چند بار به مادرم گفتم صلاح نیست این همه طلا را از سر و گردن و دستت آویزان كنی و بیرون بروی، ولی او پوزخند می زد و فكر می كرد همسرم این حرف ها را یادم می دهد.
پوریا پسر معلولی است که معلولیت ذهنی زیادی ندارد و بر عکس اکثر کسانی که از این بیماری رنج میبرند، نسبت به اطرافش هوشیار و عکسالعمل نشان میدهد، خوب حرف میزند اما به دلیل ناتوانی و معلولیت جسمی دیگر اجازه ادامه تحصیل را در دبیرستان به او ندادند. حالا تمام آمال و آرزوی پوریا در درس خواندن خلاصه میشود. خواهش او از مسئولین اداره آموزش و پرورش استثناییها این است که ادامه تحصیل را از او و دوستانش سلب نکنند.
به قول محسن خلافکاران قدیم وجدان داشتند، حداقل احترام نگه میداشتند و از طفل یتیم و یا بیپناه زورگیری نمیکردند، خلافکاران قدیم معتاد نبودند، البته مردم هم عوض شدهاند، جلوی چشمشان برای ناموس مردم چاقوکشی میکنند و آنان به راحتی میگذرند، انگار هیچ اتفاقی نیافتاده است. جوانی در حال جان دادن است با گوشی فیلم میگیرند تا فردا بلوتوث کنند.
باور کردنی نبود، نازنین یک زن 22 ساله چطور میتوانست دست به چنین جنایتی بزند، وقتی این خبر را به ابرهیم دادیم، از حال رفت ، بعد از چند روز خوزستان را برای همیشه بدرود گفت و به شهر دیگر رفت که هیچکس نمیدانست. . .