در جریان طوفان الاقصی و حملات وحشیانه رژیم اسرائیل به مردم بی گناه غزه، بسیار روشنگر وآموزنده بود. این جنگ به عقیده بسیاری در جهان چهره واقعی ستمگر و مظلوم را نمایان کرد، اما شاید یکی از مهمترین و تاسف بارترین موضوعات مطرح شده این روزها، بی مبالاتی و سکوت عدهای در مقابل کشتار کودکان و زنان در غزه باشد.
همراهی غرب و در رأس آن آمریکا با رژیم صهیونیستی چیز تازهای نیست. اساسا آمریکا خودش مدیر پشت صحنه و میدان جنگ است، به همین دلیل است که هیچ کسی در جهان توقعی غیر از این را از کشورهای غربی ندارد. اما سکوت مدعیان حقوق بشر و بی مبالاتی مدعیان دفاع از مظلومین جهان وکسانی که بیست و چهار ساعت فریاد میزدند و غوغا به راه میانداختند بسیار شگفت انگیز و ناراحت کننده است. بسیاری از تحلیلگران بر این باورند که مظلومیت و فاجعه غزه امتحانی بزرگ است برای آنها که سالیان سال ادعای انسانیت و دفاع از حقوق بشر داشتند.
از همین رو باشگاه خبرنگاران جوان پای صحبتهای «غدی عاقل»، استاد فلسطینی الاصل دانشگاه کانادا نشسته و از تجربه شخصی وی و خانواده اش در غزه پرسیده. در ذیل مشروح این گفتگو از نظرتان میگذرد.
-میخواهیم از تجربه شخصی شما از حضور خانوادهتان در غزه بدانیم.
غدی عاقل: در روزهای منتهی به ماه مبارک رمضان کلمه امیدبخش «آتش بس» را شنیدیم. رئیس جمهور آمریکا آن را بیان کرد و رسانهها آن را تکرار کردند. برای لحظهای کوتاه، زندگی فلسطینیهای غزه که بین احتمال آتشبس برای ماه مبارک و تلاش بیوقفه اسرائیل برای حذف مردم من از روی زمین گرفتار شده بود، معلق ماند.
روز جهانی زن آمد و رفت؛ زنان در کانادا، جایی که من از نظر فیزیکی زندگی میکنم، جشن گرفتند. زنان در غزه، جایی که قلب من است، روز دیگری را برای کمک به خانوادههای خود برای زنده ماندن در تلاش بودند. اکنون که با شما صحبت میکنم در تلویزیون - که از ۷ اکتبر در خانه خود آن را خاموش نکردهایم - در اخبار فوری شنیدیم: نیروهای اشغالگر اسرائیل (IOF) منطقه اطراف برج المصری در رفح را هدف قرار دادهاند.
المصری یکی از قدیمیترین بلوکهای مسکونی در رفح است. قبلاً دهها خانواده را در خود جای داده بود، اما بسیاری دیگر از زمان شروع جنگ در آنجا پناه گرفته بودند. عمویم فتحی و خانواده بزرگش از جمله آنها بودند. ناباورانه جیغ زدم.
کوچکترین پسرم عزیز با دیدن ناراحتی من سعی کرد مرا دلداری دهد و گفت: «مامان، حداقل برج مثل خانههای عمو نایف یا عمو حرب مستقیماً زده نمیشود. عمو فتحی خوش شانس است. خدا را شکر.» این نشانه جدید شانس در غزه است: نمردن، فرار از حمله اسرائیل که شما را بی خانمان میکند. سنگینی از دست دادن و عدم اطمینان در حالی که منتظر شنیدن سرنوشت بستگانم بودم، سنگین بود.
پس از حمله ارتش اسرائیل به خان یونس، عمو فتحی، همسرش، فرزندان بالغ و خانوادههایشان، برادران و خانوادههایشان، برادرزادهها و خواهرزادهها و دیگر اعضای خانواده بزرگ به رفح گریختند. عمو فتحی سالها در عربستان سعودی کار کرد سپس به غزه بازگشت تا در اردوگاه پناهندگان خان یونس به عنوان معلم در سازمان ملل متحد کار کند. تمام خانواده افراد حرفهای با تحصیلات عالی هستند که در خانهای زیبا در خان یونس زندگی میکردند که در ماه دسامبر توسط حمله هوایی اسرائیل ویران شد.
اندکی بعد، عمو فتحی در فیس بوک پستی منتشر کرد و تصویر قبل و بعد از خانه آنها را نشان داد. او نوشت: «این خانه محبوب ماست که ناپدید شده است. ثمره تلاش و زحمت ۴۰ ساله توسط ارتش اشغالگر که ادعای اخلاق مداری دارند نابود شد و از بین رفت. من تعجب میکنم که خانه من با آنها چه کرده ... آیا با آنها جنگید؟ این مجازات دسته جمعی انسانها و سنگها و همه گونههای زندگی است... خدا ما را بس است و بهترین پشتیبان است.»
