زندگی یحیی سنوار به افسانه می‌ماند. اگر ما زندگی او را بخوانیم، بی‌آنکه در روایت زندگی‌اش نامی از او برده نشود، ممکن است احساس کنیم با یک افسانه یا داستان پردازیِ یک نویسنده چیره دست مواجه هستیم.

یحیی سنوار، ۲۲ سال از زندگی‌اش را در زندان رژیم غاصب گذراند. چهار سال از این زمان را در انفرادی بوده است. زندان تاریکی رژیم غاصب برای او مطلع و طلوع شد. رمان خود با عنوان «خار و گُل میخک» را که روایت نور و طلوع و امید است، در همان دوران زندان می‌نویسد.

با هر بازداشت، روح او اعتلای بیشتری می‌یافت. قدم، دَم و قلم او زیباتر و برّان‌تر می‌شد. قدرتمندتر و هم‌هنگام، لطیف‌تر می‌شد. 

سنوار درست مثل رمان و قلم‌اش و درست مانند دوگانه خار و گل میخک، جمع سخت بودن و مهربانی بود. او گُلی زیبا و هم درختی تناور بود. او، چون آب بود که در تن گُل و درختان، در صدای زیتون هم رفته است. او گُل شمشیری یا همان گلایل بود. او شهد همه گل‌های بهاری و برق شمشیر شجاعان در سرزمین قهرمانان و حماسه بود. رمان‌اش نیز جمع و سازگاری همه این دوگانه‌ها بود.

خار و گُل میخک

چنانکه اشاره شد، عنوان کتاب او، یعنی رمانی که در زندان می‌نویسد، «خار و گُل میخک» بود. خار نماد غم و گل میخک، نماد شادی است. 

خار همچنین نماد عظمت و استواری او و مردم اش است. گل میخک هم نه تنها نماد شادی، که نماد لطافت است.

او قلبی پاک‌تر از کبوتر و عزمی بلندتر از عقاب داشت. ضربه زدن اسرائیل به او، همچون مشت کوبیدن یک دیوانه بر آب بود. همچون آب، منعطف و سازگار بود. چون آب لطیف و همچون آب پر قدرت و سهمناک بود. اوجی از انعطاف و همزمان، پایمردی و تسلیم‌ناپذیری بود. چنانکه در زندان رژیم هم مثل چکیدن قطره بر سنگ، راه رهایی را می‌گشود و رمانی جاودان از زندگی خود را نوشت؛ رمانی که در همه سطور خود به آشتی و جمع خار و گل وفادار است و آشتی خار و گل را بدل به نمادی برای جمع بستن میان جنگ و عشق، غم و شادی، خاطره و امید و... می‌کند.

 در رمان خود، گاه خواننده را از شدت غم، می‌گریاند و گاه چنان می‌خنداند که اشک شادی از چشم او جاری شود. او زلال و روان، چون آب بود. همیشه همان آب بود؛ همان آب گوارا و صادق، اما اقتضای مکان و زمان را در می‌یافت تا دشمن زمان نشناس خود را غافلگیر کند.

چقدر شگرف است که مردی چنین نابغه در امر نظامی، چنان قلمی هنری و ادبی لطیف و عمیقی دارد. با خواندن رمان او که از پرفروش‌ترین رمان‌های سایت آمازون هم بوده، حیرت زده می‌شویم که باری، سنوار چگونه توانسته جمع و آشتی این امور به ظاهر متضاد شود.

 کار، کار اسلام است. چنانکه انسان کامل ما، چنانکه امیرالمومنین علی علیه السلام هم قله عرفان و تفکر بود، هم قله سخن، هم قله شمشیر و شهامت، هم قله دادگری و انصاف و عدالت. 

معصومین علیهم‌السلام اوج جمع این امور به ظاهر متضاد یا متناقض بودند. آنها اوج سازگاری حقیقت و واقعیت، اتحاد وجودی همه ارزش‌های برتر انسانی و الهی بودند.

سنوار نیز در سایه چنین سنتی، سنوار شد. چنین است که با قدم و قلم و قامت خود، با نگاه و آه خود، با لبخند و خشم اش تو را پرواز می‌دهد.

