به گزارش حوزه
دانشگاه باشگاه خبرنگاران، احمد خليلي دانشجوي کارشناسي ارشد علوم اجتماعي از دانشگاه مازندران در يادداشتي به بررسي نقش جريان بنيادگرايي اسلامي در روند شکلگيري انقلابهاي اخير در کشورهاي اسلامي پرداخت.
متن اين يادداشت به شرح زير است:جريانهاي بنيادگراي اسلامي، به تناسب سابقه تاريخي و اجتماعيشان و نيز بافت سياسي- اجتماعي و جامعه اسلامي - عربي که در آن حضور دارند، در شکلگيري انقلابهاي اسلامي اخير جهان عرب، داراي طيفي از تأثيرات با شدت و ضعف متفاوت است؛ اما بهطور کلي، اين اثرات در دو بخش حوزه نظري و عملي قابل بحث است.
تأثيرات نظري بنيادگرايي اسلامي بنيادگرايي اسلامي، قبل از آنکه جنبشي اجتماعي باشد، جريان فکري و سياسي اعتراضي و تحولخواه است که اصول نظري آن در تقابل سرسختانه با مبادي نظري رژيمهاي سکولار عرب قرار دارد.
در واقع، رژيمهاي عرب از لحاظ نظري، داراي اجزاي انفکاکناپذير و مرتبطي هستند که جريان بنيادگرايي اسلامي در طي قرن بيستم توانسته با به چالش کشيدن و سست کردن مباني نظري آنها، سازوکارهاي بازتوليد نظري ساختاري اين رژيمها را با اختلال مواجه کرده و در نهايت متوقف سازد.
رژيمهاي عربي، اساسا ساختارهاي سياسي غيرديني و حتي ضدديني هستند که فاقد مباني مشروعيتساز، اعم از اسلامي و غيراسلامي هستند و بقاي کنوني آن ها به علت اتصال به منابع قدرت خارجي، قابل توجيه است؛ در واقع، اين رژيمها براي تداوم اتصال و تغذيهشان از امکانات سختافزاري غرب، نهتنها به عرفيسازي سياست متعهد هستند، بلکه دينزدايي عرصههاي مختلف فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي جوامع اسلامي را در دستور کار خويش دارند.
آنچه سکولار بودن و غربگرايي حاکميتهاي عربي را بهصورت ساختيافتهاي، تکميل ميکند، حاکميتهاي خانوادگي، کودتايي و ديکتاتوري رژيمهاي عرب است كه در واقع، سياست در جهان عرب، تعيني استبدادي و غيرمردمي دارد؛ بهگونهاي که نقش مردم در سياست عربي -بهمعناي واقعي کلمه- «هيچ» است و شکاف ميان مردم و حاکميتهاي استبدادي عرب، آنچنان عميق و پرنشدني است که مردم در تمامي سطوح اجتماعي، بهعنوان بلوک مستقلي از حاکميت، در نقطهي مقابل و متضاد آن قرار دارند.
در مقابل بنيادگرايي اسلامي، با ارائه مدلي از جامعه و حاکميت اسلامي براي جايگزين رژيمهاي عرب، بهگونهاي فزاينده، تباين و فاصله فراوان ديکتاتوريهاي عربي را با انديشه و تفکر و فرهنگ غالب جامعه اسلامي نشان ميدهد. در مدل سياسي بنيادگرايي، عامل عقبماندگي و انحطاط روزافزون جامعه اسلامي، دوري حاکميتهاي عربي از آموزههاي اسلامي و راه حل آن، نفي سکولاريزم عربي و ايجاد حاکميت اسلامي معرفي ميشود.
از سوي ديگر، در نظريه سياسي بنيادگرايي، اتکا به اسلام و امت اسلامي عامل قدرت جامعه است و وابستگي تمام عيار به نيروهاي خارج از حوزه اسلام، نهتنها به بقاي حاکميت عرب مدد نميرساند، بلکه اين حاکميتها را به ابزاري براي دشمنان امت اسلامي براي هدم و تحقير بردهوار مسلمانان تبديل ميکند.
بر همين اساس، بنيادگرايي اسلامي، حرکت رو به جلو جامعه را در اتحاد تمامي طبقات مختلف امت اسلامي ميداند که خود را بهصورت پيوند ميان امت و دولت اسلامي نمايان ميسازد و اين اتحاد، با وجود حاکميتهاي جزيرهگونه استبدادي و خانوادگي عرب در جامعه اسلامي، عملا ممکن نيست.
