خبر به کما رفتن مهسا امینی در بعدازظهر ۲۲ شهریور ۱۴۰۱ کافی بود تا جرقه اغتشاشاتی زده شود که با فوت او در روز ۲۵ شهریور به اوج رسید و چند ماه تمام کشور را دستخوش ناآرامیهای بسیار کرد. در پی این آشوبها تعدادی از هموطنانمان توسط اغتشاشاگران به شهادت رسیدند. سیدروحالله عجمیان که آبان ۱۴۰۱ توسط آشوبگران در اتوبان کرج – قزوین با ضربات متعدد چاقو و سنگ و لگد به شهادت رسید، یکی از همین شهدا بود. تصاویر شهادت مظلومانه او اندکی بعد تبدیل به بهترین گواه بر آشوبطلبی اغتشاشاگرانی شد که با اسم رمز «زن، زندگی، آزادی» خط قرمزهای بسیاری را زیر پا گذاشته و جنایت متعددی را انجام دادند. در روزهایی که یادآور وقایع تلخ نیمه دوم سال ۱۴۰۱ است، به گفتگو با «سیدمیرزاولی عجمیان طرهان» پدر «شهید سیدروحالله عجمیان» و مادر آن شهید عزیز پرداختیم.
* جناب آقای عجمیان! شما چند فرزند دارید و آقا سیدروحالله فرزند چندم شما بود؟
پدر شهید: من ۷ فرزند داشتم و روحالله فرزند آخرم بود. بهمن سال ۷۴ به دنیا آمد و آبان ۱۴۰۱ به شهادت رسید.
* از فضای تربیتی آقا روحالله بفرمایید، همسرتان چه فضای تربیتیای را برای ایشان فراهم دیده بودند که او به این درجه رسید؟
پدر شهید: هر کسی سعی میکند خانواده خود را درست تربیت کند ولی این به خود شخص هم برمیگردد، چون شخص هم باید طالب باشد در غیر این صورت هر چه بگویید، کار خودش را انجام میدهد. روحالله را در ۱۲ سالگی در بسیج ثبتنام کردیم و به مدرسه میرفت و بعد از آن به بسیج میرفت و به راههای دیگر منحرف نمیشد. چون از بچگی به بسیج عادتش دادیم مسیر اهلبیت (ع) و مدافعان حرم را بخوبی میشناخت. سال ۹۵ سرباز ارتش بود و خواست به سوریه برود، اما چون سرباز ارتش بود نمیتوانستند او را بفرستند. ایشان خیلی تلاش کرد مدافع حرم شود و ۲ سال خدمت را ۴ سال و ۴ ماه خدمت کرد، چون برای اعزام به سوریه و فراخوانهای مختلف بسیج میرفت اضافه خدمت میخورد. هر کاری کرد قسمت نشد به سوریه برود تا اینکه سال ۱۴۰۱ توسط اغتشاشگران شهید شد.
* رابطه شهید با پدر و مادر چطور بود؟
پدر شهید: رابطهاش بسیار خوب بود، هم با من و مادرش و هم خواهر و برادرهایش، با مادرش راحتتر بود. چون بچه آخر هم بود مادرش خیلی به او وابسته بود. هم در خانه و هم بیرون از خانه بسیار مودب بود. مسؤول گروه جهادی پایگاه بود، در ایام کرونا شب و روز در کوچهها بود و سمپاشی میکرد، زمان سیل میرفت، زمان زلزله کرمانشاه از اینجا وسایل جمعآوری میکرد و به کرمانشاه میبرد. همیشه در خدمت به مردم نفر اول بود. در اغتشاشات سال ۹۸ که بر سر بنزین رخ داد، وقتی برمیگشت همه دست و پاهایش سوخته بود، همیشه نفر اول بود. مادرش به او میگفت تا میشود جلو نرو. آنقدر به بسیج و سپاه وابسته بود سر شغل دیگری نمیتوانست برود. برای کار در یک شرکت باید طبق ساعت بروید و برگردید، اما او نمیتوانست در شرکت بماند و کارگر روزمزد بود؛ کارگر ساختمانی بود. برای بحثهای معیشتی میرفت و تحقیق میکرد و نیازمندان را شناسایی میکرد. فعالیت خوبی داشت و تا جایی که در توان داشت، دریغ نمیکرد.
