یک
مرد سالخوره در حالیکه عصایی به دست داشت، آهسته در خیابان معروفRue
Mouffetard در پاریس که محل گذر جهانگردان خارجی است قدم می زد. در آن سوی
خیابان نیز لفت بانک قرار داشت. از یکی از این رستوران صدای ترانه جاودانه
یویس مونتاد بنام برگ های پائیزی به گوش می رسید. منظره بسیار کلاسیکی در
این خیابان حاکم بود. پروفسور مارکوس کلینبرگ به آرامی به سمت کافه مورد
علاقه اش می رفت تا یکی از جراید محبوب خود یعنی روزنامه حزب کمونیست
"L’Humanité" را بخواند.
آوریل 2005 میلادی بود. کلینبرگ که در آن زمان
حدود 80 سال داشت، بسیار فرتوت به نظر می رسید ضمن آنکه زندگی وی نیز از
نشاط لازم برخوردار نبود و به تعبیر حضرت حزقیال در کتاب مقدس، یک تجسم
واقعی از برانگیختن مردان از مشتی استخوان خشک بود.
دکتر کلینبرگ
بعنوان یک دانشمندان مشهور اسرائیلی چندین دهه را در دره فراموش شدگان سپری
کرده بود اما حالا به این جسد بی جان دوباره روح دمیده شده بود. خانواده و
وکلای وی قضات اسرائیلی را متقاعد کرده بودند که کلینبرگ در روزهای آخر
عمر خود به سر می رسد و می بایست او را از زندان آزاد کنند. آن روزها حضور
او و همچنین طنین صدای او در خیابان Rue Mouffetard که در نزدیکی آپارتمانش
قرار داشت، دور از ذهن به نظر می رسید. اما ناگهان این غیرممکن، ممکن شد.
حالا دیگر کلینبرگ آزادانه می توانست در پاریس قدم بزند.
در حلقه
دانشمندان، وی در زمینه همه گیرشناسی شهره عام و خاص بود. وی نزد جامعه
اطلاعاتی اسرائیل بعنوان باهوش ترین و البته کارآمد ترین عامل وابسته به
اتحاد جماهیر شوروی برای جاسوسی از اسرائیل محسوب می شد. در اصطلاح لغوی
کلینبرگ به معنای خیانت یا توطئه است. اما وی در سخنانی بلافاصله پس از
آزادی، خود را خائن ندانست. کلینبرگ پس از آزادی از زندان برای ملاقات با
سیلویا دخترش برنامه ریزی کرد. وی امیدوار بود که سیلویا بهمراه نوه اش
بعنوان ستاره در حال طلوع حزب کمونیست فرانسه، به دیدن وی بروند. این جاسوس
و دانشمند سالخورده اظهار داشت: ما سه نسل هستیم: من، دخترم و نوه ام که
هر سه دارای ایدئولوژی و اعتقاد راسخ به کمونیسم هستیم. سپس، وی به
آپارتمان کوچک خود رفت و در فضای مجازی به امید یافتن مطلب ناخوشایندی
درباره یهیل هارو (Yehiel Horev) که به شدت نیز از وی متنفر بود، به خواندن
اخبار رسانه های خبری اسرائیل پرداخت. هارو برای بیش از دو دهه افرادی که
به نوعی تهدید محسوب شده و یا مظنون به دادن اطلاعات به پروژه های سری و
حساس اسرائیل بودند را تعقیب و حتی اذیت و آزار می کرد. علاقمندان به
دادستان های ویکتور هوگو و داستان موزیکال براد وی اگر نقش ژان والژان را
برای دکتر کلینبرگ یا دیگر مظنونین اسرائیلی در نظر بگیرند، قطع یقین، برای
یهیل هارو نیز نقش بازرس ژاور یک دننده و عقده ای را قائل خواهند شد.
هارو
رئیس مخوف ملمب یا همان اداره امنیت وزارت دفاع اسرائیل که به زبان عبری
به آن Memuneh Al-Habitachon B’ma’arechet Habitachon گفته می شود، بود. در
واقع، ملمب واحد عملیاتی در اداره امنیت وزارت دفاع اسرائیل به شمار می
آمد. همزمان با تاسیس این اداره، بخش دیگری تحت عنوان اداره امور امنیتی و
قاچاق مواد هسته ای توسط بنیامین بلومبرگ بازگشایی شد که بعد ها ریاست آن
به یکی از کارشناسان متخصص در امر آدم ربایی در شین بت به نام رافی ایتان
واگذار شد.
دکتر کلینبرگ در سال 1983 در اسرائیل به زندان افتاد و برای
حدود 20 سال از نظرها پنهان شد. 5 سال آخر را نیز تحت بازداشت خانگی به سر
می برد. به دلیل سانسور نظامی گسترده در اسرائیل، نامی از وی و همچنین
اشاره ای از ناپدید شدنش و یا اتهام جاسوسی که به وی وارد شده بود، در
رسانه ها و خبرگزاری ها منتشر نشد.
حقیقتی که البته از سوی کلینبرگ نیز
تائید گردید این بود که وی برای مدت مدیدی اطلاعات دفاعی سری اسرائیل و
همچنین اطلاعات علمی مهم این کشور را به ماموران اطلاعاتی اتحاد جماهیر
شوروی ارائه می کرد. ماموران امنیتی اسرائیل موفق شدند کلینبرگ را در حین
جاسوسی شناسایی و دستگیر کنند. وی توانسته بود آسیب بسیار جدی به حساس ترین
سیستم های دفاعی اسرائیل وارد بیاورد. وی همچنین برای مدتی، اطلاعات سری
در خصوص هر آنچه که می دانست از جمله سلاح های نامتعارف ساخت اسرائیل را به
شوروی می داد. با این اقدام، وی به خوبی نشان داد که تا چه اندازه سیستم
ضد جاسوسی اسرائیل آسیب پذیر است.
موضوع دستگیری کلینبرگ به اوایل دهه
1960 باز می گردد. در آن زمان، وی در موسسه تحقیقات بیولوژیکی اسرائیل
بعنوان یکی از مکان های امنیتی و تحت کنترل در این کشور در مقام معاون
مدیرکل انجام وظیفه می کرد. این موسسه با دیوارهای بسیار بلندش، دارای
چندین آزمایشگاه بود که دولت اسرائیل در آنها تسلیحات بیولوژیکی و شیمیایی
تولید می کرد. بسیاری از مفسران استفاده از این تسلیحات را همچون تسلیحات
اتمی بسیار خطرناک می دانند. این درحالیست که اسرائیل تاکنون هرگز تولید
تسلیحات نامتعارف از سوی این کشور را تائید نکرده است. فعالیت حرفه ای در
نس تژیونا (Nes Tziona) شامل توسعه تدابیر مقابله ای به منظور حمایت از
شهروندان اسرائیل در واکنش به حملات موشکی با استفاده از تسلیحات شیمیایی و
بیولوژیکی از سوی ایران و اعراب بود. سرگذشت زندگی کلینبرگ بسیار جالب
است: وی بعنوان یکی از بازماندگان هولوکاست، نمونه افراطی از یک یهودی
اسرائیلی است که در کارنامه زندگی خود از ویژگی ها و توانایی هایی همچون
ایدئولوژی کمونیستی، دستاوردهای علمی، دسترسی به اطلاعات سری و از حمله
مهمترین زندگی در عین انکار برخوردار بوده است.
اوراهام مردخای –
مارکوس کلینبرگ در سال 1918 در ورشو پایتخت لهستان بدنیا آمد. همزمان با
پایان جنگ جهانی اول، اروپا شاهد تحولات بسیار خطیری بود. روسیه پس از
انقلاب بلشویک ها، درگیر جنگ داخلی شد. لهستان نیز ضمن تعیین مرزهای قانونی
این کشور، تلاش گسترده ای را برای دستیابی به خودمختاری آغاز کرد. والدین
کلینبرگ افرادی ثروتمند و پایبند به مذهب بودند. یکی از پدربزرگ های وی نیز
از خاخام های معروف یهودی بود. علیرغم پیشینه مذهبی که داشت، این مرد جوان
تحصیلات و گرایشات سکولار و لیبرال داشت. هنگامیکه وی در سال 1935 وارد
دانشکده پزشکی در دانشگاه ورشو شد، با دانشجویانی آشنا شد که بسیار افراطی
تر از خود او بودند. کلینبرگ به نوعی مجذوب عقاید مارکسیستی و قیام طبقه
کارگری برای محقق کردن یک انقلاب عظیم شده بود.