بهطور خلاصه، ايدئولوژي بنيادگرايي اسلامي در جهان عرب، با هجمه و به چالش کشيدن ويژگي سکولاريزه بودن، وابستگي به قدرتهاي غربي و کفّار و ممانعت از مردم براي مشارکت در اداره کشور و ديکتاتوري رژيمهاي عربي، و در مقابل حمايت از حاکميت ديني، استقلال عربي و مشارکت مردم در روند سياسي، مباني نظري و ساختار رژيمهاي عربي را تضعيف ميکند و زمينههاي فروپاشي آن ها را فراهم ميسازد.
تأثيرات عملي بنيادگرايي اسلامي بنيادگرايي اسلامي در صحنه عمل سياسي نيز بهعنوان بزرگترين حرکت اعتراضي در برابر رژيمهاي عربي ظاهر ميشود؛ بهنحوي که شايد بتوان مبارزات سياسي متنوع و طولاني بنيادگرايان اسلامي را مقدمات و پيشسازههاي انقلابهاي عربي تلقي کرد.
جنبشهاي بنيادگراي اسلامي، با استفاده از امکانات سنتي و مدرن، فرايند آگاهي بخشي مستمر به تودههاي مسلمان را دنبال و از اين طريق در اعماق لايهها و طبقات اجتماعي نفوذ ميکنند.
از سوي ديگر، بنيادگرايي با جذب مستمر افراد بهخصوص نيروهاي جوان و تحصيلکرده و شبکهسازي اجتماعي در هيئت سازمانها و گروههاي سياسي قدرتمند مخالف حکومت، بروز مييابد.
اين گروهها با استفاده از رويکردهاي انقلابي و نيز اصلاحي (رويکرد عدم تقابل عريان و جدي با ساختار سيستمهاي عربي)، مبارزات خويش را با رژيمهاي عرب، دنبال ميکنند.
در روند مبارزات بنيادگرايان اسلامي، حتي حرکتهاي نسبتا مسالمتجويانه، مانند کسب اجازه از حاکميت براي حضور در انتخاباتهاي فرماليته نيز، بخشي از جريان کلي نبرد با استبدادهاي عربي است که سرانجام به شکل انقلابهاي اخير، به اوج خويش ميرسد. در واقع، مستبدان عرب نيز با بدبيني مطلق و با دشمن انگاشتن جريان بنيادگرايي اسلامي، به خشونتآميزترين وجوه، به رويارويي با آن برميخيزند.
خشونت فيزيکي، سرکوب شديد اعتراضها، اعدام، تبعيد و زندانهاي طولاني بههمراه ممنوعيت و محدوديتهاي اجتماعي گسترده، بخشي از راهکارهاي استبدادهاي عربي براي نابودي و مهار بنيادگرايي اسلامي است.
در واقع، جريانهاي بنيادگرايي اسلامي، مطالبات انقلابي خويش را براي تغيير رژيمهاي عربي با ورود در عرصه سياسي دنبال ميکنند، هرچند حضور اين جريانات در حوزه سياست، به اَشکال مختلفي صورت ميگيرد؛ اما در همه اين اشکال، رويکرد نفي و تغيير رژيمها، جهتگيري غالب و اساسي است، بهگونهاي که در جريان انقلابهاي اسلامي جهان عرب، گروهها و جريانهاي بنيادگراي باسابقه، به دليل داشتن پايگاه و محبوبيت گسترده مردمي، با اقبال فراگير مردم مواجه ميشوند و بهصورت خودجوش و طبيعي در جايگاه رهبري و هدايت جريان انقلاب قرار ميگيرند و از آنجا که اين گروهها، طي دهههاي متمادي اخير، تجربيات سياسي فراواني در روند مبارزه و جنبش عليه رژيمهاي عربي آموختهاند، به روند سرنگوني و براندازي رژيمهاي عربي کمک و تسريع شاياني بخشيدهاند.
البته نميتوان گفت اين تأثيرات بهطور کامل در فعاليتهاي سازمانيافته جريانها و گروههاي بنيادگراي اسلامي منشأ داشته است؛ بلکه نارضايتي شديد، کنترلناپذير و متراکم لايههاي مختلف مردم، از ماهيت فسادانگيز و ضدديني حکومتهاي ديکتاتور وابسته به غرب، از ديگر عوامل اصلي قيامهاي سراسري، يکپارچه و پيشبينيناپذير امت اسلامي بوده است؛ بهگونهاي که حتي جريانهاي بنيادگراي اسلامي نيازمند فرصت بسياري هستند تا خود را با حرکت عميقا اسلامي و شتابان تودههاي مسلمان در کشورهاي اسلامي، همگام و هماهنگ سازند.
انتهاي پيام/