وداع سخت
روزی آخری که قرار بود برود، دستانم را گرفت و اشک ریخت و گفت دلم را لرزاندی، بعد از چند دقیقه گفت اما نمی‌توانی ایمانم را بلرزانی. همین که پایش را از خانه بیرون گذاشت گریه امانم نداد، به هرکس که می‌شناختم زنگ زدم تا بلکه آرام شوم اما نشد، انگار که می‌دانستم دیگر برنمی‌گردد.
کد خبر: ۵۹۲۵۵۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۱۵