پدر بزرگ وی از تفکرات و
رویکردهای نوه جوان خود ناخرسند بود اما وی با طنز به قضیه برخورد می کرد:
خوب؛ مردخای، قرار نیست در اسرائیل خاخام شوی اما بهتر نیست در حزب
کمونیست برای خودت جاه و مقامی داشته باشی؟
همزمان با آغاز جنگ جهانی
دوم در سپتامبر 1939، کلینبرگ تقریبا در اواسط تحصیلات خود در رشته پزشکی
بود. لهستان ظرف یک ماه به تصرف دشمنان درآمد. این کشور در یک توطئه آشکار،
بین نیروهای نازی آلمان و اتحادیه جماهیر شوروی تقسیم شد. این دانشجوی 21
ساله برای نجات جان خود ناگزیر شد تا به شوروی بگریزد. وی اعضای خانواده اش
را ترک کرد. پس از فرار کلینبرگ، تمامی اعضای خانواده اش توسط نیروهای
نازی در واقعه هولوکاست به قتل رسیدند.
کلینبرگ در دوران پیری از اینکه
به دستورات پدر بیمارش عمل کرده است، به شدت احساس گناه و پشیمانی می کرد.
وی اظهار می داشت: "من لهستان را به اصرار پدرم و برای هجوم آلمان ترک
کردم". مادرم مخالف این ایده بود. اما پدرم گفت: "باید اینجا را ترک کنی.
حداقل یکی از اعضای خانواده می بایست زنده بماند و برای همین تو باید اینجا
رو ترک کنی". این احساسات پدرانه به مثابه زخمی بود بر قلب وی که هرگز
التیام نیافت. البته این زخم ماندگار تنها یکی از دردهایی بود که وی از
درون با خود همراه داشت. رنج ناشی از مرگ والدین کلینگر همواره در سراسر
زندگی با او همراه بود.
کلینگر رشته پزشکی را در سیستم شوروی در
دانشگاه مینسک ادامه داد. اما دوباره در این دوره از تحصیلات وی نیز وقفه
ایجاد شد. در ژوئن سال 1941، آلمان به رهبری آدولف هیتلر به اتحاد جماهیر
شوروی حمله کرد. ساعت 10 صبح روزی که به شوروی حمله شد، من داوطلبانه به
ارتش سرخ پیوستم و از این بابت نیز تا همین امروز به خود افتخار می کنم. وی
مدت چهار ماه در خط مقدم جبهه خدمت کرد و البته از ناحیه پا نیز دچار
جراحت سطحی شد. پس از بهبودی، وی به یک واحد دیگر منتقل شد. در آنجا وی
سرگرم طبابت در رشته تحصیلی خود یعنی همه گیرشناسی (بررسی علل و عوامل شیوع
بیماری ها) شد.
در روسیه من را مارک صدا می کردند در حالیکه در لهستان
مرا مرک صدا می زدند. در سال 1943، وی پس از طی یک دوره پیشرفته در مسکو،
به عضویت تیمی از متخصصات همه گیر شناسی در آمد. این تیم مسولیت داشت تا
علت شیوع یک بیماری که موجب مرگ هزاران انسان در کوه های آرال شده بود را
شناسایی نماید. وقتی این بیماری آغاز شد، هیچ کس منشاء آن را نمی دانست.
اما از آنجا که کلینگر و تیم وی در این زمینه تخصص داشتند، خیلی زود
توانستند علت شیوع بیماری را شناسایی و از گسترش آن جلوگیری کنند. در
حقیقت، منشاء این بیماری نوعی قارچ بود که در بین مزارع گندم رشد می کرد و
در طول زمان تولید سم می نمود. وی در مقطعی دیگر نیز منشاء اثر شد. وی نقش
بسیار بارزی در انجام تحقیقات در خصوص تب حصبه داشت.
دوران جنگ به نوعی
باور کلینگر به کمونیسم و نقش جهانی، مثبت و البته منحصر بفرد اتحادیه
جماهیر شوروی را بیش از پیش تقویت کرد. در پایان جنگ وی به مقام سروانی
نایل شد. کلینگر نیز همچون بسیاری از یهودیانی که به شوروی پناه برده
بودند، عاقبت به سرزمین مادری خود بازگشت. تعدادی از یهودیانی که به لهستان
بازگشته بودند، بلافاصله به فلسطین مهاجرت کردند. کلینگر بعنوان یکی از
طرفداران سرسخت کمونیسم، تصمیم گرفت تا همچنان در لهستان باقی مانده و در
سایه توجهات استالین، زمینه برپایی یک جامعه سوسیالیستی را تسهیل نماید. وی
با "واندا یاشینس کایا" که او نیز یک متخصص میکروب شناسی و از بازماندگان
یهودیان ورشو بود، ازدواج کرد. وی زنی بسیار سرسخت، مصمم، با اعتماد به نفس
و دارای عقاید و باورهای مختص به خود بود.
سرانجام واندا تصمیم گرفت
تا لهستان را ترک کند. وی معتقد بود که خاک لهستان آلوده به خون میلیون ها
یهودی است. بدنبال این تصمیم، کلینگر نیز متقاعد شد. در سال 1946، این دو
زوج ابتدا راهی سوئد شده و سپس به امید ادامه راه نسل های ییدیش زبان پا به
سرزمین فرصت های طلایی یعنی ایالات متحده آمریکا گذاشتند.
مسایل مالی و
بروکراسی موجب شد تا مدتی در سوئد بمانند. در همین اثنی بود که نخستین و
تنها فرزند آنها سلویا در سال 1948 بدنیا آمد. زمستان سختی بود و خانواده
کلینبرگ به شدت بر سر ماندن در حوزه اسکاندیناوی با یکدیگر اختلاف نظر
داشتند. به گفته کلینگر، واندا مایل بود در سوئد بماند. اما من پیشنهاد
کردم تا داوطلبانه در برپایی کشور مستقل اسرائیل مشارکت کنیم. من صهیونیست
نبودم اما از سوئد هم اصلا خوشم نمی آمد. پس، تصمیم گرفتم پیشنهادم را عملی
کنم. گرچه همسرم چندان به این کار راضی نبود، اما وی بهمراه سیلویا به من
ملحق شدند. تنها توجیه این تصمیم برای کلینبرگ جوان این بود که در آن مقطع
شوروی از اسرائیل حمایت کرده بود.
چهار روز پس از ورود کلینبرگ به
اسرائیل، وی در واحد پزشکی ارتش تازه تاسیس این کشور مشغول فعالیت شد. در
این بخش، وی مسئولیت پیشگیری از بیماری ها را داشت. با توجه به کثرت
بیماران مراجعه کننده از جبهه های نبرد و همچنین نظر به ورود فزاینده
مهاجران یهودی به اسرائیل، در آن مقطع وی حتی وقت سرخاراندن هم نداشت.
با
توجه به تجربیات و همچنین رشته تحصیلی کلینبرگ، وی بلافاصله به درجه سرهنگ
دوم ارتقاء مقام یافت. وی بهمراه خانواده اش در آپارتمانی در منطقه جافا
در نزدیکی تلاویو اسکان داده شدند. در این بندر ساحلی پیشتر اعراب سکونت
داشتند.
نیروهای دفاعی اسرائیل هیچ پرسشی در ارتباط با پیشینه و انگیزه
های کلینگر برای سفر به اسرائیل نکردند. بعلاوه، به لحاظ امنیتی نیز آنها
تحت بازجویی قرار نگرفتند. نیروهای دفاعی اسرائیل در آن مقطع صرفا بدنبال
افراد متخصص بودند و از آنجاکه دکتر کلینگر یک پزشک واجد شرایط و یک متخصص
در امور همه گیر شناسی بود، لذا فرصت را مغتنم شمرده و وی را به خدمت گرفته
بودند.
