به گزارش
باشگاه خبرنگاران و به نقل از پايگاه اطلاع رساني دفتر مقام معظم رهبري، در سالروز ولادت حضرت امام حسن مجتبی علیهالسلام محفل شعرخوانی جمعی از شاعران كشور در حضور آیتالله خامنهای برگزار شد. پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR متن اشعار قرائتشده در این دیدار را منتشر میكند.
* شعرخوانی مهدی باقر از هندوستانعشق، فهمید كه جان چیست، دل و جانش نیست
سرخوش آن كس كه در این ره سر و سامانش نیست
عشق تو راز بزرگی ست كه دركش سخت است
درد من درد و بلایی ست كه درمانش نیست
من در آن شهر خموشان و سكونم كه كسی
ترسی از خار مغیلان بیابانش نیست
قتلگاه دل او كعبهی آزادی اوست
میرود سوی خدا بیم ز میدانش نیست
آن كه قربان ره صدق و صفا میباشد
آدمی نیست در این دهر كه قربانش نیست
دعوتت بانگ اذانی ست كه میخواندمان
كربلای تو نمازی ست كه پایانش نیست
نیزه و تیغ و سنان ماند و سواران رفتند
هیچ، در دشت، بهجز زخم شهیدانش نیست
* شعرخوانی عالیه مهرابیبه پیشگاه حضرت معصومه سلاماللهعلیها
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافهی چادر گلدار تو با مشك ترش
جاده خوشبو شده انگار كه بیرون زده است
عطر دلتنگی گل از چمدان سفرش!
قدمت پشت قدمهای برادر جاری
كوه سرریز شده چشمه به چشمه هنرش!!
در سفرنامه نوشتن چه مهارت دارد
اشك چشمان تو با آن قلم شعلهورش
گرچه دلتنگی تو سبك خراسانی داشت
مانده در دفتر قم، بیت به بیت اثرش
عطر معصوم تو در صبح شبستان پیچید
كرد آیینه در آیینه پرآوازهترش!
پر از آواز كبوتر شده این شهر انگار
كه خراسان به قم افتاده مسیر و گذرش!
بیگمان دور ضریح تو نمیگردانند
هركه چون دانهی اسپند نسوزد جگرش!
* شعرخوانی زكریا اخلاقیزندگی جاری است، در سرود رودها شوق طلب زنده است
گل فراوان است، رنگ در رنگ این بهار پر طرب زنده است
خاك، حاصلخیز، باغهای روشن زیتون بهارانگیز
دشتها شاداب، در شكوه نخلها ذوق رطب زنده است
چون شب معراج، قبلهگاه دوردست ما گلافشان است
وادی توحید در وفور چشمههای فیض رب زنده است
آفتاب فتح، بر فراز خانهی پیغمبران پیداست
صبح نزدیك است، صبح در تصنیفهای نیمهشب زنده است
لحظهها سرشار، جلوههای عشق در آیینهها زیباست
عاشقان هستند، شعرهای عاشقانه لب به لب زنده است
خیمه در خیمه، لالهی داغ شهیدان روشن است اما
گریهها خندان، شادمانیها در این رنج و تعب زنده است
مادران خاك، جانماز خویش را گسترده تا آفاق
دستهای شوق، در قنوت گریههای مستحب زنده است
شرق بیدار است، در جهان از همصداییها خبرهایی است
نام این صحرا، روی رنگ و بوی گلهای ادب زنده است
فصل طوفان است، سنگها در دستها آواز میخوانند
قدس تنها نیست، در سراپای جهان این تاب و تب زنده است
باد میآید، بوی گلهای حماسی میوزد در دشت
زندگی زیباست، عشق در جان جوانان عرب زنده است
*شعرخوانی سید علیرضا شفیعیدر كوچههای نگاهت ای كاش میشد قدم زد
در شرح قرآن چشمت آیه به آیه قلم زد
فریاد نهجالبلاغه با چرخش ذوالفقارت
همدم شد و بر سر كفر، تیغ عدم دم به دم زد
اكسیر عشق تو غوغاست بیشك طلا میشود خاك
حتی خدا روز خلقت از كیمیای تو دم زد
در خواب بودم دمادم، در خواب... یك خواب مبهم
یاد تو چون سرمهی صبح، بیداریام را رقم زد
بال و پرم را شكسته بار گناهانم آقا
ای كاش میشد دوباره بالی به دور حرم زد
* شعرخوانی محسن رضوانیبرای حضرت امالبنین علیهاالسلام
رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل كردی
معمای ادب را با همین ابیات حل كردی
رباعی گفتی و مصراعی از آن را تو ای بانو
میان اهل عالم در وفا ضربالمثل كردی
فرستادی به قربانگاه اسماعیلهایت را
همان كاری كه هاجر وعده كرد و تو عمل كردی
كشیدی با سرانگشتت به خاك مُرده، خطی چند
تمام شهر یثرب را به خاك طف بدل كردی
خودش را در كنار مادرش حس كرد بغضش ناگهان وا شد
خدا را شكر بودی زینب خود را بغل كردی
چه شیری دادهای شیران خود را كه شهادت را
درون كامشان شیرینتر از شهد و عسل كردی
***
رباعی تو بانو! گرچه تقطیع هجایی شد
به تیغ اشك خود، اعرابشان را بیمحل كردی
* شعرخوانی مریم رزاقیبه شهدای ترور جمهوری اسلامی ایران
باز پیچیده شده نفحهی یاقدّوسی
بر لب شهر نشسته است ز غم افسوسی
سر تكان میدهد از داغ سیاووشانش
شهر آشفته و برخاسته از كابوسی
شهر من بیتو همان پنجرهی منتظر است
در نگاهش همه پیداست غم محسوسی
در تب سفسطهها سوخته دنیا، ای دوست!
