پدر شوهرم اجازه نمی دهد با دخترم صحبت کنم دخترم همیشه پنهانی با من صحبت می کند اگر پدر شوهرم رضایت دهد آزاد میشوم او می گوید می دانم پسرم آدم بدی بود اما کاش خودت او را می کشتی نه دو نفر غریبه!
اولین روزهای تابستان دو سال پیش، نحس ترین روز در تمام عمرش بود. سه ماه بود، که زندگی مشترکشان را آغاز کرده بودند و همسرش هم تازه باردار شده بود.قرارشان این بود برای سعادت یکدیگر بکوشند و عطر شیرینی زندگی در خانهشان همیشه به مشام برسد اما در همان دوران شروع زندگی همه زیباییها رنگ باخت.