کلینبرگ بر بهداشت و واکسیناسیون نیروهای اسرائیلی علیه ماریا و
دیگر بیماری ها نظارت داشت. ارتش اسرائیل بعنوان آینه تمام نمای مردم این
کشور، بسیار منسجم، یکپارچه و بدون تشریفات بود. برای همین، این مهاجر
لهستانی می توانست به آسانی با مقامات ارشد اسرائیل از ژنرال دایان بعنوان
رئیس ستاد مشترک ارتش گرفته تا بن گوریون نخست وزیر دیدار و حشر و نشر
داشته باشد.
در سال 1953، کلینگر پس از اندکی زد و خورد با مقام ارشد
خود در واحد پزشکی، از سمت خود بعنوان رئیس واحد پیشگیری از بیماری ها
کناره گیری کرد. در عوض، وی در یکی دیگر از بخش های پزشکی ارتش مشغول بکار
شد. وی گفت: در همین سال، من برای نخستین بار در طول عمرم بود که مثل یک
کودک برای مدتی شروع به گریه کردم. این سابقه نداشت. من زمانیکه در دوران
جنگ، پدر، مادر و بردارم را نیز ترک می کردم گریه نکردم. من حتی از خبر
شنیدن مرگ والدینم در ارودگاه نازی هم گریه نکردم. اما چیزی که موجب شد تا
وی و همسر واندا گریه کنند، خبری بود که در تاریخ 5 مارس 1953 از رادیو پخش
شد: استالین دار فانی را وداع گفت. گریه های بی وقفه همسرم، عمق این
رویداد غم انگیز را برای من دو چندان می کرد.
در سال 1957، کمبود بودجه
باعث شد تا واحد پزشکی که کلینبرگ در آن کار می کرد، بکلی تعطیل شود. وی
راسما از نیروهای دفاعی اسرائیل ترخیص شد اما حتی یک روز هم بیکار نماند.
بلافاصله به وی یک پست بالا در موسسه تحقیقات بیولوژیکی اسرائیل داده شد و
وی نیز آن را پذیرفت. همسر کلینبرگ که از قبل در آن موسسه مشغول کار بود،
توانست دکترای خود را سرانجام به اتمام برساند. البته ناگفته نماند که مکان
موسسه که در منطقه Nes Tziona واقع بود، در تاسیس کشور اسرائیل نقش بسیار
مهمی داشت. این منطقه یکی از روستاهای کشاورزی یهودی نشین بود که در سال
1883 در زمان سلطه ترکیه بر فلسطین با کمک یک نیکوکار فرانسوی یهودی به نام
بارون ادموند دو روچیلد تاسیس شد. مهاجران جوان یهودی از اروپا به اینجا
آمدند. ربع قرن قبل از این، تلاویو در 15 مایلی شمال غرب این منطقه، بر روی
ماسه ها بنا شد. ساکنان این منطقه که بعدها به قلب اسرائیل تبدیل شد، برای
ایجاد جای پای صهیونیسم در سرزمین موعد که بر اساس کتاب مقدس پیشینه
پادشاهی یهود را نیز با خود یدک می کشید، با مشکلات متعددی از جمله بیماری
مالاریا، اوباش عرب و نظایر آن روبرو بودند.
در اطراف موسسه و بر فراز
تپه مجاور آن پر بود از گل های ارکیده، بوته های توت فرنگی و درختان گریپ
فروت و پرتغال که البته عطر شکوفه های آن در فصل بهار انسان را مدهوش می
کرد. ساختانهای اصلی موسسه قدیمی ساز تر از آزمایشگاه های سری آن بودند.
این بناها با آن طاق ضرب های زیبا و معماری سنتی عربی متعلق به یک ملاک
فلسطینی بسیار ثروتمند بود. در سالهای 1948 و 1949، اعراب بدلیل شدت گرفتن
بحران جنگ یکی پس از دیگری این سرزمین را بنا به خواست خود ترک و یا مجبور
به فرار شدند و در نتیجه دولت اسرائیل مالک این سرزمین شد.
طی سالهای
مدید، بناهای زیبا و مدرنی نظیر ساختمان های 5 طبقه با رونمای شیشه ای یا
فولادی و برخی نیز به سبک معماری سنتی کشورهای خاور میانه مجهز به سیستم ضد
سرقت در این سرزمین بنا شد.
همزمان، آزمایشگاههای بسیار پیشرفته و
مطابق با استانداردهای دنیا نیز جهت انجام تحقیقات در زمینه های علوم
زیستی، میکروب شناسی، شیمی و داروسازی در اسرائیل ایجاد شد. بر اساس سلسله
مراتب اداری، این موسسه وابسته به دفتر نخست وزیر است اما مسئولیت امنیتی و
حفاظتی آن با ملمب بعنوان خشن ترین و مخوف ترین سازمان امنیتی در وزارت
دفاع اسرائیل می باشد. این موسسه با هدف ارائه محصول و نهایتا دریافت جوایز
نوبل ایجاد نشده بلکه فلسفه وجودی آن صرفا به جهت حفاظت از اسرائیل به
بهترین وجه ممکن است.
بن گوریون همواره در صدد بالابردن توانایی ها و
برتری فنی اسرائیل نسبت به سایر کشورهای عربی همسایه بود. البته بخشی از
تفکرات وی قابل بازگو نیست و کاملا طبقه بندی شده است. در درون نیروهای
دفاعی اسرائیل بخشی وجود داشت تحت عنوان واحد علوم که به زبان عبری به آن
Hemed گفته می شود. این واحد تحت نظارت مونیا ماردور و پروفسور داوید ارنست
برگمن بود. ماردور به ریاست رافائل بعنوان یک سازمان دولتی توسعه تسلیحات
منصوب شد. در سال 2005، این سازمان به شرکت سیستم های دفاعی پیشرفته رافائل
با مسئولیت محدود تغییر ماهیت داد و مسئولیت آن نیز به مجموعه ای از
سهامداران واگذار شد اما در خفا این شرکت، با استفاده از فناوری ها و
ابدعات علمی، به فعالیت های مخفیانه نظیر تولید تسلیحات مبادرت می کرد.
پروفسور برگمن نیز در دهه 1950 میلادی کمیسیون انرژی اتمی اسرائیل را پایه
گذاری کرد.
ماردور و برگمن که برای سالهای طولانی راز داری خود را
اثبات کرده بودند، تصمیم گرفتند تا موسسه را با الهام از آزمایشگاهها و
مراکز تحقیقات دفاعی آمریکا، به یک مجموعه مجهز آزمایشگاهی ملی در اسارئیل
تبدیل کنند. مقامات اسرائیلی بخوبی آگاه بودند که ایالات متحده نمونه بسیار
درخور توجهی از افراد دولتی متعهد و خوش فکر را با حمایت بی دریغ از سوی
دولت گردهم آورده که البته در این راه موفقیت های چشمگیری نیز بدست آورده
اند.
موسسه یاد شده در نهایت به یکی از مجموعه های سری اسرائیل تبدیل
شد. تا اواسط دهه 1990 میلادی، مکان آن حتی در نقشه کشور نیز نیامده بود.
پس از آنکه وبسایت های عربی با استفاده از ماهواره ای تجاری موقعیت دقیق
موسسه به همراه تصاویری از Nes Tziona را منتشر کردند، این حقه اسرائیل نیز
فاش شد. هیچ فرد خارجی نمی توانست حدس بزند که داخل این مجموعه چه خبر
است. از فعالیت این موسسه تنها تعداد محدودی از اسرائیلی ها اطلاع داشتند.
برخی
منابع، بدون ذکر جزئیات، از تولید تسلیحات شیمیایی و بیولوژیکی و همچنین
ساخت انواع سلاح های نامتعارف به منظور مقابله با حملات دشمن در این موسسه
خبر دادند. اگرچه بموجب پیمان های بین المللی، استفاده از این قبیل تسلیحات
ممنوع است اما اسرائیلی ها از زمان بن گوریون تا کنون بر این باورند که
خاور میانه منطقه ای مملو از نفرت بیش از حد، فریب و قانون شکنی است. برای
همین، مقامات اسرائیل قصد نداشتند تا موجودیت خود را فدای قوانین و پیمان
های بین المللی کنند.