* شما به لحاظ اقتصادی این بچهها را با چه وضعی بزرگ کردید؟
پدر شهید: من کارگر ساختمان بودم، با پول کارگری اینها را بزرگ کردم. گاهی حتی پول نداشتم یک نان لواش بخرم. کارگر ساختمانی و کارگر فصلی دائم سر کار نیست، سر چهارراهها میرویم و اگر کار پیدا شود، انجام میدهیم. وضع اقتصاد خوبی ندارند. از صبح بیرون میروی که درآمدی کسب کنی ولی ماهها بیکار هستی، هم شرمنده خانواده میشوی و هم اوضاع معیشتی هر روز بدتر میشود. این محل همه سطح پایین هستند. بسیار کم سرمایهدارند، یکی دو نفر وضع مالی خوبی دارند و به ۱۰ نفر نمیرسند. خانوادههایی که در این محل هستند، اکثرا کارگر هستند. یا کارگر ساختمانی هستند یا کارگر شرکت هستند که حقوق پایینی دارند، وقتی بستههای معیشتی میآید همه در حسینیه صف میایستند و ثبتنام میکنند. علت این است که این محل مستعضفنشین است و زمینهای این منطقه هم برای اوقاف است و متراژ ۵۰ متر خانه میسازند، چون کارگر هستند و پول ندارند.
* دوستان سیدروحالله در این محل مثل خودش بودند؟
پدر شهید: بله! همه کسانی که با آقا روحالله آشنا بودند، همه بسیجی هستند. بسیج هم حقوق ندارد و تا جایی که من میدانم یک چوب کبریت هم به اینها نمیدهند و حتی لباس هم خودشان باید بگیرند. کسی که بسیج میرود برای رضای خدا میرود.
* در این فضای سخت اقتصادی که گفتید آقا روحالله شده بود که اعتراضی بکند یا از شما چیزی درخواست کند که در توان شما نباشد؟
پدر شهید: نه! اعتراض نمیکرد. وقتی به باشگاه میرفت و لباسی میخواست یا میخواستند به اردو بروند، شاید میگفت پول ندارم و پول بدهید، البته خودش هم کار میکرد و میدانست چه کسی نیازمند است و به او کمک میکرد. با اینکه خودش کار میکرد، پول در جیب نداشت و مدام به نیازمندان کمک میکرد. به او میگفتم تو فردا روزی میخواهی تشکیل خانواده بدهی، اما میگفت من شاید به آن روز نرسم.
* از چند سالگی وارد بازار کار شد؟
پدر شهید: از ۱۶ - ۱۵ سالگی وارد بازار کار شد. ما سرمایهای نداشتیم و از طرفی هم من مریض بودم و ۵ سال است که حتی یک ساعت هم نمیتوانم کار کنم. سال ۸۹ کمرم را عمل کردم و، چون کار کردم باز باید عمل کنم.
* اگر موافق باشید به سبک زندگی و خلقیات آقا روحالله بیشتر بپردازیم. به نظر شما چه ویژگیهای اخلاقیای در زندگی آقا روحالله باعث شد او به این مقام بلند برسد؟
پدر شهید: روحالله از ۱۲ سالگی که به بسیج رفت، دیگر بیشتر کارش با سپاه و بسیج بود و در مراسمات مختلف شرکت میکرد و خیلی با بچههای محل و دنبال تفریح نبود. اهل تفریح با غریبهها نبود به همین دلیل منحرف نشد. بسیار به نظام جمهوری اسلامی علاقه داشت و کسی نمیتوانست پیش او درباره حکومت نکته منفی بگوید. چون بیشتر با سپاه و بسیج و اهل بیت بود، خودش را در آن راه میدید. ۳ روز قبل از شهادت به زیارت شهید مدافع حرم در امامزاده محمد رفته بود. آنجا به دوستانش میگوید وقتی من شهید شدم مرا اینجا خاک کنید، از او میپرسند چرا به خانواده نمیگویی، میگوید نمیخواهم خانواده را ناراحت کنم. وقتی شهید شد، قرار بود امامزاده طاهر به خاک سپرده شود ولی دوستانش گفتند وصیت کرده در امامزاده محمد دفن شود و چند روزی مراسم تشییع به تأخیر افتاد تا در امامزاده محمد به خاک سپرده شد.
