داستان وقعی
هر شب با یک داستان واقعی؛
چند بار به مادرم گفتم صلاح نیست این همه طلا را از سر و گردن و دستت آویزان كنی و بیرون بروی، ولی او پوزخند می زد و فكر می كرد همسرم این حرف ها را یادم می دهد.
کد خبر: ۵۰۱۷۸۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۲۹

هر شب با یک داستان واقعی؛
پوریا پسر معلولی است که معلولیت ذهنی زیادی ندارد و بر عکس اکثر کسانی که از این بیماری رنج می‌برند،‌ نسبت به اطرافش هوشیار و عکس‌العمل نشان می‌دهد، خوب حرف می‌زند اما به دلیل ناتوانی و معلولیت جسمی دیگر اجازه ادامه تحصیل را در دبیرستان به او ندادند. حالا تمام آمال و آرزوی پوریا در درس‌ خواندن خلاصه می‌شود. خواهش او از مسئولین اداره آموزش و پرورش استثنایی‌ها این است که ادامه تحصیل را از او و دوستانش سلب نکنند.
کد خبر: ۵۰۱۴۹۱۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۲۷

هر شب با یک داستان واقعی؛
به قول محسن خلافکاران قدیم وجدان داشتند،‌ حداقل احترام نگه می‌داشتند و از طفل یتیم و یا بی‌پناه زورگیری نمی‌کردند،‌ خلافکاران قدیم معتاد نبودند،‌ البته مردم هم عوض شده‌اند، جلوی چشمشان برای ناموس مردم چاقوکشی‌ می‌کنند و آنان به راحتی می‌گذرند، انگار هیچ اتفاقی نیافتاده است. جوانی در حال جان دادن است با گوشی فیلم می‌گیرند تا فردا بلوتوث کنند.
کد خبر: ۵۰۰۴۶۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۱۶

هر شب با یک داستان واقعی؛
باور کردنی نبود،‌ نازنین یک زن 22 ساله چطور می‌توانست دست به چنین جنایتی بزند، وقتی این خبر را به ابرهیم دادیم،‌ از حال رفت ، بعد از چند روز خوزستان را برای همیشه بدرود گفت و به شهر دیگر رفت که هیچکس نمی‌دانست. . .
کد خبر: ۴۹۹۸۹۸۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۱۰