دانشمندان و مهندسان اسرائیلی در دنیا جزء بهترین
ها هستند برای همین توانسته اند مجموعه ای از تدابیر و اقدامات دفاعی را
متناسب با توانایی های خود تولید کنند. البته پر واضح است که تعداد و
موقعیت دقیق انبارهای تسلیحاتی اسرائیل کاملا سری و محرمانه است. همانطور
که اشاره شد، کلیه فعالیت های انجام شده در Nes Tziona به شدت محرمانه و
طبقه بندی شده است. از سوی دیگر، جزئیات مربوط به نحوه راز داری و عدم
افشای اطلاعات از سوی مقامات ذیربط نیز همواره محرمانه بوده و انتشار آن
ممنوع است. پژوهشگران موسسه در آن مقطع با وزارت دفاع، نیروهای مسلح و دیگر
نهادهای وابسته دولتی در اسرائیل همکاری داشتند.
در اقدامی کاملا
جدید، یکی از تروریست های مخالف دولت اسرائیل با خودرن مقداری شکلات به قتل
رسید. در سال 1977، بسته های شکلات سمی برای دکتر وادیا حداد رئیس جاه طلب
جبهه رهایی بخش فلسطین ارسال شد. مقامات اسرائیل بخوبی از همدستی حداد با
ایلیچ رامیرز سانچز، یکی از تروریست های اهل ونزوئلا معروف به کارلوس مطلع
بودند. حداد در آن زمانی طراح اصلی هواپیما ربایی در خطوط هوایی اسرائیل و
برخی کشورهای غربی بود. فهمیدن اینکه این دکتر بد ذات بسیار به خودرون
شکلات علاقمند است کار دشواری نبود. پس مقدار شیرینی و شکلات سمی تهیه و
برای وی ارسال شد. حداد تصور کرد که این بسته هدیه ای از سوی یکی از
همکارانش است. برای همین تمام شکلات های ارسال شده را خورد اما چند ماه بعد
این مرد 50 ساله در اثر سم رقیق موجود در این شکلات ها در آلمان جان سپرد.
تهیه سم غیرقابل شناسایی و ردگیری در بدن انسان در تخصص دانشمندان
اسرائیلی بود و البته روسای جاسوسی روسیه نیز بسیار خوشحال بودند که از
طریق جاسوس خود در موسسه که بیش از سه دهه در خدمت شوروی بود، از این
ابداعات و اختراعات بخوبی مطلع می شوند. کلینبرگ تنها برای شوروی یک جاسوس
نبود. وی دارای حافظه بسیار عجیبی بود و می توانست تمامی عناوین، تاریخ ها و
حتی نام مکان ها را نیز در حافظه خود ذخیره کند. وی با این حافظه استثنایی
قادر بود که بطور مبسوط در خصوص ویژگی های ظاهری افرادی که با آنها ملاقات
داشته و یا حتی نوع دقیق پوشش آنان سخن بگوید.
البته کلینبرگ داستان
واقعی خیانت های خود را همچنان مخفی نگه داشت و برای پیشینه خود دو یا سه
داستان مختلف بافت. در سال 1983 در هنگام بازجویی از وی توسط شین بت، وی
اقرار کردن که از سال 1957 و در یک میهمانی در سفارت شوروی در تلاویو به
استخدام سرویس اطلاعاتی اتحاد جماهیر شوروی درآمده است. اقرار به این گناه
بطور طبیعی برای شین بت کافی بود و اصلا مهم نبود که داستان واقعی جاسوسی
وی چگونه است. اما در سال 2007 میلادی، هنگامیکه کتاب خاطرات وی به زبان
عبری منتشر شد، وی پذیرفت که اقرار قبلی وی صحت نداشته است. وی در این
رابطه اظهار داشت: من تنها یکبار بیشتر آن هم در سال 1959 به اجازه مکتوب
بنیامین بلومبرگ به سفارت شوروی در تلاویو نرفته بودم. این جاسوس شوروی می
نویسد: بلومبرگ مرا برای دیدن دو تن از دانشمندان روسیه که جهت حضور در
کنفرانس بین المللی در زمینه میکروب شناسی به اسرائیل آمده بود، فرستاد.
حتی بن گوریون نیز در مراسم افتتاحیه این نشست که در اورشلیم برگزار شد،
حضور یافت. اما متاسفانه من نتوانستم با فرد مربوطه ملاقات کنم.
بازجویان
شین بت گفته های کلینبرگ را باور نکردند. آنها ظن آن را داشتند که وی در
خلال جنگ جهانی دوم به خدمت شوروی درآمده و تحت آموزش قرار گرفته باشد. شین
بت بر این باور بود که وی از همان بدو ورود به اسرائیل در سال 1948 بعنوان
یک جاسوس قسم خورده فعالیت خود را آغاز کرده است. کتاب کلینبرگ پیچیدگی و
ابهام دیگری را به پیشینه پر رمز و راز وی افزود. البته خوانندگان می بایست
این نکته را به ذهن می سپردند که صحت اظهارات نویسنده چندان هم قابل تائید
نبود.
بر اساس کتاب خاطرات کلینبرگ، وی در سال 1950 در دوران خدمت در
ارتش اسرائیل به دام اتحادیه جماهیر شوروی درآمده بود. کلینبرگ این چنین
نوشته است که وی پس از جان سالم به در بردن از یک حادثه رانندگی در حالیکه
در یک مرکز توانبخشی بستری بوده، توسط یک زوج جوان اسرائیلی که بسیار
علاقمند به خاطرات وی در خصوص جنگ جهانی دوم بودند، تطمیع شده است. کلینبرگ
بطور محرمانه به آنها می گوید که وی قبلا جزء افسران ارشد در بخش بهداری
بوده و از اینر این زوج به وی پیشنهاد می کنند تا نشستی با حضور تعدادی از
دوستان روس داشته باشند که البته وی نیز می پذیرد.
کلینبرگ در بخشی از
کتابش بار دیگر ابهاماتی را در خصوص نحوه به خدمت درآمدن خود مطرح می کند.
وی می گوید: دو سال بود که به اسرائیل آمده بودم، من به شدت تشنه برقراری
چنین ارتباطی بودم. قبلا این زوج را ندیده بودم به گمان می کنم که آنها به
نوعی مامور بودن البته نه از نوع مامورانی که بطور ثابت از سرویس اطلاعاتی
شوروی پول می گرفتند. آنها وظیفه داشتند اهداف بالقوه را شناسایی و استخدام
کنند.
به نظر می رسد که مرحله بعد از کتاب وی بر اساس یک رمان آبکی
نوشته شده باشد. اما واقعا اگر کلینبرگ راست گفته باشد، چقدر رویکرد کا. گ.
ب. در قبال وی بسیار کلیشه ای و ابتدایی بوده است. وی می گوید که چند هفته
بعد از گفتگو با ماموران جذب جاسوسان خارجی، فردی به وی تلفن کرده است.
این فرد روس خود را "سوکلوف" معرفی کرده است. در آن زمان، اسرائیل و
اتحادیه جماهیر شوروی مناسبات خوبی با یکدیگر داشتند. دو سال بعد یعنی در
سال 1948، مسکو مراتب حمایت خود از تاسیس سرزمین یهودی اسرائیل را اعلام و
بدینوسیله با ارسال سلاح از چکسلواکی بعنوان یکی از کشورهای کمونیستی
اتحادیه جماهیر شوروی موافقت کرد. تسلیحات چک از جمله هواپیماهای جنگنده
نقش بسیار مهمی در پیروزی اسرائیل در نبرد برای کسب استقلال این کشور ایفا
کردند.
به گفته کلینبرگ، سوکلوف به زبان روسی به وی گفته است که شماره
تلفن اش را از آن زن و شوهری گرفته که در مرکز توانبخشی با وی ملاقات داشته
اند. سپس وی بصورت تلفنی درخواست ملاقات با کلینبرگ را مطرح کرده است.
