به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران، نماينده دادستان كه در شعبه 74 براي محاكمه ريحانه و مادر و خواستگارش حاضر شده است، در مورد جزئيات قتل اينطور توضيح ميدهد: دو سال قبل زني به ماموران پليس يكي از شهرهاي حاشيهاي تهران خبر داد كه شوهرش گمشده است. در تحقيقاتي كه پليس انجام داد ابتدا چيز زيادي به دست نياورد و حاكي از آن بود كه مرد مفقودي كه خسرو نام داشت از خانه بيرون رفته و ديگر برنگشته است. وقتي تحقيقات پليسي به صورت نامحسوس انجام شد، ماموران متوجه شدند همسر مقتول از سرنوشت او خبر دارد. چراكه او و دخترش با مرد جواني رابطه دارند و اين ارتباط و گفتههاي آنها نشان ميدهد اين جوان عامل قتل خسرو بوده است. بنابراين مينا، مادر خانواده را بازداشت كردند. اين زن در بازجوييها اعتراف كرد با همدستي مرد جواني به نام آرش كه خواستگار دخترش بوده اين قتل را مرتكب شده است.
نماينده دادستان ادامه ميدهد: با توجه به جزئياتي كه از اين پرونده در دست است، آرش وقتي از ازدواج با ريحانه نااميد شد با همسر مقتول نقشه قتل او را طراحي كرد و بعد ريحانه را هم در جريان اين قتل قرار داد. مطابق نقشه مينا در شربت شوهرش داروي خوابآور ريخت و بعد آرش وارد خانه شد و او را به قتل رساند و جسدش را نيمه شب به بيابان منتقل كرد و در چاهي انداخت.
نماينده دادستان در مورد ادعاي متهمان درخصوص بدرفتاري و شكنجه از سوي مقتول ميگويد: شايد اين ادعا درست باشد اما صرف اينكه شخصي اعضاي خانوادهاش را آزار ميدهد، نميتوان حكم قتل براي او صادر كرد. اگر متهمان از اين موضوع ناراحت بودند، ميتوانستند به دادگاه شكايت كنند. آنها حق قتل مقتول را نداشتند و از نظر دادسرا هيچ فرقي نميكند كه مقتول چه جور فردي است. او به ناحق كشته شده است و بايد عاملان قتلش مجازات شوند.
من نيز كيفرخواست را تقديم دادگاه كردم و درخواست صدور حكم قانوني در اين خصوص را كردهام.
از كارم پشيمان هستم
آرش، متهم رديف اول اين پرونده است. او ميگويد اتهام را قبول دارد و از كارش پشيمان است اما عشق چشمان او را كور كرده بود و براي رسيدن به ريحانه حاضر بود هر كاري بكند.
آنطور كه در پرونده آمده است، تو فرد تحصيلكردهاي هستي. چطور توانستي يك نفر را بكشي؟
زماني كه اين اتفاق افتاد، من دانشجو بودم و ترمهاي آخر را ميگذراندم، براي آيندهام خيلي تلاش كرده بودم و فكر ميكردم ميتوانم زندگي خوبي براي خودم درست كنم، اما بيعقلي كردم.
چطور با ريحانه آشنا شدي؟
او همدانشگاهي من بود. در دانشگاه با هم آشنا شديم و من به او ابراز علاقه كردم و با هم دوست شديم. بعد هم قرار شد به خواستگاريش بروم.
تا به حال به خواستگاري ريحانه رفتهاي؟
بله. من و خانوادهام به خواستگاريش رفتيم. اما وقتي پدرم فهميد پدر ريحانه ايراني نيست، مخالفت كرد وگفت حاضر نيست با چنين فردي وصلت كند.
پدر ريحانه اهل كجا بود؟
او اهل افغانستان بود. هرچند مادر ريحانه ايراني بود اما پدرم ميگفت ريحانه افغان محسوب ميشود و حتي اگر خودش بسيار هم خوب باشد، چون پدرش افغان است نميتواند عروس خانواده ما باشد.
پسرها بدون اجازه پدر هم ميتوانند ازدواج كنند. تو ميتوانستي با ريحانه ازدواج كني، چرا پدرش را كشتي؟
وقتي پدر من مخالفت كرد، پدر ريحانه هم گفت حاضر نيست به اين ازدواج رضايت دهد و نامزدي ما را بههم زد. اما دليل اينكه تصميم گرفتم پدر ريحانه را بكشم اين نبود كه او با ازدواج ما مخالفت كرد.
دليلت براي كشتن پدر ريحانه چه بود؟
در مدتي كه با ريحانه رابطه داشتم، چندبار متوجه شدم حالش بد است و زخمهايي روي بدنش ديدم. اول نميگفت اين زخمها به خاطر چيست. اما بعد از مدتي كه به من اعتماد كرد، گفت اين زخمها بهخاطر ضرباتي است كه پدرش به بدن او وارد كرده است. او گفت پدرش مرتب كتكش ميزند. من هم از پدر ريحانه كينه به دل گرفتم. او حق نداشت دختري كه آنقدر خوب و موفق است را اينطور كتك بزند.
دليل بدرفتاريهاي پدر ريحانه را نپرسيدي؟
همان زمان پرسيدم. ريحانه گفت از وقتي بچه بود، پدرش او را كتك ميزد و فكر ميكرد او نحس است. البته پدر ريحانه فقط او را كتك نميزد بلكه همسر و فرزندانش را هم كتك ميزد و همه آنها از دست اين مرد در عذاب بودند.
