اوقات فراغت در ایام عید نوروز برای کسانی که اهل مطالعه هستند بسیار مغتنم است. خصوصاً امسال که این ایام مصادف شده با ماه مبارک رمضان و شاید فرصت بیشتری برای کتاب خوانی داشته باشیم. خواندن در مورد شخصیتهای مورد علاقه مان هم میتواند گزینه خوبی باشد. خصوصا مطالعه در خصوص سردار قاسم سلیمانی که اغلب با شخصیت نظامی او بیشتر آگاه هستند میتواند جذاب باشد و خواندنی. اینکه بدانی یکی از برجستهترین نظامیان در جهان در زندگی شخصی خود چه میکرده است.
در ادامه این مطلب برشی خواهید خواند از کتاب «عزیز زیبای من» که خاطرهای جالب از مدل شوخی کردنهای حاج قاسم روایت شده است:
یکی دو ماهی بود که حاج احمد به حاج قاسم و محمد باقر اصرار میکرد که سفری به تنکابن داشته باشند. اما یک بار حاج قاسم درگیر کار میشد و بار دیگر محمدباقر، آخر سر هم احمد کلافه شد و به حسن گفت: بابا اینها همهاش درگیر کارند هی امروز و فردا می کنند. بیا خودمان برویم. اینها این قدر درگیرند که اصلاً متوجه نمی شوند ما رفتیم، اما همین که رفتند خبرش به گوش حاجی و محمد باقر رسید.
صبح جمعه بود که در بالکن منزل محمد باقر نشستند و نقشه کشیدند که چطور او را برگردانند حاجی در طراحی نقشههای این چنینی استاد بود. از ابتکاراتی که در جبهه به کار می بردند، استفاده کرد و یک نقشه تمیز کشید.
از دفتر فرماندهی با حاج احمد تماس گرفتند و گفتند یک اتفاقی افتاده که شما باید فوراً خودتان را برسانیند!» به حاج احمد گفته بودند اتفاق خیلی عجیبی افتاده و چیزی که برایش توضیح دادند خیلی نادر بود احمد خیلی شوکه شد. او که نمی دانست از کجا آب می خورد گفت من الان جایی هستم که نمی توانم فوری بیایم باید با هلی کوپتر برگردم.
خیلی زود یک هلی کوپتر فرستادند دنبالش و او برگشت. ساعت یازده صبح نقشه کشیده شد و حاج احمد ساعت یک ونیم ظهر دم در خانۀ محمد باقر بود. تا رسید فهمید داستان از چه قرار است. همین که از پلهها بالا آمد و چشم حاجقاسم به او افتاد گفت احمد آقا غلط میکنی بی اجازه بری سفر دیگه بدون اجازه جایی نری ها!»
چقدر آن روز سه نفری خندیده بودند حاج قاسم آن روز برای حاج احمد خط و نشان کشید که دیگر تنهایی و بدون او جایی نرود. اما چهارده سال بود که شهادت بین آنها جدایی انداخته بود.
منبع: تسنیم