قرار بر این شد تا سوکلوف با خودروی شخصی اش به خیابان جافا آمده و کلینبرگ
را از آن با خود ببرد. این دیپلمات شاغل در سفارت شوروی در تلاویو یکی از
ماموران بسیار با تجربه و زبر دست روسیه بود. بنابه گفته کلینبرگ، وی فردی
بسیار قابل احترام و خوش خلقی بود و از آنجا به بعد برای سالها روابط
دوستانه میان آنها ادامه یافت اما در عین حال وی به شدت از کنترل های
نامحسوس عوامل اطلاعاتی وابسته به اسرائیل هراس داشت.
سولکوف و کلینبرگ
حدود یک ساعت بود که در کوچه و پس کوچه ها تلاویو در حین رانندگی با یکدیگر
کپ دوستانه می زدند. گفتگوی دوستانه آنها بالاخره تمام شد و دیپلمات روس
خطاب به کلینبرگ گفت: در دوران سخت جنگ به ما کمک فراوانی کردی. ما تمامی
فداکاری های تو را که سراسر غرور و افتخار هستی، به یاد داشته و ارج می
نهیم. در واقع این دیپلمات روس، با چرب زبانی طعمه خود را یکجا بلعید.
به
گفته کلینبرگ، سولکوف دو دیدار دیگر نیز با وی داشت. نهایتا آنها موافقت
کردند تا به اسم یکدیگر را صدا کنند: "مارک" و "دیکتور". نهایتا در دیدار
سوم، ویکتور درخواست مشخص خود را مطرح کرد: "ببین، ما می خواهیم با تو در
ارتباط باشیم و ممکن است به کمکت نیاز داشته باشیم". کلیبرگ با این پیشنهاد
موافقت کرد. وی گفت: من خود را در این زمینه کاملا متعهد می دانم چراکه
اتحادیه جماهیر شوروی در قلب و روح من ریشه دارد. این وفاداری به مسکو
واقعی بود. کلینبرگ از اساس یک جاسوس بود. وی می نویسد: سالی سه تا چهار
بار سولکوف و رابط خود را ملاقات داشتم. آنها برای تعیین مکان ملاقات، از
ابزارهای جاسوسی سنتی استفاده می کردند. بعنوان مثال فردی بر روی دیوار یک
ساختمان با گچ علامت می گذارد و سپس فرد دیگر نیز بر روی ساختمان دیگر
علامت دیگری می گذارد و بدین ترتیب با نشانه گذاری مکان ملاقات را تعیین می
کردند. معمولا مکان ملاقات جایی بود بین دو علامت و زمان آن نیز در نیمه
های شب بود.
اگرچه کلینبرگ بلافاصله در موسسه بیولوژیکی به خدمت گرفته
نشد اما مسئولیت های متعدد وی در ارتش اسرائیل به نوعی وی را در نگاه
مقامات سرویس اطلاعاتی روسیه لقمه ای جذاب و لذیذ نشان داد. وقتی وی در سال
1957 وارد Nes Tziona شد و خدمات خود را راسماً در ارتش اسرائیل آغاز کرد،
طولی نکشید که کلینبرگ به سمت معاون مدیرکل منصوب شد. دولت اسرائیل کلیه
هزینه های مربوط به سفرهای پژوهشی وی را پرداخت می کرد تا وی بتواند مجموعه
مقالات و تحقیقات خود را در زمینه اپیدمیولوژی (همه گیرشناسی) منتشر کند.
کلینبرگ در بسیاری از کنفرانس های بین المللی در خارج از اسرائیل شرکت داشت
و برای همین نیز به راحتی قادر بود تا با عوامل اطلاعاتی وابسته به شوروی
ملاقات کند. وی در داخل اسرائیل نیز دیدارهای زیادی با ماموران اطلاعاتی
روسیه داشت. بعنوان مثال، اغلب قرار ملاقات های وی در کلیسای سرخ در جنوب
تلاویو منعقد می شد. این کلیسا متعلق به مسیحیان ارتدوکس روسیه و قاعدتا
تحت نفوذ مسکو بود. برخی از کشیش ها و راهبه ها از ماموران آموزش دیده کا.
گ. ب. یا آژانس اطلاعات نظامی روسیه (GRU) بودند. از آنجاکه فعالیت موسسه
یاد شده دارای ماهیتی نظامی بود، لذا کلینبرگ نیز بیشتر سر و کارش با آژانس
اطلاعات نظامی بود.
وی و ماموران مخفی شوروی می بایست بسیار محتاط و
حرفه ای عمل می کردند تا مبادا دیدارهای محرمانه آنها از سوی تیم های ضد
جاسوسی شین بت لو برود. یکی از ماموران امنیتی شاغل در موسسه ادعا کرده بود
که از اوایل دهه 1960 به کلینبرگ ظنین بوده است. وی به نقل از یکی از
کارکنان زن سازمان بهداشت جهانی در ژنو اظهار داشت که کلینبرگ در اواسط دهه
1960 با چند دانشمند لهستانی دیدار داشته است.
وی به محض بازگشت به
اسرائیل، توسط شین بت احضار شد تا با استفاده از دستگاه دروغ سنج صحت
اظهارات وی بررسی شود. در آن مقطع، وی یک مقام ارشد و عضو حزب سیاسی حاکم
(ماپای) بود. وی شخصا با نخست وزیر، دایان و دیگر افراد برجسته کشور در حشر
و نشر بود. کلینبرگ اینطور وانمود کرد که با این اقدام شین بت به وی بی
احترامی شده و با عصبانیت به آنان واکنش نشان داد. وی با گلایمندی بسیار به
مقر شین بت رفت و توسط دستگاه دروغ سنجی که اسرائیل حدود یک دهه قبل از اف
بی آی دریافت کرده بود، مورد آزمایش قرار گرفت. پرسش های متعددی از وی شد و
او نیز بدون وقفه به ترتیب به آنان پاسخ گفت. قلم دستگاه دروغ سنج بدون
هیچ نشانه غیرعادی، تقریبا روندی ثابت را نشان می داد.
ویکتور کوهن،
بازجوی شین بت این آزمایش را موفقیت آمیز ندانست. کوهن اظهار داشت: ما از
وی سوالات نادرست می کردیم. بعنوان مثال، از کلینبرگ سوال از خصوص ارتباط
وی با عوامل وابسته به سرویس اطلاعاتی لهستان سوال می شد در حالیکه می
بایست از وی در خصوص ماموران اطلاعاتی روسیه و ارتباط وی با اتحاد جماهیر
شوروی سوال می کردیم.
چند سال بعد، بار دیگر کلینبرگ توسط دستگاه دروغ
سنج تحت آزمایش قرار گرفت. سیم های این دستگاه به کف دستان و نوک انگشتان
پای وی وصل شد. گزارشاتی در خصوص تماس های غیرمجاز وی دریافت شده بود و می
بایست صحت این گزارشات بررسی می شد اما این بار بازجویان شین بت خیلی با
احترام با او برخورد کردند. به جای طرح پرسش های جنجالی و مشکوک، بازجویان
تلاش کردند تا کلینبرگ را به نوعی به حرف بکشند. اما وی مثل یک قدیسه پاک و
منزه بود.
دوباره در سال 1982، ظن شین بت نسبت به کلینبرگ تقویت شد.
در این سال، شین بت اطلاعاتی دریافت کرد مبنی بر اینکه کلینبرگ قصد داشته
مامور مخفی روسیه را در حاشیه یک کنفرانس علمی در سوئیس ملاقات نماید.
بلافاصله، موساد تجسس های خود را آغاز کرد. یک تیم ویژه بصورت نامحسوس این
دانشمند مظنون را تحت نظارت شبانه روزی قرار داد. چشمان تیز بین عوامل
اطلاعاتی اسرائیل این بار هم موفق نشد تا رابطه کلینبرگ را کشف نماید. به
گفته کلینبرگ، در نشست ژنو، ملاقاتی با نماینده شوروی انجام نشد چراکه مدتی
بود که وی رابطه خود را با روسیه قطع کرده بود. چند سال بعد، کلینبرگ
اظهار داشت که از سال 1976 به بعدی وی اطلاعاتی به روسیه نداده است.