* علاقه قلبی و احساسات سیدروحالله نسبت به رهبر معظم انقلاب چگونه بود؟
پدر شهید: بسیار زیاد بود. نمیتوانست در جمعی برود که علیه رهبر و حکومت حرف بزنند. چون ایشان مدام در سپاه بود و آموزشدیده سپاه بود و با دوستان به تفریح نمیرفت و درسش که تعطیل میشد به خانه میآمد و بعد از آن به بسیج و فاطمیه میرفت. جوان باید سر کار و سرگرم باشد، اگر میخواهند منحرف نشود. اگر جوان بیکار باشد با همه افراد میرود و دزد و موادفروش و معتاد میشود ولی وقتی به بسیج و مسجد و حسینیه برود، با آنها قاطی نمیشود. سیدروحالله در فشار اقتصادی بود و برای آینده شاید خیلی نمیتوانست سرمایهای جمع کند ولی اینها باعث نشد دست از راهی که دارد بکشد. اصلا کاری با اقتصاد نداشت و فقط میخواست در خدمت رهبری و سپاه باشد. میگفت من بسیج را میخواهم و به غیر از بسیج چیزی لازم ندارم. خودش را وقف این راه کرد.
* در ایام فتنه ۱۴۰۱ و اتفاقات آن روزها حالات آقا روحالله چگونه بود؟ آیا درباره شرایط آن روزهای کشور با شما درد دل میکرد؟
پدر شهید: چیزی به من بروز نمیداد. روز شهادتش من صبح بیدار شدم که به رباط کریم بروم. گفت میخواهم بروم سرکار. ساعت ۱۱:۳۰ خانمم به من زنگ زد و گفت اینجا جنگ است و گوشی روحالله هم در دسترس نیست. به فرمانده پایگاه زنگ زدم و گفتم: چرا روحالله جواب نمیدهد؟ گفت با بچههای گردان رفته، گفتم از بچههای گردان بپرس چرا گوشی را جواب نمیدهد. من نمیدانستم شهر شلوغ شده. برگشتم و ترافیک بود و خیلی در مسیر بودم، تا رسیدم ساعت ۴ یا ۴:۳۰ شد، به ایشان زنگ زدم ولی گوشیاش در دسترس نبود، به خانمم گفتم من میروم حوزه ببینم چه خبر است. رفتم حوزه دیدم همه نیروها دم در ایستاده بودند و تنها شخصی که بین آنها نبود روحالله و فرمانده حوزه بود.
فرمانده پایگاه جلو آمد گفتم روحالله کجاست، گفت من نمیتوانم بگویم؛ پاهایم میلرزد. گفتم هر چه از خدا بیاید، خوش آید نباید پاهای یک نظامی بلرزد. گفت روحالله زخمی شده و در بیمارستان کوثر است. یکی از بچهها گفت زنگ زدهاند که شناسنامه خودش و پدرش را ببریم. آن زمان فهمیدم اگر هم شهید نشده، حالش وخیم است، رفتم شناسنامه را که بگیرم، مادر روحالله گفت من هم میآیم، تقریبا ۵۰ متر مانده بود که به بیمارستان برسیم تماس گرفتند پسرت شهید شده است. در حوزه به من نگفتند پسرت شهید شده، بلکه گفتند زخمی شده است. ما رفتیم بیمارستان و جنازهاش را دیدیم و برگشتیم.
* سرکار خانم عجمیان! شما با آقا روحالله رابطه نزدیکتری داشتید. از روزهای منتهی به شهادت ایشان بگویید.
مادر شهید: آقا روحالله ۳-۲ روز قبل از آنکه شهید شود خیلی ناراحت بود. یک درختی جلوی خانه بود همیشه میرفت پای آن درخت مینشست و خیلی پکر بود. یک روز به او گفتم چه مشکلی پیش آمده؟ آقا روحالله گفت اگرچه وضعیت خانواده ما خیلی خوب است، اما وضعیت محله و منطقه ما متاسفانه خیلی خوب نیست و دختران محجبه بعضی وقتها توسط بعضی از پسرها مورد آزار و اذیت قرار میگیرند یا بعضی وقتها میبینم بعضی پسرها دنبال دخترهای بدحجاب راه میافتند و هرچه با آنها صحبت میکنم فایده ندارد.
من سعی میکردم به او دلداری بدهم، اما او باز ناراحت بود و آرام نمیشد. بعد از شهادت آقا روحالله بعضی از همین دخترهای بدحجاب به خانه ما آمدند و تسلیت گفتند. یادم میآید بعد از شهادت روحالله تعدادی از پسرهای جوان به خانه ما آمدند و خیلی گریه و زاری میکردند و خیلی بیقرار بودند. من به آنها گفتم اشکال ندارد به هر حال او شهید شده است و شما خودتان را اذیت نکنید. آنها میگفتند ما قبل از آشنایی با آقا روحالله جزو اغتشاشگران بودیم، اما آقا روحالله پس از صحبتهای بسیار ما را راهنمایی کرد و امروز عضو بسیج هستیم. خیلی گریه میکردند و میگفتند آقا روحالله برای ما و امثال ما رفت. من به آن چند جوان گفتم اگر شما واقعا معتقدید آقا روحالله برای شما رفت پس راه و مسیر او را ادامه دهید. روحالله خیلی روی مساله حجاب و حفظ عفت و حریم خانمهای جامعه حساس بود. یک بار در محل ظاهرا چند پسر مزاحم یک دخترخانم چادری میشوند و تلاش میکنند روسری و چادر از سر او بکشند، اما آقا روحالله سر میرسد و آن دختر را نجات میدهد.
وقتی که به خانه آمد دیدم سر و صورتش زخمی است. به او گفتم چه شده؟ گفت با بچهها شوخی میکردیم و اینطور شد، اما واقعیت این بود که برای نجات آن دختر با آن چند جوان درگیر شده بود. بعد از شهادت آقا روحالله خیلی از این دخترها و پسرها پیش من میآمدند و از تلاش روحالله برای دفاع از حجاب خانمها میگفتند. آقا روحالله تلاش میکرد هر خدمتی که از دستش برمیآید برای اهل محل و آشنایان و دوستان انجام بدهد، حتی یادم هست یکی از همسایگان پیش روحالله آمد و گفت خانه ما امشب خالی است و از آمدن دزد میترسم، روحالله آنجا ماند تا مراقب خانه باشد. روحالله خیلی بچه پاک و سادهای بود.
خانواده ما از همان ابتدا نسبت به انقلاب و حضرت امام ارادت ویژهای داشت و همه بسیجی بودیم. آقا روحالله هم تحت تاثیر همین فضا بسیج میرفت و در آن فعالیت میکرد. خدا روحالله را دوست داشت که به این راه هدایتش کرد و در نهایت به فیض شهادت نائل شد. برادر و خواهرهای بزرگتر روحالله همه عضو بسیج بودند و در بسیج فعالیت میکردند. همچنین خانواده خودم و همسرم همه بسیجی هستیم و در دوران جنگ تحمیلی فعالیتهای زیادی کردیم. در روزهای منتهی به تولد آقا روحالله که بهمنماه بود از خدا میخواستم آقا روحالله در روز ۲۲ بهمن به دنیا بیاید و نذر کرده بودم اگر ۲۲ بهمن به دنیا آمد، اسم روحالله را به نیت امام بر او بگذارم.
همه روحالله را دوست داشتند حتی در بین فامیلهایم، روحالله را از من بیشتر دوست داشتند. آقا روحالله وقتی بچه بود و تازه راه رفتن را یاد گرفته بود وقتی ما نماز میخواندیم میآمد پشت سر ما سعی میکرد نماز بخواند و ادای ما را دربیاورد. وقتی کمی بزرگتر شد و به مدرسه رفت وقتی معلمها حرف از مسائل دینی و مذهبی میزدند میآمد در خانه آنها را مطرح میکرد و پیرامون آن مسائل از ما سوال میکرد. به عنوان مادر او تا حدی که میتوانستم و اطلاعات داشتم به سوالهای او جواب میدادم و اگر بلد نبودم او را به خواهران و برادران بزرگترش ارجاع میدادم. وقتی بزرگتر شد و به بسیج رفت خیلی درباره مسائل انقلاب حساس بود، بویژه مساله ولایت فقیه. اگر کسی پیش روی او از امام خمینی یا رهبر انقلاب بدگویی میکرد، خیلی ناراحت میشد.
سخنرانیهای رهبری را از تلویزیون گوش میداد. عکسهای امام خمینی و آقای خامنهای را در میان مردم پخش میکرد. الان هم چند عکس از امام خمینی و آقای خامنهای را که دست آقا روحالله به آنها خورده به رسم یادگاری در خانه نگه داشتم.
* دیدار با رهبر معظم انقلاب چه تاثیری در حالات روحی شما گذاشت و چقدر باعث دلگرمی شما شد؟
مادر شهید: خیلی خوشحال شدیم. ما چند سال قبل از اینکه آقا روحالله به شهادت برسد چند باری به حاج آقا و دیگران میگفتیم از طریقی بتوانیم به دیدار آقا برویم. بویژه یکی از دخترهایم خیلی دوست داشت آقا را از نزدیک ببیند. تا شهادت آقا روحالله این توفیق نصیب خانواده ما نشده بود که آقا را از نزدیک ببینیم، اما پس از شهادت روحالله ۳-۲ نوبت توانستیم آقا را از نزدیک زیارت کنیم. خود آقا روحالله هم خیلی دوست داشت آقا را زیارت کند، اما متاسفانه در دوران حیات این توفیق را نیافت.
* حاج آقا عجمیان! شما قبل از شهادت آقا روحالله، رهبر انقلاب را زیارت کرده بودید؟
پدر شهید: بله! من چند بار در زمان جنگ در منطقه حضرت آقا را از نزدیک دیده بودم. در عملیات والفجر ۸ و عملیات مرصاد آقا به منطقه آمده بودند و من آنجا آقا را دیدم. بعد از شهادت آقا روحالله هم که چند بار توفیق شد از نزدیک آقا را زیارت کنیم. خاطرم هست یک دفعه آقا فرمودند: «آرمان و روحالله رفتند تا آرمان روحالله بماند».
* شما در طول عمر خود عزیزانی را به واسطه مرگهای طبیعی از دست دادهاید. اکنون که ۲ سال از شهادت آقا روحالله میگذرد بفرمایید تفاوت از دست دادن آقا روحالله با سایر عزیزان و بستگانی که در طول عمر خود از دست دادید چه بود؟
پدر شهید: بالاخره همه ما یک روزی میمیریم. به قول قدیمیها دیر و زود دارد، اما سوخت و سوز ندارد. خیلیها به واسطه تصادف یا مرگهای ناگهانی از دنیا میروند، اما آن کس که در راه یک مسیر مقدس جانش را فدا کند خیلی تفاوت دارد. آن کس که جانش را در راه دفاع از دین و مملکتش فدا میکند یک مرگ عزتمندانه و متفاوت دارد. در این زمینه هم فرقی بین شهدا وجود ندارد، چه شهدای بیرون مرزها و چه شهدایی که برای امنیت مردم، داخل کشور شهید شدند تفاوتی بینشان نیست. همین چند روز پیش ۳ نفر از عزیزان انتظامی برای حفظ امنیت مردم به شهادت رسیدند. آنها هم جزء همین گروه هستند و مرگ عزتمندانهای داشتند. کسی که جانش را برای مردم جامعه فدا میکند آن مرگ مرگ نیست بلکه یک تولد دوباره است. ما هرچه از آرامش و آسایش و امنیت داریم همه را مدیون شهدای کشور هستیم. داعش تا نزدیک مرزهای ما آمد و اگر موفق میشد عراق و سوریه را اشغال کند، قطعا کشور بعدی ایران بود، اما شهدای مدافع حرم این اجازه را به آن ندادند. حالا بماند که عدهای بیانصاف شهدای مدافع حرم و بعضی از شهدای ما را به دریافت پول و امکانات متهم کردند و گفتند اینها برای پول به جنگ رفتند، اما واقعیت این است که کسی برای پول جان شیرینش را به خطر نمیاندازد.
