نصرت خدایاری معروف به خواهر بسیطی در سال ۱۳۳۰ در شهرستان گیلانغرب و در روستای دانگ به دنیا آمد و تا پایه ششم ابتدایی درس خواند و فقر و تنگدستی خانواده باعث شد تا در امرار معاش خانواده نیز سهیم باشد و برای گذران زندگی تلاش کند.
دهه ۵۰ بود که نصرت و برادرش حسین با حضور در تظاهرات و راهپیماییها چهره انقلابی خود را در منطقه گیلانعرب نشان دادند و در کنار این فعالیتهای انقلابی خود و حضور فعال در عرصه راهپیماییها و اعتراضات ضد رژیم شاهنشاهی در اداره رفاه آن زمان یا بهزیستی فعلی مشغول به کار شد.
نصرت خانم با شروع جنگ تحمیلی علیه کشورمان در سال ۱۳۵۹ در همان روزهای نخست به همراه برادرش حسین به نیروهای مدافع در جبهه پیوستند و هنگامی که ارتش حزب بعث عراق به شهر گیلانغرب حمله کرد و زنان و کودکان و افراد پیر شهر را ترک کرده و به چندکیلومتری پشت جبههها رفتند و تنها عدهای از جوانان برای مبارزه و مقاومت در شهر ماندند، با وجود اصرارهای فراوان شهر را ترک نکرد، اسلحه برداشت و لباس رزم پوشید و از همان جا بود که به خواهر بسیطی معروف شد.
سرگذشت سلحشوریهای خواهر بسیطی را گیلانغربیهاخوب به یاد دارند و در جبهه گیلانغرب کسی نبود که بسیطیها را نشناسد؛ خواهر و بردار شجاعی که هنوز هم در دیگر مناطق گمنامند و کمتر به سرگذشت آنها پرداخته شده است، بهویژه روایت نصرت خانم این دختر شجاع گیلانغربی که تلاشها و رنج هایش هنوز هم نقل خاطرات جنگ مردم این منطقه است.
خواهر بسیطی از اولین روز جنگ در کنار رزمندگان و برادر شهیدش حضوری پررنگ داشت او در تمام روزهای شش سال اول جنگ در جایگاه رزمنده، مددکار، امدادگر، نیروی پشتیبانی در خط مقدم جبههها فعالیت میکرد.
نصرت خانم تنها زنی بود که در آن معرکه بهعنوان رزمنده حضور داشت خانمی بلند قد که مانتویی بلند بر تن داشته و رویش اورکت نظامی میپوشید و ظاهر و پوششی خاص او باعث شد که همه او را میشناختند، شجاع و نترس بود با یک تفنگ ژ۳ بر دوش که هنگام امداد رسانی به مجروحان و رزمندگان هم همیشه پوتینپوش بود.
زمان امداد رسانی به مجروحان سلاحش را عوض میکرد و برنو بر میداشت، در آن روزها که شهر خالی از سکنه بود، نصرت پابهپای دیگر رزمندگان، تفنگش را روی دوش میانداخت و در کوچهها قدم میزد یا از پشتبامها نگهبانی میداد و دوشادوش نیروهای رزمنده سپاه و ارتش کشورمان در جنگ شرکت کرد.
به گفته مردمی که در جبههها حضور داشتند نصرت خانم، صبحها برای کمک و روحیهدهی به رزمندگان سمت «گور سفید» (یکی از جبهههای رزمندگان در گیلانغرب) میرفت که حداکثر ۴۰۰ متر با عراقیها فاصله داشت، او در چند جبهه میجنگید و هفتهای یکبار به دیدن مادرش میرفت و به امورات او رسیدگی میکرد.
سال ۱۳۶۰ حجم سنگین آتش عراقیها روی شهر گیلانغرب و جبهه گور سفید بود که خواهر بسیطی آن روزها در بیمارستان کارش امدادگری به مجروحان و جمعآوری و رساندن آنها پشتخط بود، پای ثابت امدادگری بود و مجروحان را تفنگ بر دوش کول میکرد، سر و صورت مجروحان را میشست و زخمهایشان را مداوا میکرد و اجساد کشتگان جنگ را در اتاقی جمع میکرد تا مبادا حیوانات به آنها نزدیک شوند.