پسر عمویم احمد، پسر عمو فتحی، برگشته بود تا ببیند چه چیزی از خانه آنها باقی مانده است. در آن زمان بود که متوجه شد برخی از همسایهها - بستگان شوهرم - برای مراقبت از افراد مسن و معلولی که نمیتوانستند جابهجا شوند، ماندهاند. همه آنها در دیوان (تالار خانواده برای اجتماعات) یک خانه پناه گرفته بودند. سپس بمبها اصابت کردند و ۱۸ نفر از آنها را کشتند.
احمد وحشت را بازگو کرد و سخنانش در روحم جاری شد. او به من گفت که چگونه اعضای بدن خانواده شوهرم - افراد مسن، کودکان و زنان - را که در همه جا پراکنده بودند جمع آوری کرد. او برای مردهها هر کاری از دستش برمی آمد انجام داد، سپس باید به فکر زندهها بود. او از میان آوارهای خانه خانوادگی خود رفت و به دنبال اسباب بازیها و لباسهای کودکان بود تا به پناهگاه جدید آنها در برج المصری ببرد.
با شروع حمله به برج المصری، من به تلویزیون چسبیده بودم و دعا میکردم که بستگانم زنده بمانند. نگران بودم که عمویم با مشکلات قلبی و فشار خون بالا در خطر باشد. احمد آخرین باری که با هم صحبت کرده بودیم از سلامت پدرش ابراز نگرانی کرده بود. چند ساعت بعد تایید شد که برج مورد اصابت قرار گرفته است. مردم آن را با دوربین تلفن همراه خود ثبت کردند. سعی کردم بخوابم.
اولین چیزی که صبح روز بعد با باز کردن چشمانم دیدم یک کلیپ ویدیویی بود که توسط مرد جوانی ضبط شده بود که احساسات ، هرج و مرج و عدم اطمینان را در چهرههای پیر و جوان در میان تاریکی نشان میداد. صدای گریههای دلخراش بچههای کوچک در پس زمینه شنیده میشد. «ساعت ۳ صبح است و من هنوز با خانواده ام در خیابان هستم. برج با پنج موشک مورد اصابت قرار گرفت. ما نمیدانیم کجا برویم، اما خدا را شکر زندهایم.»
سپس پیامی از سوی پسر عمویم محمد، پسر دیگر عمو فتحی، استاد عمان آمد و گفت: «غدی، پدرم و خانوادههایم ۳۰ دقیقه قبل از برخورد ساختمان، ساختمان را ترک کردند. پدرم خوب است.»
آخر هفته از سرنوشت عمو فتحی و خانوادهاش به وحشتهای جدیدی که با نزدیکتر شدن ماه رمضان رخ میداد، گذشت. من درگیر جریان دائمی تماسهای تلفنی و پیامهای متنی با اعضای خانواده در کانادا و خاورمیانه بودم. ما به دنبال اخباری بودیم تا به خودمان اطمینان دهیم که یکی از اعضای خانواده از رنج وحشتناکی جان سالم به در برده است.
صدای لرزان عمه من عزیزه از طریق تلفن از امارات متحده عربی، خبر دلخراش دستگیری چند تن از بستگان ما توسط IOF در شهر حمد، خان یونس را مخابره کرد. آنها به خانه متروکه خود بازگشته بودند تا برخی از اقلام را پس بگیرند، زیرا فکر میکردند ارتش اسرائیل از منطقه عقب نشینی کرده است.
اما سربازان IOF ظاهر شدند و آنها را محاصره کردند. بخشی از گروه بزرگ سه تا از پسرعموهای من بودند. آنها قبل از انتقال به مکان نامعلومی مورد بازجویی و ضرب و شتم بی رحمانه قرار گرفتند.
عذاب دیدن چنین وحشتی برای یکی از بستگانم بسیار زیاد بود. جمال، پسر معلول نه ساله یکی از پسر عموهایم، شیما، دچار تشنج شد. سربازان اسرائیلی که نمیدانستند با او و فرزند مریض و گرسنه اش چه کنند، پس از چند ساعت بازداشت در خیابان آنها را آزاد کردند.
به او دستور داده شد بدون نگاه کردن به عقب فرار کند. او که اگر سرش را بچرخاند تا سرنوشت دیگران را ببیند، از این که به او شلیک شود، میترسید، بلافاصله پسرش را در آغوش گرفت و فقط به جلو نگاه میکرد. او راه میرفت، پسرش را در تمام مسیر از حمد تا المواسی حمل میکرد و از وحشتی که تازه شاهدش بود گریه میکرد، نمیدانست چگونه این خبر ویرانگر را به خانواده ما خواهد رساند.