او در رمان‌اش و هم در زندگی‌اش با ما از جنگ، گلوله و هم از گُل و عشق سخن گفت. او از طلوع و نور سخن گفت. او نویسنده نور بود. 

یحیی سنوار؛ طلوعِ طلوع و نویسنده نور

طلوع و مطلع رمان شهید یحیی سنوار (خار و گل میخک) درباره طلوع است: «زمستان سال ۱۹۶۷ سنگین بود، از رفتن امتناع می‌ورزید و با بهاری که با آفتاب گرم و درخشان می‌خواست بدرخشد مخالفت می‌کرد.»

چقدر درخشان طلوع‌نکردن بهار را طلوع خود قرار داده است. او خودش هم طلوعِ طلوع‌نکردن بود. در صحنه شهادت او شاهد بودیم که حسرت انسان امروز برای یافتن و طلوع قهرمان آن هم از رهگذر سینما، در دنیای واقعی تحقق یافته است. بدینسان در جهانی که ذهن غربی تصور می‌کرد قهرمان غروب کرده، او نشان داد که قهرمان زنده است. به واکنش چهره‌های مطرح و اشخاص عادی در غرب نگاه کنید که چگونه صحنه شهادت سنوار آنها را به تحسین واداشته است.

او طلوع بود. او طلوع خدا و همه ارزش‌های باستانی و انسانی و الهی بود. او مدام چشم به طلوع داشت، مدام از نور می‌گفت و نور می‌نوشید و نور می‌نوشت.

در جایی دیگر از رمان مذکور می‌نویسد: «من پنج ساله بودم و در یک صبح زمستانی، خورشید بهاری سعی می‌کرد بر جای طبیعی خود تکیه بزند تا آثار حمله شب تاریک بر اردوگاه را از میان ببرد.»

در صفحه دیگری از رمان باز هم نور را روایت می‌کند و فرامی خواند: «.. محمود با عجله از سوراخ بیرون رفت و مادرم به سمت او دوید تا او را بگیرد و مانع از خروجش شود... او با چراغ نفتی آمد و آن را روشن کرد. سپس آرامش و سکون حاکم شد...».

در صفحه ۱۳ رمان، شوق معصومانه او برای نور را می‌بینیم: «.. اتاقی برای نشستن بچه‌ها هم داشتند. در کنار نور چراغ نفتی، بچه‌ها با خوشحالی می‌چرخیدند...».

داستان فلسطین؛ عشق و جنگ

در رمان «خار و گُل میخک» می‌خوانیم که ابراهیم برادر یحیی سنوار، می‌گوید: «من به این پی بردم که داستان ما یک داستان فلسطینی است؛ تلخ، بدون جایی برای بیش از یک عشق... و یک شور.»

یحیی سنوار در پاسخ به ابراهیم می‌گوید: «فکر نمی‌کنی در این مورد اغراق می‌کنی؟ تا جایی که من می‌دانم انقلابیون عاشق و نویسنده هم وجود دارند.»

ابراهیم می‌خندد و چنین با یحیی چالش می‌کند: «این درست است، اما نه برای ما مردم فلسطین، این با انقلابیون کوبا، ویتنام و چین سازگار است.». ابراهیم استدلال می‌کند به سبب اشغال خاک فلسطین آنها نمی‌توانند زندگی و روحیه‌ای مثل انقلابیون در کشور‌های مورداشاره داشته باشند.

یحیی در واکنش می‌خندد و می‌گوید: «به خدا این سه در تو جمع شده‌اند؛ یک انقلابی، یک عاشق و یک شاعر. آنچه گفتی چیزی نیست جز تصویری از انقلاب، جنگ و شعر...».

افزون بر این استدلال‌های سنوار برای نشان دادن سازگاری عشق و جنگ حتی در شرایط استثنایی فلسطین، او در رمان اش نیز ماجرای عشق خالص و ازدواج اش و سازگاری آن با جنگ و جهاد را به زیبایی روایت کرده است.

 در نهایت باید گفت سنوار هم در قلم (رمان‌اش) و هم در عمل، سازگاری جنگ و عشق، اقتدار و لطافت بود. با ما از جنگ، استواری، از گذشت، ایثار، نوع دوستی و از عشق و وفا سخن می‌گوید.

منبع: الف

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.