خواهر بسیطی عملیات مطلعالفجر در سال ۱۳۶۰ باز همانند روزهای وقوع انقلاب و راهپیماییها، کنار برادر قرار گرفت، بعد از یک هفته نبرد سنگین. عملیات نیمهتمام ماند، پیکر شهدای ایرانی بالای ارتفاعات شیاکوه و زیر دید عراقیها ماند که اجساد چندین روز بالای ارتفاعات زیر باد و باران و آفتاب ماند و این به یک دغدغه و حسرت برای بچههای رزمنده تبدیل شده بود.
نصرت به همراه گروه داوطلبی که امیدی به بازگشتشان نبود، رفتند تا جنازه شهدا را از ارتفاعات پایین بکشند و بدون خستگی و در کنار مردان جسد شهیدی را بر دوش گرفته بود.
خواهر بسیطی در بهداری نیز چفیه روی صورتش پیچیده و بالای سر شهدا حاضر شده و کار کفن شهدا را انجام داده و بعد از این کار به ثبت و ضبط نام و نشان شهدا پرداخت آری آن روزها دیگر کسی نبود که حسین و خواهرش نصرت را در آن منطقه نشناسد.
بعد از عملیاتوالفجر و فتحالمبین دشمن تا حدودی عقب رفت و نصرت هم کارش را در بهزیستی از سر گرفت، اما ظهرها بعد از کار بهزیستی به بهداری خط مقدم میرفت و کار رسیدگی به زخمیها، غسل و کفن شهدا و نایلون پیچ کردن آنها را انجام میداد و لباسهای خونین شهدا را میشست. اینها گوشه کوچکی از تلاش نصرت بسیطی در جنگ بود که تا سال ۱۳۶۶ ادامه داشت.
۱۳ آبان سال ۱۳۶۲ حسین برادر نصرت خانم که آن روزها فرمانده خط مقدم هم شده بود در یک عملیات پاکسازی، شهید شد و این بار خواهر بسیطی نه فقط برادر که دوست، همراز و همرزمش را از دست داد که ضربه جبرانناپذیری برای او بود، خود جنازه برادر شهیدش را غسل و کفن کرد.
تلخترین و بدترین اتفاق برای نصرت شهادت برادرش در سال ۱۳۶۲ بود که ضربه جبرانناپذیری را به او وارد کرد که با فوت مادرش بر اثر سرطان در سال ۱۳۶۵، از همیشه تنهاتر و گرفتار مشکلات روحی و روانی و در بیمارستان اعصاب و روان بستری شد سرانجام در اردیبهشت ماه سال ۶۸ بعد از عمری مجاهده درگذشت، اما یاد و خاطره اش هنوز در کوچه کوچه این شهر وجود دارد.
به گفته یکی از اهالی محله خواهر بسیطی که آن زمان او را دیده بود و از او پرسیده بود که چرا مانند دیگر زنان و دختران به خارج از شهر نرفتی و در خط مقدم جبهه حضوری داری که پاسخ نصرت خانم این بود که مرد باید مبارزه کند.
خواهر بسیطی در مناطق جنگی هر کاری که از دستش بر میآمد انجام میداد، جنازهها را به عقب میآورد، دستها و پاهای قطع شده شهدا را که تکه تکه شده بودند جمع آوری و کفن میکرد و تحویل میداد. به خاطر مقاومتهای او و امثال او شهر گیلانغرب به عنوان دومین شهر مقاوم کشور نامیده شده است.
کتاب تصویری در دوردست سرگذشت نصرت خدایاری شهسواری (خواهر بسیطی) است که توسط جواد حسینی نصر نوشته شد و در سال ۱۳۹۷ توسط انتشارات سوره مهر به چاپ درآمد.
مردم غیور شهرستان گیلانغرب در روز چهارم مهرماه ۵۹ پس از تجاوز ارتش رژیم بعث عراق در ورودی شهر گیلانغرب با مقاومت جانانه موفق شدند علاوه بر جلوگیری از سقوط شهر متجاوزان را تا عمق ۱۰ کیلومتری شهر گیلانغرب به عقب برانند.
این شهرستان در طول دوران دفاع مقدس ۷۵۰ شهید، ۲ هزار و ۲۵۰ جانباز و ۱۴۱ آزاده تقدیم انقلاب و کشور کرد، همچنین پنج هزار و ۸۰۰ شهید مهاجر نیز در این خطه تقدیم دفاع از کیان کشور شده اند.
گیلانغرب در دوران دفاع مقدس ۱۲ هزار رزمنده بومی را برای دفاع از مرزهای کشور تربیت کرد که در قالب یک تیپ مستقل عمل کردند.