به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان؛ عاشوری - میرزا یونس استادسرایی معروف به میرزا کوچک خان در سال ۱۲۵۷ هجری شمسی در رشت به دنیا آمد و ۱۱ آذر ۱۳۰۰ هجری شمسی در برف و بوران جنگلهای ییلاق آلاله پشت منطقه سیاه خانی در ارتفاعات شهرستان ماسال گرفتار یخبندان شد و در سن ۴۳ سالگی جان به جان آفرین تسلیم کرد.
امروز یکصد و سومین سالروز شهادت میرزا کوچک خان، سردار سرافراز جنگلهای گیلان است. ۱۱ آذر ماه هر سال که میرسد؛ استان گیلان، لبریز از یاد و نام بزرگمرد تاریخ این سرزمین میشود.
داستان زندگی میرزا کوچک پُر از رشادت است و حُبّ وطن. میرزا، سرشار از ادب بود و فروتنی. صریح اللهجه بود و طرفدار عدل و آزادی و حامی مظلومان. درباره این مبارز و روحانی برجسته گیلانی نوشتهاند: «مردی خوش بنیه، ورزیده، خوش سیما، مؤدب، متواضع، معتقد به فرایض دینی و پایبند به اصول اخلاقی. شعر و ورزش را دوست داشت. دخانیات مصرف نمیکرد.
به غایت محجوب بود و ساکت و متفکر و آرام. خوب صحبت میکرد، آهسته و سنجیده سخن میگفت، سخنانش اغلب با لطیفه و مزاح توأم بود و خود نیز از مطایبات دیگران لذت میبرد».
سالهای نخست عمر را به آموختن مقدمات علوم دینی سپری کرد و در سال ۱۲۸۶ به صفوف آزادیخواهان پیوست. در سال ۱۲۹۴ هیئت اتحاد اسلام در رشت تشکیل شد. میرزا، رهبری این گروه را به عهده گرفت و پس از اشغال ایران توسط روسیه، به مبارزه با ارتش تزار پرداخت.
نهضت جنگل فعالیتهای خود را ضد نیروهای روسی و انگلیسی در شمال انجام داد. اما به تدریج دچار اختلافات داخلی شد و برخی از سران آن تسلیم و یا اعدام شدند. پس از تسلیم خالو قربان، نیروهای دولتی به تعقیب نیروهای جنگل پرداختند. میرزا به اعماق جنگلها رفت تا در فرصتی مناسب بتواند نیروهای پراکنده را سازماندهی کند، اما بر اثر سرمای شدید به شهادت رسید.
آرامگاه میرزا کوچک خان جنگلی در جنوب شهر رشت و در محله سلیمانداراب واقع شده است.
با من بگو از سرگذشت آن سپیدار
در یکصد و سومین سالروز شهادت میرزا کوچک جنگلی یاد این بزرگمرد آزاده تاریخ معاصر را با بخشی از شعر «مرثیه جنگل» شاعر نامدار گیلان، مرحوم هوشنگ ابتهاج گرامی میداریم:
«امشب همه غمهای عالم را خبر کن!
بنشین و با من گریه سر کن! ...
ای جنگل، ای انبوه اندوهان دیرین.
ای چون دل من، ای خموش گریه آگین.
سر در گریبان، در پس زانو نشسته.
ابرو گره افکنده، چشم از درد بسته، در پردههای اشک، پنهان کرده بالین!
ای جنگل، ای داد!
از آشنایت بوی خون میآورد باد!
بر بال سرخ «کشکرت» پیغام شومی است
آنجا چه آمد بر سر آن سرو آزاد؟ ...
ای جنگل، ای پیوسته پاییز!
ای آتش خیس!
ای سرخ و زرد، ای شعله سرد!
ای در گلوی ابر و مه فریاد خورشید!
تا کی ستم با مرد خواهد کرد نامرد؟
ای جنگل، ای در خود نشسته!
پیچیده با خاموشی سبز
خوابیده با رویای رنگین بهار نغمه پرداز
زین پیله کی آن نازنین پروانه خواهد کرد پرواز؟
ای جنگل،ای همراز کوچک خان سردار
هم عهد سرهای بریده ...
با من بگو از سرگذشت آن سپیدار
آن سهمگین پیکر که با فریاد تندر، چون پارهای از آسمان افتاد بر خاک».