بود. اغلب مردم فرانسه، هم از طریق رسانه‌ها پیگیر انقلاب ایران بودند و هم از ما مدام سوال می‌پرسیدند. من زمانی توانستم به ایران برگردم و از بلیط برگشتی که دوستم برایم تهیه کرده بود، استفاده کنم که اوایل اردیبهشت و مصادف با ایام ترور دکتر مرتضی مطهری بود. صحنه‌ای را که جلو دانشگاه تهران قدم می‌زدم و معاندین و مخالفین و موافقین میتینگ برگزار کرده بودند و سخنرانی می‌کردند را به خاطر دارم.

شما بعد از انقلاب چه کردید؟

به وطن بازگشته بودم و مرتب جویای تشکیلاتی بودم که بتوانم در آن خدمت انقلابی داشته باشم. در نهایت جهادسازندگی به توان حقوقی من نیاز داشت و مشغول حل اختلافات ملکی و دعاوی ارباب-رعیتی در آن شدم. از دادگستری به من پیشنهاد همکاری دادند، اما من خودم را جهادگر می‌دانستم و پیشنهاد آن‌ها را قبول نکردم.

بعد از جهاد، مشغول چه کاری شدید؟

سال دومی بود که در جهاد بودم. یک هیئت واگذاری زمین در اداره کشاورزی با هدف واگذاری زمین به مستضعفین تشکیل شد. به من از جهاد پیشنهاد دادند که نماینده جهاد در این هیئت باشم. من هم پذیرفتم. سپس هم عضو رسمی هیئت شدم و بعد از دوسال خدمت در جهاد، از آن بیرون آمدم. من برای خودم هم زمین برنداشتم. می‌گفتم: «من یک جوان مجردم و خانه نمی‌خواهم.» خیلی به من می‌گفتند برای خودت یک زمین بردار، اما نیاز نداشتم. ما آنجا بررسی می‌کردیم ببینیم کسی که متقاضی زمین است، واقعاً صلاحیت و ظرفیت آن را دارد یا خیر. بیشتر زمین‌ها را برای ساختن ساختمان واگذار می‌کردیم. حتی وقتی ازدواج کردم، من ۵ هزار تومان حقوق می‌گرفتم و یک هزار تومانش را کرایه خانه می‌دادم. مبلغ کرایه، مبلغ کمی در مقایسه با حقوقم بود و پشیمان هم نیستم که زمین نگرفتم درحالی که در توانم بود برای خودم زمین بگیرم. بعد پیشنهاد مدیریت حقوقی شرکت فولاد را پذیرفتم. سپس مشاور وزارت‌خانه شدم، ولی به مرور ارتباطم با شرکت فولاد کم شد. مدتی هم مشاوره شهرداری منطقه یک تهران بودم.

رفتن من به فرانسه کار خدا بود و توفیقی حاصل شد که امام هم آمدند. خیلی دلم می‌خواست می‌توانستم شرح زندگی‌ام را بنویسم و تحت عنوان «تولدی دیگر» منتشر کنم. چون ما یک‌بار دیگر در جوار امام در فرانسه متولد و بالنده شدیم.

منبع: ایسنا

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار