به گزارش خبرنگار باشگاه خبرنگاران مشهد، در استيعاب نقل شده است:«به سهل بن سعد گفته شد:حاكم مدينه مىخواهد تو را وادارد تا بر فراز منبر،على را دشنام گويى.سهل پرسيد:چه بگويم؟گفت:بايد على را با كنيه ابو تراب خطاب كنى.سهل پاسخ داد:به خدا سوگند جز پيامبر كسى على را بدين كنيت،نامگذارى نكرده است. پرسيد:چگونهاى ابو العباس؟جواب داد:على (ع) نزد فاطمه رفت و آنگاه بيرون آمد و در حياط مسجد دراز كشيد و به خواب رفت.پس از او،پيغمبر (ص) پيش فاطمه آمد و از او پرسيد:پسر عمويت كجاست؟فاطمه گفت:اينك او در مسجد آرميده است.پيامبر به صحن مسجد آمد و على را ديد كه ردايش بر پشت مباركش افتاده و پشتش خاك آلود شده است.پيامبر با دستشروع به پاك كردن خاك از پشت على كرد و فرمود:بنشين اى ابو تراب!به خدا سوگند جز پيامبر كسى او را بدين نام،نخوانده است.و قسم به خدا در نظر من هيچ اسمى از اين نام دوست داشتنىتر نيست.»
نسايى در خصايص از عمار بن ياسر نقل كرده است كه گفت:«من و على بن ابيطالب (ع) در غزوه عشيره از قبيله ينبع با يكديگر بوديم.تا آنجا كه عمار گفت:سپس خواب هر دوى ما را فرا گرفت، من و على به راه افتاديم تا آنكه در زير سايه نخلها و روى زمين خاكى و بى گياه آرميديم.سوگند به خدا كه جز پيامبر كسى ما را از خواب بيدار نكرد.او با پايش ما را تكان مىداد و ما به خاطر آنكه روى زمينى خاكى دراز كشيده بوديم،به خاك آلوده شديم.در آن روز بود كه پيغمبر (ص) به على (ع) فرمود.تو را چه مىشود اى ابو تراب؟چرا كه پيامبر آثار خاك را بر على (ع) مشاهده كرده بود.»
البته ممكن است كه اين واقعه چند بار اتفاق افتاده باشد.در روايتى ديگر آمده است:چون پيامبر على را در سجده ديد در حالى كه خاك بر چهرهاش نشسته و يا آنكه گونهاش خاك آلود بوده به او فرمود:«ابو تراب!چنين كن».
همچنين گفته شده است پيامبر با چنين كنيهاى،على (ع) را خطاب كرد.چرا كه گفت:اى على! نخستين كسى كه خاك را از سرش مىتكاند تويى.
على (ع) ،اين كنيه را از ديگر كنيهها بيشتر خوش مىداشت.زيرا پيامبر وى را با همين كنيه خطاب مىكرد.دشمنان آن حضرت مانند بنى اميه و ديگران،بر آن حضرت به جز اين كنيه نام ديگرى اطلاق نمىكردند.آنان مىخواستند با گفتن ابو تراب،آن حضرت را تحقير و سرزنش كنند و حال آنكه افتخار على (ع) به همين كنيه بود.دشمنان على،به سخنگويان دستور داده بودند تا با ذكر كنيه ابو تراب بر فراز منابر،آن حضرت را مورد سرزنش قرار دهند و اين كنيه را براى او عيب و نقصى قلمداد نمايند.چنان كه حسن بصرى گفته است،گويا كه ايشان با استفاده از اين عمل،لباسى پر زيب و آرايه بر تن آن حضرت مىپوشاندند.چنان كه جز نام ترابى و ترابيه بر پيروان امير المؤمنين (ع) اطلاق نمىكردند.بدان گونه كه اين نام،تنها بر شيعيان على (ع) اختصاص يافت.
كميت مىگويد:
گفتند رغبت و دين او ترابى است من نيز به همين وسيله در بين آنان ادعا كنم و به اين لقب مفتخر مىشوم.
هنگامى كه كثير غرة گفت:جلوه آل ابو سفيان در دين روز طف و جلوه بنى مروان در كرم و بزرگوارى روز عقر بود،يزيد بن عبد الملك به او گفت:نفرين خدا بر تو باد!آيا ترابى و عصبيت؟!در اين باره مؤلف در قصيدهاى سروده است:
به نام دو فرزندت،مكنى شدى و نسل رسول خدا در اين دو فرزند به جاى ماند پيامبر تو را بو تراب خواند دشمنان آن را بر تو عيب مىشمردند و حال آنكه براى تو اين كنيه افتخارى بود
لقب على (ع)
ابن صباغ در كتاب فصول المهمه مىنويسد:لقب على (ع) ،مرتضى،حيدر،امير المؤمنين و انزع (و يا اصلع) (كسى كه اندكى از موى جلوى سرش ريخته باشد.) و بطين (كسى كه شكمش بزرگ است.) و وصى بود.آن حضرت به لقب اخير خود در نزد دوستان و دشمنانش شهره بود.در روز جنگ جمل جوانى از قبيله بنى ضبه از سپاه عايشه بيرون آمد و گفت:
ما قبيله بنى ضبه دشمنان على هستيم كه قبلا معروف به وصى بود على كه در عهد پيامبر شهسوار جنگها بود من نيز نسبتبه تشخيص برترى على نابينا و كور نيستم اما من به خونخواهى عثمان پرهيزگار آمدهام زيرا ولى،خون ولى را طلب مىكند
و مردى از قبيله ازد در روز جمل چنين سرود:
اين على است و وصيى است كه پيامبر در روز نجوة با او پيمان برادرى بست و فرمود او پس از من راهبر است و اين گفته را افراد آگاه در خاطر سپردهاند و اشقيا آن را فراموش كردهاند
زحر بن قيس جعفى در روز جمل گفت:
آيا بايد با شما جنگ كرد تا اقرار كنيد كه على در بين تمام قريش پس از پيامبر برترين كس است؟!
او كسى است كه خداوند وى را زينت داده و او را ولى ناميده است و دوست،پشتيبان و نگهدار دوست است،همچنان كه گمراه پيرو فرمان گمراهى ديگر است
زحر بن قيس نيز بار ديگر چنين سروده است:
پس درود فرستاد خداوند بر احمد (محمد (ص) )
فرستاده خداوند و تمام كننده نعمتها فرستاده پيامآورى و پس از او خليفه ما كسى كه ايستاده و كمك شده است منظور من على وصى پيامبر است كه سركشان قبايل با او در جنگ و ستيزند
اين زحر در جنگ جمل و صفين با على (ع) همراه بود.همچنان كه شبعثبن ربعى و شمر بن ذى الجوشن ضبابى در جنگ صفين در ركاب آن حضرت بودند.اما بعدا با حسين (ع) در كربلا به جنگ برخاستند و فرجام شومى را براى خود برجاى گذاشتند.
كميت مىگويد:
كثير نيز مىگويد:وصى و پسر عموى محمد مصطفى و آزاد كننده گردنها و ادا كننده دينها
همچنين آن حضرت به نام پادشاه مؤمنين و پادشاه دين(يعسوب المؤمنين و يعسوب الدين)نيز ملقب بوده است.
روايت كردهاند كه پيامبر به على (ع) فرمود:تو پادشاه دينى و مال پادشاه ظلمت و تاريكى است.
در روايت ديگرى آمده است:اين (على) پادشاه مؤمنان و پيشواى كسانى است كه در روز قيامتبا چهرههايى نورانى در حجلهها نشستهاند.
ابن حنبل در مسند و قاضى ابو نعيم در حلية الاوليا اين دو روايت را نقل كردهاند.در تاج العروس معناى لغوى يعسوب ذكر شده و آمده است (ملكه كندوى زنبور عسل).على (ع) فرمود:من پادشاه مؤمنانم و مال پادشاه كافران است.يعنى مؤمنان به من پناه آورند و كافران از مال و ثروت پناه مىجويند.چنان كه زنبور به ملكه خود پناه مىبرد و آن ملكه بر همه زنبوران مقام تقدم و سيادت دارد.
دربان على (ع)
در كتاب فصول المهمة ذكر شده كه دربان آن حضرت،سلمان فارسى (رض) بوده است.
شاعر على (ع)
همچنين در فصول المهمه گفته شده كه شاعر آن حضرت،حسان بن ثابتبوده است.در اينجا اضافه مىكنم كه شاعر آن حضرت در جنگ صفين،نجاشى و اعور شنى و كسان ديگرى غير از اين دو تن بودهاند.
نقش انگشتر على (ع)
سبط بن جوزى در كتاب تذكرة الخواص نوشته است:نقش انگشترى آن حضرت عبارت«خداوند فرمانروا،على بنده اوست» (الله الملك على عبده) بوده است.همچنين وى مىنويسد:آن حضرت انگشترى را در انگشتان دست راستخود مىكرده است و حسن و حسين (ع) نيز چنين مىكردهاند.
ابو الحسن على بن زيد بيهقى معروف به فريد خراسان در كتاب خود موسوم به صوان الحكمه كه به نام تاريخ حكماى اسلام مشهور است در ذيل شرح زندگانى يحيى نحوى ديلمى ملقب به بطريق،چنين مىگويد:« يحيى فيلسوف و ترساكيش بود و عامل امير المؤمنين (ع) در نظر داشت تا وى را از فارس بيرون براند.يحيى نيز ماجراى خود را براى على (ع) نگاشت و از آن حضرت درخواست امان كرد.محمد بن حنفيه،به فرمان على (ع) امان نامهاى براى يحيى نوشت كه من آن امان نامه را در دستحكيم ابو الفتوح مستوفى نصرانى طوسى مشاهده كردم.توقيع على (ع) با خط خود آن حضرت و با عبارت «الله الملك و على عبده» (خداوند فرمانروا و على بنده اوست.) در پاى اين مكتوب موجود بود.سبط بن جوزى اين عبارت را به عنوان نقش انگشترى آن حضرت دانسته ولى مطابق با نقل بيهقى اين توقيع به دستحضرت نوشته شده است و بعيد نيست كه گفته بيهقى متينتر باشد.»
همچنين احتمال دارد كه آن حضرت نامهها را چنين امضا مىكرده و سپس همان عبارت را بر نگين انگشترى نقش زده است.ابن صباغ در كتاب فصول المهمه فى معرفة الائمه گويد:«اسندت ظهرى الى الله» (پشت من به خداوند متكى است) نقش نگين آن حضرت بوده است.عدهاى ديگر نقش نگين آن حضرت را«حسبى الله»ذكر كردهاند.كفعمى نيز در مصباح گويد:نقش نگين انگشترى آن حضرت«الملك لله الواحد القهار»بوده است.البته بعيد نيست كه آن حضرت داراى چند انگشترى با نقوش متعدد بوده است./س