تیم
های ضدجاسوسی همچنان مترصد فرصتی برای به دام انداختن کلینبرگ بودند. یکی
از این دام هایی که برای وی پهن شد، یک شهروند یهودی روس تبار بود که
بتازگی به سرزمین موعود سفر کرده بود. شین بت به محض ورود وی، از او
بازجویی کرد و متوجه موضوعی مشکوک شد. این شهروند روس اقرار کرد که توسط
کا. گ. ب. برای جاسوسی علیه اسرائیل استخدام شده است. شین بت از این مرد
خواست تا بعنوان جاسوس دوبل عمل کند و انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده و هنوز در
خدمت کا. گ. ب. است. از آن به بعد، وی هر از چندگاهی با مقامات شین بت
ملاقات می کرد و در خصوص ماموریتش مشورت می گرفت.
یک روز وی پیام رمزی
را از مقر کا. گ. ب. در مسکو دریافت کرد تا با نشانه گذاری بر روی دیواری
در تلاویو به فرد مورد نظر آنها علامت بدهد. او نمی دانست که منظور از این
کار چیست و طرف حساب سرویس اطلاعاتی شوروی چه کسی است اما به این حال وی
این کار را کرد. این یهودی اهل روسیه بلافاصله، مراتب را به شین بت اطلاع
داد. تیم ضد جاسوسی اسرائیل نیز کمین کرد و چند ساعت بعد یک فرد ناشناس سر و
کله اش پیدا شد و پیام رمز را خواند و قدم زنان به سمت خانه اش به راه
افتاد. عوامل شین بت سایه به سایه وی را تعقیب کردند تا اینکه متوجه شدند
این مرد کسی نیست جز کلینبرگ.
یکی از بازجویان خطاب گفت: این بار
چهارمین مرتبه ای است که کلینبرگ را تحت نظارت قرار داده ایم پس نخواهیم
گذاشت از دست ما فرار کند. شین بت شروع کرد به بررسی در خصوص شخصیت و
خصوصیات کلینبرگ و نهایتا به این جمعبندی رسید که وی به شدت مایل است تا
شهرت و افتخار بدست بیاورد و به این وسیله خود را مطرح کند.
ژانویه سال
1983 بود. شین بت بدنبال فرد قابل اعتمادی بود که بتواند وی را برای یک
ماموریت مخفی به خارج از اسرائیل اعزام کند. به کلینبرگ گفته شد که مالزی
بعنوان یک کشور مسلمان که روابط دیپلماتیک نیز با اسرائیل ندارد، به کمک ما
برای بررسی شیوع بیماری ها نیاز دارد. بلافاصله وی با چاپلوسی تمام اظهار
داشت که از ارائه کمک در این زمینه بسیار خرسند خواهد شد. پس از وی خواسته
شد تا مکان دقیق ماموریت خود را به همسرش اعلام نکند و صرفا به وی بگوید که
عازم یک ماموریت خارج از کشور است.
در سفر به خاور دور، دو تن از
ماموران شین بت کلینبرگ را همراهی کردند اما به جای انتقال وی به فرودگاه
آنها سر از یک خانه امن در تلاویو درآوردند. آنجا دو بازجو منتظر کلینبرگ
بودند. داستان ساختگی ماموریت خارجی وی مجالی را در اختیار بازجویان قرار
داد تا آنان بتوانند با آرامش و بدون مزاحمت از سوی همسر و دیگر دوستان و
آشنایان او، بازجویی خود را به اتمام برسانند.
گلینبرگ بعدها اظهار
داشت: آنها چیزی بر علیه من نداشتند که بخواهند مرا تحت فشار قرار دهند.
آنها حتی یک اطلاعات خام، یک تماس مشکوک و یا یک برگ کاغذ در اختیار
نداشتند تا بتوانند بعنوان سند در دادگاه ارائه کنند. هیچ مدرکی علیه من
وجود نداشت. اگر دهنم را باز نمی کردم، آنها مرا آزاد می کردند. بله؛ من
اعتراف کردم. کلینبرگ در حالیکه سر خود را تکان می داد اظهار داشت: من خودم
هم نمی فهمم. من بخوبی شین بت و ماموران آن را می شناختم. آنها به من قول
دادند در صورت اقرار، آنها مرا آزاد خواهند کرد. چقدر من احمق بودم! چرا
حرف آنها را باور کردم؟
بازجویی از کلینبرگ حدود 34 روز به طول انجامید
و طی این مدت وی از اقرار به جاسوسی خودداری کرد. در این جلسات که بسیار
طولانی نیز بود، کلینبرگ مقاومت می کرد و طبیعی بود که مقامات امنیتی
اسرائیل نیز بدون مدرک نمی توانستند وی را به دادگاه ارجاع دهند. بازجویان
شین بت تقریبا داشتند ناامید می شدند. دادگاه اعلام کرده بود که بیش از این
نمی تواند حکم بازداشت موقت وی را تمدید کند. درست یک روز مانده به آزادی
کلینبرگ، یکی از بازجویان ترفندی را بکار بست. "چایم بن آمی" که پیشینه
بسیار درخشانی در امر بازجویی از زندانیان و اعتراف گیری داشت، ناگهان با
صدای بسیار بلند، کلینبرگ را خائن خطاب کرد. این سرزنش نه برای خیانت به
اسرائیل بلکه برای خیانت به والدینی بود که کلینبرگ آنها را در لهستان رها
کرده و به اتحاد جماهیر شوروی گریخته بود و بعدها نیز متوجه شد که آنها
توسط ارتش نازی آلمان به قتل رسیده اند. بن آمی گفت: بلافاصله کلینبرگ به
من نگاه کرد و پس از یک سکوت معنادار، زد زیر گریه. گلینبرگ در حالیکه گریه
امانش نمی داد از بن آمی خواست تا بازجوی دیگر را صدا کند. بله؛ وی
بالاخره می خواست اعتراف کند.
کلینبرگ در جلسه دادگاه خود اظهار داشت
که شین بت با استفاده از روش های غیرقانونی از وی اعتراف گرفته و ابتدا قول
داده بودند که با عفو و رحمت با وی برخورد کنند و پس از اقرار او را آزاد
کنند اما اینطور نشد. کلینبرگ در کتاب خاطراتش نوشته است که وی تنها به این
خاطر اعتراف کرده که به او عکسی از دخترش را در پاریس نشان داده بودند. در
واقع، آنها با نشان دادن این عکس به طور تلویحی به کلینبرگ گفته اند که از
موقعیت دخترش مطلع بوده و می توانند به آسانی به وی صدمه بزنند.
کلینبرگ
می گوید: در آنها دوست داشتم خودکشی می کرد. فشار بسیار زیادی از سوی
واندا همسرش بر روی وی بود. واندا در ملاقات با کلینبرگ از وی خواسته بود
تا اعتراف نکند. کلینبرگ در پاریس اظهار داشت: اگرچه همسرم مایل نبود تا من
در بازجویی اعتراف کنم اما علت تمایل من به خودکشی چیز دیگری بود. من دو
بار دست به خودکشی زدم. نخستین بار قبل از اعترافاتم بود. چهار روز پس از
بازداشت، سعی کردم یک میله فلزی را داخل پریز برق اتاق کنم و خودم را بکشم.
اما بی نتیجه بود. دومین خودکشی من نیز بعد از اعترافاتم بود. من مقدار
زیادی دارو خوردم. از همسرم خواستم تا قرص رقیق کننده خونم را بیاورد. آیا
واقعا همسرم نیز مایل بود تا من خودکشی کنم؟ قطعا نه. این صرفا تصمیم خودم
بود. من همه چیز برای خودم تمام می شده تلقی می کردم. دیگر نمی خواستم تا
خانواده ام بیش از این به خاطر متحمل درد و رنج شوند. اما تلاش وی برای
خودکشی با دارو نیز بی نتیجه بود.