وقتي نقشه قتل را كشيدي و موضوع را به مادر ريحانه گفتي، او مخالفتي با تو نكرد؟
اين زن شوهرش را دوست نداشت و آنها خيلي با هم بد بودند. وقتي به مادر ريحانه گفتم ميخواهم شوهرش را بكشم و نقشه كشيدم، قبول كرد و گفت حاضر است با من همكاري كند. مرگ پدر ريحانه فقط خواسته من نبود آنها همگي از اين اتفاق خوشحال بودند.
برادران ريحانه اعلام رضايت كردند و نماينده دادستان به عنوان وليقهري درخواست كرده است به فرزند صغير مقتول ديه بپردازي، حاضري اينكار را بكني؟
بله حاضرم. در دادگاه هم گفتم ديه را ميپردازم و از اوليايدم هم تشكر ميكنم كه رضايت دادند. آنها ميدانند پدرشان چه جور آدمي بود. هرچند من حق كشتن او را نداشتم و عشق ريحانه آنچنان مرا كور كرده بود كه نميتوانستم هيچ چيز بجز او را ببينم.
نقش ريحانه و مادرش چه بود؟
مادر ريحانه داروي خوابآور در شربت مقتول ريخت و او خوابيد، بعد من با سلاح مرد افغان را كشتم. ميخواستم با كمك دوستم جسد را به بيرون منتقل كنم كه پدرم تماس گرفت و از من خواست ماشين را برايش ببرم. جسد تا شب در خانه ماند. شب دوباره با ماشين به خانه ريحانه رفتم و با كمك او و مادرش جسد را در ماشين گذاشتيم و بعد من آن را به بيابان منتقل كردم و جسد را داخل چاهي انداختم و آن را با بنزين آتش زدم.
زندگيام تباه شده است
مادر ريحانه ميگويد از اتفاقي كه براي شوهرش افتاده، بسيار ناراحت است. او ماجراي آشنايي با شوهرش را اينطور تعريف ميكند: وقتي مادرم مرد، پدرم ديگر به من اهميت نميداد و پسرانش را خيلي دوست داشت و فكر ميكرد آنها هستند كه بهدردش ميخورند. به همين خاطر هم در 16سالگي مرا به خسرو داد. دو سال بعد وقتي ريحانه را باردار بودم متوجه شدم شوهرم افغان است. موضوع را به پدرم گفتم. او از من حمايت نكرد و گفت هرطور شده بايد بماني. شوهرم مرد بداخلاقي بود. خيلي من را كتك ميزد. خيلي فحاشي ميكرد. به من ميگفت تو به اندازه يك سگ هم براي من ارزش نداري. اما مجبور بودم تحملش كنم و چارهاي نداشتم.
تا اينكه ريحانه به دنيا آمد. وقتي شوهرم ديد بچه دختر است، ناراحت شد و گفت نحسي به خانه ما آمده است. از آن روز به بعد هم من را كتك ميزد و هم ريحانه را.
اين زن ميگويد: بجز ريحانه سه پسر به دنيا آوردم اما با آنها هم رفتار درستي نداشت. پسر بزرگم را وقتي ده ساله بود از خانه بيرون كرد. اجازه نداد پسرم را به خانه برگردانم. ديگر از پسرم خبري نداشتم تا اينكه پدرش مرد. او نميدانست پدرش كشته شده. آمد كه به ما سر بزند. فقط ميدانست پدرش مرده است. او ذرهاي بهخاطر مرگ پدرش ناراحت نشد، چون هيچ وقت از او محبت نديده بود. بعد متوجه شدم در اين سالها پسرم در شهرستاني كار ميكرده است و چقدر سختي كشيده تا اين سالها را گذرانده است.
اين زن در مورد اينكه چطور فرزندانش بدون قيد و شرط رضايت دادند، ميگويد: آنها پدرشان را دوست نداشتند، چون هيچوقت به اين بچهها محبت نكرد و هيچ وقت اجازه نداد آنها احساس كنند پدر دارند.
چرا بايد فردي كه هميشه كتكشان ميزد و باعث ميشد يك جاي بدنشان زخمي شود و درد داشته باشند، دوست داشته باشند.
مينا از اينكه در قتل شوهرش دست داشته است ابراز پشيماني ميكند و ميگويد: وقتي آرش اين پشنهاد را به من داد، قبول كردم چون ميخواستم انتقام ظلمهايي كه شوهرم به ما كردهاست را از او بگيرم. اما وقتي داروي خوابآور را به او دادم، پشيمان شدم. ريحانه به من گفت فراموش نكن با من و تو چه كرده است. بعد آرش آمد و او را كشت. در آن زمان دو پسرم را براي بازي بيرون فرستاده بودم. نشد كه جسد را بيرون ببرد و جسد تا شب در خانه ماند. خيلي ناراحت بودم و نميتوانستم كاري بكنم. تا اينكه شب شد و آرش آمد و با كمك من و ريحانه جسد را از خانه خارج كرد. وقتي فهميدم جسد را آتش زده است خيلي ناراحت شدم، چون نبايد اينكار را ميكرد و بايد حرمت مرده را نگه ميداشت.
اين زن ميداند زندگياش تباه شده است، ميگويد: ميدانم بايد مدتي در زندان بمانم و نميتوانم زندگي عادي داشته باشم، اما خانهاي كه با شوهرم داشتم برايم فرقي با زندان نداشت.