هنوز کوچهپسکوچههای شهر بوی کوکتلمولوتف میداد و تن زخمی دیوارها پر بود از شعارهای انقلابی اگر خوب گوش میدادی میتوانستی صدای زندانیانی را که زیر شکنجه ساواک منحوس، صبح را به شب و شب را به صبح میرساندند، بشنوی. هنوز کوچهها پر بود از جوانانی که عشق به خمینی (ره) آنچنان شیفته و شیدایشان کرد که با دستان خالی و پایبرهنه، نظام ۲۵۰۰ساله پهلوی را از ریشه برکندند و به زبالهدان تاریخ سپردند.
اواخر شهریور ۵۹ بود. یک روز مانده به اول مهر و بازگشایی مدارس. لباسهای اتوکشیده و کفشهای ورنی واکسخورده نوید آغاز سال تحصیلی جدید را میداد برای کودکانی که تا دیروز در هوای خفقان پهلوی نفس میکشیدند، اما با باورهای دینی پدرها و مادرهایشان بزرگ شدند.
آنان آماده بودند تا دوران شیرین مدرسه را پشت نیمکتهای درس، تجربه کنند، اما این رؤیاها زیاد دوامی نداشت و حباب آرزوهای آنان، تنها یک روز مانده به شروع مدرسه، در آسمان گم شد و این بار خاکهای جنوب کشور، مورد تجاوز رژیم بعث قرار گرفت و در چشم بر همزدنی هر آنچه که بعد از انقلاب با مشقت و استمرار جان گرفته بود، از نفس ایستاد و تبدیل به تلی از آوار شد.
سربازان بعثی یک روز قبل از آغاز فصل بازگشایی مدارس در شهریور ۵۹ و با فرمان صدام، هجومی سراسری به شهرهای مرزی را آغاز کردند. رژیم بعث عراق، در مدت کوتاهی به شهرهای ایران رسید و اگر مقاومت جوانان و نوجوانان انقلابی آن روزهای شهرهای مرزی و اهالی منطقه نبود، صدام در عرض چند روز به اهواز بهعنوان مرکز استان و شهر مهم راهبردی خوزستان دست پیدا میکرد.
اما با رشادت جوانانی که انقلاب ایران را رقم زدند، صدام و همه ایادی ناخلفش آرزوهای کذایی خود را به گور بردند و نتوانستند حتی یک وجب از خاک ایران اسلامی را بو بکشند چه برسد به اینکه تصرف کنند.
روزهای مهر۵۹، دیگر بوی مدرسه و کلاس درس نمیداد. کلاسهای درس در دل جبهههای شلمچه و هویزه تشکیل میشد؛ جوانانی که به دل دشمن شبیخون زدند و واحدهای درسی دفاع از ناموس و خاک وطن را پشت خاکریزها یکی پس از دیگری در میان خون و آتش پاس کردند.
خط مقدم جبههها پر شده بود از جوانان و نوجوانانی که تجاوز به خاک وطن را برنتابیدند و به ندای «هَل مِن ناصر یَنصرنی» خمینی کبیر لبیک گفتند و پا در رکاب بزرگترها، مرزهای رشادت و شهادت را یکی پس از دیگری جابهجا میکردند.
با بستن سربند یا حسین (ع) از هرچه تعلقات دنیایی که بود دست کشیدند و کوله بر دوش گذاشتند و از زیر قرآنی که به بوی دستان مادر معطر شده بود، رد شدند. وصیتشان حفظ حجاب بود و دعا برای دیگر رزمندگان. بند پوتینهای خاکی خود را محکم بستند و راهی مسیری شدند که انتهایش نور بود و رسیدن به باریتعالی.
دفاع مقدس ما داستان مادری است که خاطره آخرین دیدار با تنها پسرش را بهوقت خداحافظی در کنج خیالش قاب گرفته و تا به امروز چشمبهراه مانده است تا شاید خبری رسد از تنها ثمره زندگیاش و پدری که عصای روزهای پیریاش را به خط مقدم جبهه فرستاد تا مادران و دختران سرزمینش در امنیت و آرامش ایران نفس بکشند و زندگی کنند و این روزها در انتظار رسیدن به پسر شهیدش لحظهشماری میکند به امید شفاعت.
جنگ تحمیلی هشتساله ایران و عراق، نبردی نابرابر بود چرا که همه کفر در برابر همه ایمان صف بسته بود و بیش از ۸۰ کشور دنیا بهصورت مستقیم و غیرمستقیم با حمایت رژیم بعث عراق و در رأس آن صدام باهدف ازبینبردن انقلاب اسلامی در ایران آغاز شد که در نهایت با موفقیت رزمندگان اسلام به پایان رسید و به همه دنیا ثابت کرد هرکجا که دست خدا هست، عاقبتبهخیری به ارمغان میآورد.
منبع: فارس