كاش درمان شود از حكمت جالینوسی
ای كه زانو زده خورشید به پایت شب و روز
به تماشای تو برداشتهام فانوسی
اگر از هر طرفی باد مخالف بوزد!
كی به هم میخورد آرامش اقیانوسی
آسمان منتظر فوج كبوترها نیست
كاش از نسل تو پر باز كند ققنوسی
* شعرخوانی امید مهدینژادوقتی كه زاهدان خداجو، دنبال مال و جاه میافتند
مردم به خندههای نهانی، رندان به قاهقاه میافتند
یك عده اهل مال و منالند، یك عده اهل حیله و حالند
در انتخاب اصلح مردم، بعضاً به اشتباه میافتند
وقت حساب، دانهدرشتان، از فرط التفات به مردم
مثل سهچار دانه گندم در تودههای كاه میافتند
امروزهروز جمعی از ایشان، فرماندهان هنگ خروجند
لب تركنند خیل پیاده، از هر طرف به راه میافتند
اما همین گروه سواره، این ساكتانِ عربدهفرمای
شبهای بار، با كت و شلوار، در صحن بارگاه میافتند
یعنی برای آخر بازی، بسته به موقعیت صفحه
شد سمت خود، نشد طرف خصم، رسماً به پای شاه میافتند
این روزها به دل نه امیدی، نه اشتیاق حرف جدیدی
تنها همین دو رشته اشكند، كز چشم گاهگاه میافتند
عاقل شدیم، و گوشه گرفتیم، تا با خیال تخت ببینیم
دیوانههای سنگپران نیز، با سنگها به چاه میافتند
*شعرخوانی علی موسوی گرمارودیهوای صبح ز رگبار دوش، غوغا بود
در آن تپيدن نبض درخت، پيدا بود
هنوز گاه فرو میچكيد آب از برگ
وز اشك شوق بسی بيشتر مصفا بود
دل من از سر هر برگ میچكيد مگر؟
كه لب ز گفتن يك آه، ناتوانا بود
اگر نبود دل من كه میچكيد ز برگ
درون سينه چرا بیشكيب و شيدا بود
سپيده میزد و دامان سرخفام فلق
ز پشت پيرهن صبحدم، هويدا بود
سرود روشن و خاموش بامدادْ پگاه
ميان باغ- شگفتا- چه مايه گويا بود
خميده بود لب جوی پونه و با آب
چه عاشقانه و پرشور گرم نجوا بود
فشانده بود سر دوش باد، گيسو بيد
چنار پيش وی استاده، در تماشا بود
چه كرده بود شب دوش با چمن باران
كه خط سبزه همه صاف بود و خوانا بود
مرا هر آنچه به چشم آمد از شكوه چمن
قسم به اهل نظر چون خيال و رويا بود
نه دی به خاطر من مانده بود، نی فردا
زمان درست همان لحظه بود كانجا بود
چو دست خویش بدیدم دمیده بود چو گل
به پای خود نظر انداختم شكوفا بود
من از شكفتگی خويش، مانده در حيرت
كه از چه بود خدايا و از كه آيا بود؟
به ناگه از اثر سكر خويش دانستم
كه شور مستی من حل اين معما بود
ولی مرا كه همه عمر می ز پا نفكند
كدام باده كنونم حريف و همپا بود؟
"شراب خانگی ترس محتسبخورده"
به خاطر آمدم، اين بادهام به صهبا بود
چمن زبادهی باران دوش، مانده خراب
خرابی دل من از می "اوستا" بود
به باغ صبح اگر سرفراز ماندم و راست
بلندی قد من، زان بلندبالا بود
هنوز من به زمين ناگشوده هيچ زبان
كه پای گفتهی او بر سر ثريا بود
خدای باغ و چمن داند آنكه هر سخنش
ز طرف باغ و چمن بيشتر فريبا بود
***
بزرگمرتبه يارا! مرا مراتب مهر
درون سينه ز ايام پيش پايا بود
كنون به پای تو، اين چامه بركشيد فراز
هر آنچه را كه در اين جانِ ناشكيبا بود
از آن زمان به تو دل باختم كه تن نزدی
ز كار مردم و با مردمت مدارا بود
به روز تلخ ستم، گفتههای شيرينت
به كام دشمن خودكامه، زهرپالا بود
نه از ستمگر بیباك، باك بود تو را
نه با روندهی راه ستم، مماشا بود
كسی برای تو میگوید این كه خود آن روز
به بند بود و نه او را ز خصم پروا بود
اگرچه باز من امروز نيز در بندم
به بند مهر توام، وين نه جای حاشا بود
***
بزرگوار عزيزا! سترگ استادا!
كه بندی سخنت پير بود و برنا بود
مرا به چامهی ناسَخته، ای عزيز ببخش
كه اين بضاعت مزجات، نقد كالا بود
من آنچه داشتهام پيش روی آوردم
نمیهراسم اگر آن جناب، بالا بود
به پيش نقد كلام تو، هر سخن چون رفت
خَزَفنمای شد ار چند دُرّ يكتا بود
مرا چه باك پس ای گنج شايگانِ سخن
اگر به پيش توام در چكامه ايطا بود
همين چكامه هم از خاك پاك گرمارود
عصای موسوی و معجز مسيحا بود