* آیا مشابه این تهمتها را به شما و آقا روحالله نسبت میدادند؟
پدر شهید: بله! خیلی زیاد. پشت سر ما حرفهای زیادی درآوردند. همین چند روز پیش به تلفن همسرم زنگ زدند و شروع به فحاشی و تهمتزنی کردند.
مادر شهید: همین چند روز پیش یک نفر به تلفن همراه من زنگ زد و شروع کرد به فحش دادن. بعد از شهادت آقا روحالله از این مسائل برای ما نیز پیش آمده بود. صبح روز شهادت، موقعی که روحالله از خانه بیرون رفت من او را دیدم. روحالله با عجله و شتاب زیادی از خانه بیرون رفت و من نتوانستم از او بپرسم این عجله و شتاب برای چیست. من نگران شدم و برای همین چند بار به او زنگ زدم، اما هرچه زنگ زدم پاسخ نداد. در آن شلوغیها فرمانده به همه نیروها میگوید عقبنشینی کنید، اما روحالله عقبنشینی نمیکند. ظاهرا یکی از دوستانش در بین اغتشاشگران گیر میافتد و روحالله میرود تا به او کمک کند.
وقتی آن دوست را نجات میدهد او به روحالله میگوید سید! تو را به خدا بیا برگردیم چراکه تعداد اینها خیلی بیشتر از ما است، اما روحالله به او میگوید تو برگرد ولی من باید بمانم. روحالله ۳-۲ تا خانم را در زیر پل قبرستان بیبی سکینه مشاهده میکند و از ترس اینکه این خانمها به دست اغتشاشگران بیفتند به کمک آنها میرود تا آنها را از مهلکه فراری بدهد. آقاروحالله خانمها را نجات میدهد، اما خودش متاسفانه به دست اغتشاشگران میافتد. شنیدم روحالله در میان ۴۸ نفر از اغتشاشگران تنها گرفتار میشود.
* عقاید و سلایق سیاسی سیدروحالله چطور بود؟ آیا تعلق خاطر به حزب یا گروه خاص سیاسی در کشور داشت؟
پدر شهید: روحالله فقط پیرو خط امام و رهبری بود. کاری با گروهها و دستههای سیاسی اعم از چپ و راست نداشت. ملاکش فقط ولایت فقیه و ارزشهای انقلاب اسلامی بود. بعد از شهادت روحالله هم در بعضی انتخاباتها سراغ ما میآمدند تا علیه یکی از کاندیداها موضع بگیریم ولی ما به عنوان خانواده شهید هیچ موقع وارد این مسائل نشدیم. علت آن هم این بود که ملاک ما فقط ولایت فقیه و نظام جمهوری اسلامی است. وقتی هر یک از این نامزدها تایید صلاحیت شدند یعنی مورد تایید نظام و رهبری هستند. ملاک ما هم مثل روحالله فقط رهبر معظم انقلاب هستند ولاغیر.
* شنیدم شما با خانواده بعضی از شهدای اغتشاشات ۱۴۰۱ در ارتباط هستید؛ درست است؟
پدر شهید: بله! با اکثر خانوادههای شهدا در ارتباط هستیم. بعد از شهادت آقا روحالله و آقا آرمان، من با پدر شهید آرمان علیوردی ارتباط خوب و نزدیکی پیدا کردم و به صورت تلفنی جویای احوال یکدیگر هستیم. پدر شهید آرمان اهل گرگان است و در آنجا کشاورزی دارد و مدتی از سال را آنجاست.
* اگر توصیه یا نکته پایانی مدنظرتان است، بفرمایید.
پدر شهید: امیدوارم رئیسجمهور جدید بتواند به مردم خدمت کند و در این راه موفق باشد. البته همه باید به رئیسجمهور کمک کنند تا بتواند مسؤولیتهای قانونیاش را بخوبی انجام دهد، چرا که به صورت انفرادی هیچ کاری جلو نمیرود. از خدا میخواهم کشور ما پیشرفت سریعتری پیدا کند و در دنیا سربلند باشد.
منبع: وطن امروز