به گزارش گروه ویژه نامه نوروزی باشگاه خبرنگاران؛ در قسمت ششم از اشعار بهاریه شما را به میهمانی غزل سرایان می برد. بهار دل انگیز سرشار از زیبایی و طراوت است. شاعران بسیاری تصویر این قدرت خدا را به غزل کشیده اند
دولت نوروزی
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
چو گل گر خرده ای داری، خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست
مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع
که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی
ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست؟
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی
سخن در پرده می گویم: چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
حافظ
****
از دل پرخون بلبل کی خبر دارد بهار
هر طرف چون لاله صد خونین جگر دارد بهار
شاهدان غیب را بی پرده جولان می دهد
منت بسیار بر اهل نظر دارد بهار
مستی غفلت حجاب نشأه بیگانه است
ورنه بیش از باده در دلها اثر دارد بهار
از قماش پیرهن غافل ز یوسف گشته اند
شکوه ها از مردم کوته نظر دارد بهار
رنگ و بو را دام اطفالِ تماشا کرده است
ورنه صد دامِ تماشای دگر دارد بهار
بسکه می بالد ز شوق عالم بالا به خود
خاک را نزدیک شد از جای بردارد بهار!
عشق در دلهای سنگین شور دیگر می کند
جلوه مستانه در کوه و کمر دارد بهار
قاصد مکتوب ما صائب همان مکتوب ماست
از شکوفه نامه های نامه بردار بهار
صائب
****
عروس سبز جهان
گلها عروس سبز جهان را می آورند
پایان بادهای خزان را می آورند
می خواند زیر گوش زمین مادر بهار
بیدار شو که دخترمان را می آورند
تا کوه های سر به دل آسمان زده
بر دوش رودهای روان را می آورند
بر دست پر سخاوتشان لاله های سرخ
نبضی همیشه در ضربان را می آورند
صدها هزار مرغ مهاجر در آسمان
بعد از سکوت دی هیجان را می آورند
سر شاخه های تازه و ترد صنوبران
برسر جوانه های جوان را می آورند!
گنجشکها و چلچله ها کل کشیده اند
گلها عروس سبز جهان را می آورند!
نغمه مستشار نظامی
****
دریغای این فصل
سینه ای چاک نکردیم در این فصل بهار
صبحی ادارک نکردیم در این فصل بهار
ابر چون پنبه افشرده شد از گریه و ما
مژه ای پاک نکردیم در این فصل بهار
جگر سنگ به جوش آمد و ما سنگدلان
دیده نمناک نکردیم در این فصل بهار
غنچه از پوست برون آمد و ما بی دردان
جامه ای چاک نکردیم در این فصل بهار
لاله شد پاک فروش از عرق شبنم و ما
عرقی پاک نکردیم در این فصل بهار
حیف و صد حیف که در راه نسیم سحری
خویش را خاک نکردیم در این فصل بهار
صائب
****
وصل بهار
عید نمی دهد فرح، بی نظر هلال تو ...
شمس و قمر دلیل تو، شهد و شکر دلالِ تو
آیت هر ملاحتی ماهِ تو خواند بر جهان
مایه هر خجستگی ماه تو است و سال تو
آب زلال، ملکِ تو؛ باغ و نهال، ملکِ تو؛
جز ز زلالِ صافیت می نخورد نهال تو
ملک تو است تختها، باغ و سرا و رختها
رقص کند درختها، چون که رسد شمال تو
ای ز خیالهای تو گشته خیال، عاشقان
خیلِ خیال این بود تا چه بود جمال تو!
وصل کنی درخت را، حالتِ او بَدَل شود
چون نشود ـ مَها! ـ بَدَل، جان و دل از وصال تو؟
بس سخن است در دلم، بسته ام و نمی هلم
گوش گشاده ام که تا نوش کنم مَقالِ تو
مولانا
****
بهار سعادت
گهی پرده سوزی، گهی پرده داری
تو سِرِّ خزانی؛ تو جانِ بهاری!
خزان و بهار از تو شد تلخ و شیرین
تویی قهر و لطفش؛ بیا تا چه داری
بهاران بیاید، ببخشی سعادت
خزان چون بیاید سعادت بکاری
ز گلها که روید بهارت ز دلها
به پیش افکند گل سر از شرمساری
گر این گل از آن گُل یکی لطف بردی
نکردی یکی خار در باغ خاری
همه پادشاهان شکاری بجویند
تویی که به جانت بجوید شکاری
شکاران به پیشت گلوها کشیده
که جانبخشِ ما را سزد جانسپاری!
گهی آفتابی، ز بالا بتابی
گهی ابر واری، چو گوهر بباری
ز من چون روی تو، ز من «من» رَوَد هم
بَرَم چون بیایی، مرا هم بیاری!
مولانا
****
تنور لاله
صبا به تهنیتِ پیر می فروش آمد
که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرقِ عَرق گشت و گل بجوش آمد
بگوش هوش نیوش از من و بعشرت کوش
که این سخن سحر از هاتفم بگوش آمد
ز فکر تفرقه باز آی تا شوی مجموع
به حکم آنکه چو شد اهرمن سروش آمد
ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد
چه گوش کرد که باده زبان خموش آمد!
چه جای صحبت نامحرم است مجلس اُنس؟
سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد
ز خانقاه به میخانه می رود حافظ
مگر ز مستی ز حد ریا بهوش آمد!
حافظ
ویژه نامه نوروز باشگاه خبرنگاران را اینجا ببینید/ق پ