همسر کلینبرگ حق داشت که نگران گفتگوی
میان شوهرش با شین بت باشد. هنگامیکه واندا در سال 1990 دار فانی را وداع
گفت، خاکسترش در قبرستانی در پاریس مدفون شد. کلینبرگ اعتراف کرد که همسرش
نیز در جاسوسی برای شوروی با وی همدست بوده است. هنگامیکه واندا فعالیت خود
در موسسه بیولوژیکی اسرائیل را آغاز کرد، نمونه ای از باکتری و ویروس و
همچنین چندین فرمول و اطلاعات مخفی را در اختیار شوروی قرار داد. اعترافات
کلینبرگ، این ایده را تقویت کرد که اتحادیه جماهیر شوروی این زوج را از
همان ابتدای امر بعنوان جاسوس به اسرائیل اعزام کرده بود.
کلینبرگ به
جرم جاسوسی و خیانت، محکوم به 20 سال زندان شد. کلیه مراحل دستگیری،
بازجویی، صدور دادخواست، جلسات دادگاه و نهایتا صدور حکم قطعی علیه وی
کاملا محرمانه انجام شد. هیچ خبری از وی در رسانه ها و مطبوعات اسرائیل
منتشر نگردید. حتی در دوران حبس نیز وی با نام مستعار آبراهام گرینبرگ
شناخته می شد. مقامات اسرائیلی تلاش داشتند تا جانب احتیاط را رعایت کرده و
از افشای ماجرای کلینبرگ به رسانه های داخلی و خارجی قویا جلوگیری کنند.
سانسور
در ارتباط با کلینبرگ بسیار شدید اعمال شد. روزنامه نگاران علاقمند به این
موضوع بلافاصله از سوی ماموران شین بت فراخوانده شده و به آنها در زمینه
انتشار مطلبی در این خصوص هشدار داده شد. از کلینبرگ نیز قول گرفته شده بود
تا از افشای هویت واقعی خود در داخل زندان اجتناب کند. وی پس از آزادی از
زندان اظهار داشت: وی تهدید شده بود که در صورت افشای نام واقعی اش، وی نه
تنها از کلیه حقوق قانونی اش محروم خواهد شد بلکه شرایط سخت تری نیز در
زندان در انتظارش خواهد بود.
همزمان، همسر و دختر کلینبرگ نیز تهدید
شده بودند که در صورت افشای دستگیری وی، از ملاقات آنها در زندان جلوگیری
خواهد شد. بدین ترتیب، خانواده ام مجبور بودند به تمامی دوستان و آشنایان
بگویند که من در آسایشگاهی در سوئیس بسر می برم.
در دادستان های متنوعی
که کلینبرگ مبدع آن بود سرگذشت وی از زوایای مختلف بیان شده بود و بعبارتی
تمامی جزئیات مربوط به جاسوسی برای اتحادیه جماهیر شوروی از جمله مکان و
زمان دقیق فعالیتش تشریح گردید. در این کتاب، از زوایای مختلف علل و انگیزه
این جاسوس دانشمند برای کسب اطلاعات از درون نهادهای سری اسرائیل نیز مورد
بررسی قرار گرفته است.
بازجویان شین بت و ملمب به یک جمعبندی بسیار
مهیج رسیدند و آن اینکه کلینبرگ صرفا با انگیزه ارعاب و تهدید دست به این
اقدام زده است. بر اساس این کتاب، کلینبرگ چندان هم از توانمندی و تخصص
پیشرفته در علوم پزشکی برخوردار نبود. وی نتوانست به دلیل آغاز جنگ،
تحصیلات خود را در لهستان به اتمام برساند. در دهه 1950، از وی خواسته شد
تا برای افزایش حقوق و مزایای خود در موسسه، مدرک معتبر و یا دانشنامه
تحصیلی دال بر اتمام مدارج و امتحانات پزشکی ارائه دهد. وی نیز برای دریافت
کمک به منظور اخذ دانشنامه از دانشگاه مینسک به سفارت شوروی در تلاویو رفت
تا بدینوسیله بتواند مدارک مورد نیاز موسسه را تهیه کند. ظاهرا ماموران
اطلاعاتی سفارت نیز که به اهمیت این امر پی برده بودند، یک مدرک ساختگی به
کلینبرگ دادند و در عوض از او خواستند تا برای آنها جاسوسی کند. اما طبق
روال همیشگی، علیرغم تلاش های گسترده جهت ترغیب افراد به وطن فروشی، در
عاقبت این عده نیز به دام افتادند.
با این وجود، کلینبرگ این ادعاها را
قبول نداشت. به اعتقاد وی، غرور به مراتب مهمتر از پول و ثروت است. از طرف
دیگر، ادعای عدم برخورداری از تخصص و توانایی لازم نیز به شدت او را آزرده
کرد. وی اظهار داشت: من یک پزشک رسمی هستم. من تحصیلات خود را به اتمام
رسانده ام ضمن آنکه هیچ وقت نیز تحت فشار نبوده ام. من صرفا به این جهت
برای شوروی جاسوسی کردم که آنها قبلا جان مرا نجات داده بودند. من صرفا این
کار را بر اساس اعتقاداتم و برای سربلندی کمونیسم انجام دادم. من می
خواستم به روسیه کمک کنم تا آنها نیز بتوانند در خلال جنگ سرد در زمینه های
علمی و فن آوری پا به پای آمریکا و دیگر کشورهای غربی رقابت کنند.
البته
حقیقتی وجود داشت که طرفین به آن باور داشتند. شین بت بخوبی می دانست که
کلینبرگ از روی طمع دست به این اقدام نزده و در طول همکاری با شوروی نیز یک
ریال برای خدماتش دریافت نکرده است. ارزیابی های حرفه ای نشان می داد که
از ناحیه جاسوسی از سوی کلینبرگ به اسرائیل خسارات بسیار سنگینی وارد آمده
است. مقامات شین بت و مسئولین امور دفاعی اسرائیل بر این باور بودند که
کلینبرگ با ارائه اطلاعات سری در خصوص ابداعات و فرمول های شیمیایی و
بیولوژیکی به نوعی به دشمنان اسرائیل کمک کرده است. از سوی دیگر، سرویس های
اطلاعاتی اسرائیل معتقدند که روس ها اطلاعات دفاعی بدست آمده از طریق
کلینبرگ را در موقعیت های گوناگون در ازای معاملات فریبنده و دریافت
اطلاعات ارزنده در اختیار کشورهای عربی قرار داده اند.
کلینبرگ به نوبه
خود اصلا از این بابت متاسف نبود. وی گفت: من اصلا از گذشته خود متاسف
نیستم. در عین حال به گذشته خود نیز افتخار نمی کنم. باید اذعان کنم، اگر
امروز روس ها از من می خواستند تا برای آنان جاسوسی کنم، قطعا من پیشنهاد
آنان را نمی پذیرفتم. اما من در آن مقطع پذیرفتم تا با آنان همکاری کنم
چراکه تصور می کردم این بهترین گزینه است. چرا؟ به این دلیل که جنگ سرد
بود. من می خواستم بلوک شرق و غرب در جنگ سرد به لحاظ توازن قدرت در یک رده
برابر باشند تا در نهایت رویای خود که همانا برقراری توازن بیشتر جهانی
بود را محقق می ساختم.
این اظهارات و عبارات دقیقا همان عباراتی بود که
خائنان آمریکایی و انگلیسی پس از سالها جاسوسی برای روسیه به بازجویان خود
می گفتند. موضوع کلینبرگ موجب شد تا بطور غیر ناخداگاه بخشی از ابهامات و
تردیدهای موجود که به شدت بر فضای موسسه بیولوژیکی برای نیم قرن سایه
افکنده بود، از میان برود.
پس از اینکه خبر آزادی کلینبرگ فاش شد، جراید
داخلی در اسرائیل بطور گسترده به این موضوع پرداختند و دیگر حساسیتی در
خصوص مکان و فعالیت های موسسه مشاهده نگردید. البته ناگفته نماند که برای
روسا و ماموران امنیتی شاغل در وزارت دفاع اسرائیل این رویداد بسیار تاسف
بار بود.