این خبر قلبم را شکست. آیا هرگز پسرعموهایمان را دوباره خواهیم دید؟ آیا آنها آزاد خواهند شد یا به همان سرنوشتی دچار خواهند شد که بسیاری از مردان غزه توسط IOF گروگان گرفته شده و سپس یا به ضرب گلوله کشته میشوند یا در مراکز شکنجه زندانی میشوند؟ نمیتونستم بخوابم.
روز بعد زمانی را در فیس بوک صرف جستجوی اخبار مربوط به خانواده ام کردم. هلال ماه در آن شب برای آغاز ماه مبارک پیش بینی میشد. من در مورد کسانی از ما که روزه گرفتن را انتخاب کردیم و کسانی که در غزه گرسنگی اجباری را تحمل کردند تعجب کردم.
سپس پستی از عمویم هانی دیدم که در مورد تجربه بازگشت او برای بررسی خانه اش در اردوگاه پناهندگان خان یونس، پس از تخلیه در شب کریسمس بود. او نوشت: "من به خانه رفتم. ویرانی شدید در محل رخ داد. روبروی من یک ساختمان مستطیل شکل است که میشناسم که آسیب جزئی دیده است. من توانستم مختصات خانه ام را مشخص کنم. یک نفر از میان کوههای آوار فریاد زد: «این راه ناهموار را نرو، آن راه را برو» و با دست اشاره کرد. به زحمت رسیدم، همه جا پر از آوار شد. بمبها گردن تنها درخت خرمای من را بریدند... حتی درختم هم در قلب من جایی دارد. زیاد نموندم من برای عزاداری برای سنگ نیامدم. از آن طرف کمپ رفتم. برگشتم که دختری فریاد زد: «خدا را به خاطر امنیتت شکر.» آیدا [همسایه ما]بود! من با تعجب فریاد زدم: "چی تو را به اینجا آورده دختر دیوانه؟ " او گفت: "اصلا نرفتم. من پیش پدرم ماندم. آیدا در زندگی شانس کمی داشت. او تحصیلات کمی داشت و از خانوادهای فقیر بود و پدرش حرکت و حافظه اش را از دست داده بود. او گفت چگونه میتوانستم او را ترک کنم؟ یا با هم زندگی میکنیم یا با هم میمیریم.»
«آیدا چگونه توانست در تمام این مدت از پدرش مراقبت کند در حالی که مرگ هفتهها بالای سر آنها بود؟ آن دختر بزرگترین، شجاعترین، باهوشترین و با تقواترین است... آیدا یک نماد است. در حالی که قدمهایم را کنترل میکردم تا روی تپههای آوار تعادل برقرار کنم، با خود گفتم: چه کسی از ما میتواند قدرت آیدا را اندازه بگیرد؟ هیچکس. او یک شهید روی زمین است.»
آیدا کاملاً در تضاد با کسانی است که نسل کشی را نادیده گرفته اند. او چراغی از شجاعت و امید در تاریکترین لحظات است. حضور او در میان ما بربریت سیاست جهانی و بزدلی رهبران سیاسی را که نسل کشی را تحمل میکنند و از توقف آن امتناع میورزند، آشکار میکند. چه کسی در میان آنها میتواند به سطح آیدا برسد؟ خدا را شکر که او زنده ماند تا یک روز دیگر را ببیند.
غدی عاقل، یک استاد دانشگاه فلسطینی الاصل در کاناداست که در حال حاضر استاد دانشگاه آلبرتا در ادمنتون کاناداست. او از زمان آغاز جنگ غزه مقالات، یادداشتها و گزارشهای تفصیلی فراوانی را در رسانههای جهان از جمله رسانههای کانادا منتشر کرده است.
از کی تا حالا؟
چقدر گریمش بده.
باید تا میتوانند مستند سازی کنند و فیلم سینمایی. در مورد نسل کشی و جنایت جنگی بسازند
به زبانهای زنده دینا
تا کسانی تحت تاثیر مافیای رسانه که چندین دهه در دستان صهیونیست هاست و نگذاشتند حقایق را مردم دنیا متوجه شوند
و قریه اسقاطیل .بزرگترین قریه دمکرات بخورد مردم ساده لوح و جاهل داده اند و
ماله کشانی چون انتراشغال و بی بی سی ووووو
بخاطر مزدور و جیره خوار صهیونیست ایند
و برای اینکه اخراج نشوند و به
invisible people. را نپوندند .ماله کشان و سفید نمایی غرب و استعمار شده اند
از استاد دانشگاهی که ۴۰ سال درس خونده و دکترا داره و ۱۵ میلیون حقوق میگیره؟
میشه یک داستان از حال اونهم بگی؟