جشنواره بینالمللی فیلم و عکس پنج با اعلام برگزیدگانش در پردیس سینمایی ملت برگزار شد.
بر اساس اعلام دبیرخانه جشنواره، جشنواره پنج یک جشنواره معتبر و بزرگ برای فیلم و عکاسی است. این جشنواره با اهدای جوایز از هنرمندان سراسر جهان حمایت میکند. پنج سال است این جشنواره برگزار میشود و هدف از برگزاری آن یافتن هنرمندان مستقل است.
قطبالدین صادقی، نویسنده، فیلمنامهنویس، مترجم، کارگردان تئاتر و استاد دانشگاه که تجربه همکاری با کیارستمی را داشت، درباره سبک کارهای او گفت: عباس کیارستمی به عنوان خالق سینمای متفاوت ایران شناخته شده است. او نه خالق سینمای تجاری بود، که با جعل احساسات به دنبال پول در آوردن باشد و نه به دنبال سینمای تبلیغاتی بود، تا از طریق ایدئالیسم افراد را با خود همراه کند. در کارهای او نه سینمای شبه روشنفکری دیده میشد و نه سینمای قهرمانی کلاسیک.
صادقی ادامه داد: سینمای کیارستمی یک سینمای جدی فرهنگی است، که دو کار بزرگ انجام داد. اول به سمت رئال حرکت کردن و دوم در افتادن با زبان سینما بود. سینما برای کیارستمی وسیله بود، نه هدف. من تقریباً ۳۰ سال با او تجربه همکاری داشتم، شبهای زیادی با او بودم و میدانم از جان سینما چه میخواست. بنظرم مهمترین سبک کیارستمی استقلالش بود. سبک او ناب است و از کسی الگو نگرفته است. هرچند خیلیها سعی کردند گوشهای از کار او را تقلید کنند.
جهانگیر کوثری، تهیهکننده باسابقه سینما به وجه دیگر کیارستمی اشاره کرد و افزود: سینما را به هیچ عنوان نمیتوان دفع کرد. یک آبی را بریزید، خودش راهش را پیدا میکند.ای کاش تو از مرگ میترسیدی. چون از مرگ نمیترسیدی، آنقدر بیپروا بودی. از او گنجینهای باقی مانده و ایشان از همان ابتدا تجربه بسیاری را کسب کرده بودند. ما مکانی در کانون پرورش فکری کودک و نوجوان داشتیم، که گرافیست، نقاش، روزنامهنگار و ... تربیت میکرد. اولین فیلم کیارستمی که از نظر فنی یک کار تکاندهنده بود، در نوع خود شاهکار بود. شاید شلوغترین اثر کیارستمی از نظر دکوپاژ محسوب میشد.
کوثری با بیان اینکه جشنواره بینالمللی فیلم و عکس پنج که با نام کیارستمی در هم آمیخته برایمان مایه افتخار است، گفت:، چون عباس کیارستمی عاشق عکس بود. او فیلمش را میگرفت و بعد به سراغ عکاسی میرفت.
عباس کریمی، نقاش هم روی جایگاه قرار گرفت و خطاب به حاضران گفت: معتقدم صحبت درباره عباس بعد از مرگش فایده ندارد. ایتالیا که بودیم یک فیلم آوردم و نشانش دادم. گفتم یک فیلم آقای زریندست دارد، که شاهکار است. پرسید چه فیلمی است؟ گفتم چشمهایش.