در تلاش برای افشای حقایق پشت پرده، در سال 2009 میلادی معلوم
شد که دکتر آویگدور شافرمن رئیس موسسه که برای مدتی با مشت آهنین در آن
مجموعه خدمت کرد، واکسن های سیاه زخم را بر روی سربازان اسرائیلی همچون خوک
آزمایش می کرده است. به نقل از یک روزنامه فرانسوی، وی به منظور در اختیار
گذاشتن نتایج این آزمایشات، مبلغ 200 میلیون دلار از ارتش آمریکا و
پنتاگون پول دریافت کرده بود تا در نهایت خط تولید این دارو را راه اندازی
کند.
به هر حال، چند سال طول کشید تا شین بت بتواند تمام زوایای پنهان
فعالیت های کلینبرگ و خسارات ناشی از شکستی که اسرائیل توسط شوروی متحمل
شده بود را ارزیابی کند. جامعه اطلاعاتی اسرائیل می بایست این آبروی از دست
رفته را نزد همتایان آمریکایی خود به نوعی جبران می کرد.
اسرائیلی ها
این بار دست به انجام یکی از نادر ترین عملیات ها ضد جاسوسی در تاریخ
فعالیت شین بت زدند. نام این عملیات "توپ گلف" نام داشت. این ماجرا کاملا
اتفاقی شروع شد. شین بت بطور ناگهانی متوجه شد که ریگی در کفش الکساندر
لومو وجود دارد. وی یک شهروند روس بود که به اتفاق همسرش در بهار 1986
بعنوان کشیش کلیسای سرخ روسیه به اسرائیل آمده بود. او مجموعه ای از افراد
از جمله چندین کشیش و راهبه که در واقع همان ماموران مخفی اتحاد جماهیر
شوروی بودند را گرد خود جمع کرد. نقش رهبری مذهبی لومو تنها یک پوشش برای
فعالیت های جاسوسی بود. وی در واقع یک مامور اطلاعاتی حرفه ای بود که از
سوی کا. گ. ب. برای ماموریت های آنسوی مرز به کار گرفته شده بود.
الکسی
همسر لومو نیز متخصص در امور مخابراتی بود. وی کاملا در زمینه استفاده از
کدهای رمز و رمزگشایی تبحر داشت. پس از جنگ شش روزه در ژوئن 1967 هنگامیکه
شوروی مناسبات خود را با اسرائیل قطع کرد، کلیسای روسیه در اسرائیل به مقر
جاسوسان کا. گ. ب. تبدیل شد. شین بت طبق روال همیشگی، تمامی کارکنان این
کلیسا را بصورت شبانه روزی تحت نظر داشتند. طولی نکشید که معلوم شد لومو و
همسرش که در کلیسای سرخ در اورشلیم زندگی می کرد اصلا به یکدیگر علاقمند
نیستند. مشکلات زناشویی آنها نهایتا شین بت را به این جمعبندی رساند که
جزئیات بیشتری را در خصوص این رابطه کشف کنند. لومو همواره یا در حال
نوشیدن مشروبات الکلی بود و یا اینکه به نوعی آشفته به نظر می رسید برای
همین ظن و گمان ها در خصوص لومو بیشتر تقویت شد.
سرویس های اطلاعاتی
اسرائیل تکنیک های گوناگونی را برای شناسایی عوامل اطلاعاتی و امنیتی روسیه
بکار بستند. آنها تلاش کردند تا آنان رو به نوعی تحت فشار روانی قرار داده
و یا بطور غیرمستقیم ارعاب و تهدید نمایند. در نتیجه نظارت های شبانه
روزی، سرانجام معلوم شد که لومو فردی دائم الخمر بوده و اغلب همسر خود را
کتک می زند. برای همین، شین بت تلاش کرد تا از روابط بسیار شکننده این زوج
استفاده نموده و الکسی را وادار به خیانت به همسرش نماید و در نهایت از وی
بعنوان ابزاری در خدمت اسرائیل استفاده کند.
وی همیشه برای خرید به یک
سوپرمارکت در اورشلیم می رفت. یک روز، در داخل سوپر مارکت الکسی با زنی روس
زبان برخورد و با وی شروع به صحبت کردن نمود. این زن ظاهرا بی اندازه گوش
شنوا برای درد و دل های الکسی داشت. الکسی شروع کرد از روابط زناشویی خود
بد گویی کردن. نهایتا مدام جزئیات زندگی الکسی یکی پس از دیگری بازگو شد تا
اینکه آن زن الکسی را به جمعی از دوستان خود معرفی کرد. یکی از آنان، مرد
بسیار جذابی بود. این مرد تلاش کرد تا با نگاههای عاشقانه دل الکسی بیچاره و
خسته از زندگی عاری از عشق و محبت را ببرد. بله؛ درست حدس زدید. این مرد
بصورت پاره وقت برای شین بت کار می کرد. البته از وی صرفا برای این قبیل
مقاصد سیاسی استفاده می شد. این روش در واقع همان دام عشقی بود که در عالم
جاسوسی بسیار کاربرد دارد. البته در دنیای جاسوسی اغلب از زنان بعنوان طعمه
استفاده می شود اما این بار برعکس بود. در سالهای اخیر، شکاف جنسیتی به
شدت کمتر شده است و زنان و مردان تقریبا بطور یکسان می تواند نقش خود را در
دام های عشقی بخوبی ایفا کنند.
چندان طول نکشید که این مرد جذاب
اسرائیلی به الکسی یک پیشنهاد داد. وی گفت یکی از دوستان من می تواند زمینه
سفر تو را به آمریکا فراهم کرده تا بدین ترتیب بتوانی زندگی جدیدی را آغاز
کنی. فقط کافی است که همه اطلاعات خود را در خصوص مسایل سیاسی و جاسوسی در
اختیار دوستان من قرار دهی. پس قرار شد ملاقاتی صورت گیرد. الکسی موافقت
کرد. ماموران شین بت با الکسی دیدار و درخواست های خود را از وی بصورت شفاف
مطرح کردند. او نیز کتاب های رمز کا. گ. ب. را بطور کامل در اختیار شین بت
قرار داد و در عوض مقرر شد تا مدارک هویتی جدید برای وی صادر شده و به
آمریکا فرستاده شود. سازمان سیا که از همان نخست هم با شین بت در ارتباط
بود، پذیرفت که الکسی به آمریکا سفر کند. این زن روس اثبات کرده بود که
برای اسرائیل و آمریکا به اندازه یک معدن طلا ارزش دارد. کتاب های رمزی که
الکسی در اختیار اسرائیل و جامعه اطلاعاتی غرب قرار داد آنها را قادر ساخت
تا پیام های اطلاعاتی روسیه در بسیاری از کشورهای جهان را شنود کنند. شنود
مکالمات عوامل اطلاعاتی روسیه در نهایت موجب افشای شماری از شبکه های
جاسوسی اتحاد جماهیر شوروی گردید.
سرانجام این ماجرا ختم به خیر شد.
الکسی هنگام ترک همسرش برای اون نامه ای نوشت: "من در کنار چند دوست خوب
هستم. اگر مایل به از سرگیری رابطه با من هستی و می خواهی دوباره همه چیز
را آغاز کنیم، پس از گذشته 24 ساعت با این شماره با من تماس بگیر". ماموران
شین بت اصلا فکرش را هم نمی کردند که الکساندز لومو با همسرش تماس بگیرد
اما او این کار را کرد. او به الکسی تماس گرفت و در نهایت به وی ملحق شد.
این
زوج روس یک هفته تمام توسط ماموران شین بت تخلیه اطلاعاتی شدند و سپس برای
ادامه بازجویی ها توسط سازمان سیا و آغاز یک زندگی جدید رهسپار آمریکا
گردیدند. در دیدار بعدی که مقامات اطلاعاتی اسرائیل به لومو داشتند، وی
خیلی سرحال به نظر می رسید. شین بت صرفا در نظر داشت تا انتقام چندین دهه
جاسوسی شوروی از نهادهای سری اسرائیل را که از طریق مارکوس کلینبرگ صورت می
گرفت را به نحوی بگیرد و در آخر نیز موفق شد. البته نمی بایست نادیده گرفت
که موضوع لومو موجب تقویت بیش از پیش مناسبات و اعتماد سازی میان سازمان
سیا و سرویس اطلاعاتی اسرائیل نیز شد.