روزگاری تمام تفریح مان این بود که با بچه محله هایمان بازی کنیم، دنبال بازی، قایم باشک، گل کوچک، لی لی و... . وقتی به خانه بر می گشتیم سر تا پایمان خاکی بود و بوی عرق تمام تن مان را پر می کرد. دیگر توان حرف زدن هم نداشتیم. خستگی تمام بدنمان را می گرفت. سال ها گذشت...