اغلب منتقدان از نوشتن درباره آثار چخوف مي‌هراسند، گرچه چخوف آدمي شوخ،اجتماعي و بشاش بوده،حال آنكه آثارش بيشتر روايت كننده پوچي زندگي و شخصيت‌هاي تنها، منزوي و ناشاد است.

باشگاه خبرنگاران-اغلب منتقدان و زندگي‌نامه نويسان از نوشتن درباره آثار چخوف مي‌هراسند چرا كه آن چنان كه دوستان و نزديكان او روايت كرده‌اند، چخوف آدمي شوخ، اجتماعي و بشاش بوده، حال آنكه آثارش بيشتر روايت كننده پوچي زندگي و شخصيت‌هاي تنها، منزوي و ناشاد است.


شايد در نگاه اول چخوف به لحاظ بذله گويي در زندگي روزمره و نگاه طنز آميز و آثاري كه با امضاي "چخونته" نوشته چنين به نظر برسد. اما براي درك بهتر تاثير شخصيت و زندگي او بر آثارش بايد نگاهي دوباره به زندگي اين نويسنده روس و آثارش بيفكنيم.
چخوف كودكي سختي را پشت سرگذاشت، پدري مذهبي كه تربيت فرزندانش را وابسته به تنبيه بدني مي‌ديد گواه همين امر است، پدر چخوف همواره از فرزندانش بيش از اندازه توقع داشت و شايد به همين سبب آنان را به فراگيري زبان يوناني، فرانسوي و قوانين تجارت و حتي دوزندگي واداشت، گرچه همانطور كه انتظار مي‌رفت هيچ يك از فرزندانش در اين رشته‌ها موفق نشدند و پيشرفتي حاصل نكردند.
اين بود كه آنتوان كوچك بالاخره راهي مدرسه روسي شد متاسفانه اين مدرسه هم نه مهد علم و آموزش كه ساختمان هاي بزرگي بود كه در آن معلمان تمام تلاش خود را معطوف به پاييدن دانش‌آموزان و گزارش فعاليت‌هاي انضباطي و سياسي آنان كرده بودند.
در اين ميان يكي از معلمان كه علاقه زيادي به ادبيات داشت ذوق و استعداد آنتوان كوچك را به ادبيات تشخيص داده و قدرت او را در طنز ستود. اين معلم به چخوف لقب "چخونته" داد، لقبي كه آنتوان چخوف تا سال‌ها با آن آثار طنز و داستان‌هاي خود را در مجلات منتشر مي‌كرد.
هانري تراويا نويسنده كتاب چخوف بر اين نظر است كه انتقاد‌هاي چخوف در داستان "مردي در جعبه" به معلمان برخواسته از شرايط همين مدرسه روسي است.
آنتوان چخوف در كودكي علاقه زيادي به پرسه زدن در قبرستان‌ها داشت داستان كوتاه "در گورستان" كه چخوف آن را در 24 سالگي انتشار داد و حكايتي است ساده از هنرمندي كه در واپسين روزهاي زندگي به دنبال پيدا كردن قبر استاد خود است به احتمال زياد تحت همين گشت و گذارها به رشته تحرير درآمده است.
دو برادر چخوف پس از رسيدن به سن قانون‌ها از خانواده جدا شده و براي تحصيل تاگانروگ زادگاه خود را ترك مي‌كنند. ديري نمي‌پايد كه پدر نيز به دنبال ورشكستگي‌اش به همراه بقيه خانواده به مسكو مي‌روند و آنتوان نوجوان تنها در تاگانروگ و مجبور مي‌شود با تدريس خصوصي خرج خود را تامين كند.
جالب آنكه تاثير اين سختي‌ها بر آثار اين دوره چخوف معكوس است يعني او رو مي‌آورد به نوشتن هجو و طنز، چخوف ترجيح مي داد درد و رنج خود را با طنزي تلخ بيان كند د استان‌هاي طنزي كه حاكي از منش بزرگوارانه اين نويسنده روسي در شرايط سخت زندگي است.
دو واقعه در زندگي چخوف اتفاق مي‌افتد كه زندگي او را به شدت تحت تاثير قرار مي‌دهند.
يكي درمانش از مريضي سختي كه با مراقبت بي وقفه پزشك خوش طينت درمان مي‌شود و ديگري علاقه‌اش به تئاتر، اولي باعث مي‌شود كه در دانشكده پزشكي ثبت نام كند و دومي موجب مي‌شود كه نمايشنامه‌اي بنويسد، البته پس از پذيرفته نشدن نمايشنامه‌اش توسط يكي از بازيگران مطرح آن دوران ديگر تا مدت‌ها نمايشنامه نمي‌نويسد و رو مي‌آورد به نقد فضاي حاكم بر تئاتر روسيه.
تحصيل پزشكي چخوف باعث مي‌شود كه با نگاهي علمي به داستان نگاه كند و كوچكترين جزء هر داستان را براي خود تجزيه و تحليل كند و هم چنين باعث مي‌شود در داستان‌هايش با دو نگاه متفاوت رو به رو شويم، يكي نگاهي علمي كه چخوف آن را وام دار تحصيلش در رشته پزشكي است و ديگري نگاهي فلسفي با نقدي بر جامعه روشنفكري كه تحت تاثير جريان‌هاي فكري قرن نوزدهم روسيه به دغدغه همه مردم و نويسندگان از جمله چخوف تبديل شده است.
گرچه چخوف منتقد جريان‌هاي سياسي بود و با هيچ يك قرابتي پيدا نكرد اما همواره منتقد جامعه روشنفكر زمانه خود است كه تحت تاثير افكار پوچ‌گرايانه منفعل شده‌اند.
در "اتاق شماره 6" پزشكي كه به فلسفه علاقمند است و به اصطلاح روشنفكر است در نتيجه منفعل بودن نسبت به ظلم در بيمارستان رواني‌اش و باج خواري‌هاي زيردستان خود كه آن‌ها را ناديده گرفته يا برايشان توجيه عقلي مي‌آورد، كارش به جاي مي‌رسد كه خودش راهي ديوانه خوانه شده و در همان تيمارستان بستري مي شود.
در "داستان نقاش" نيز نقاشي كه نسبت به اصلاحات بي‌تفاوت است، در نهايت نه تنها از جامعه اطراف بلكه از عشق خود هم جدا مي‌افتد.
"داستان نقاش" در 1898 منتشر شده با توجه به قرابت و دوستي چخوف در 1888 با خانواده‌اي از اعيان كه ويژگي‌هاي اين خانواده از ماركس خواندن و تدريس دختر كودچك به كودكان محل، تا عشق ورزي دختر دوم به زندگي، با اندك تغييري در سن دختران اين خانواده بسيار شبيه همين "داستان نقاشي" است.
چخوف البته از تئاتر نيز تاثير پذيرفته، استفاده مكرر او از موقعيت‌هاي صدايي در داستان‌هايش از جمله در "استپ" از جمله تاثير پذيري‌هاي چخوف از نمايش است كه تاماس جي‌وينو در كتاب آنتوان چخوف كه به همت خشايار ديهيمي به فارسي برگردانده شده به آن اشاره دارد.
اغلب هم دوران چخوف او را به سبب مشخص نكردن خوب و بد در داستان‌هايش مورد انتقاد قرار داده‌اند در آثار تولستوي، داستايوفسكي و گوگول كه همه مقدم برچخوف اند، خوب و شر را در آثار خود متمايز كرده بودند، اما چخوف سرآغاز سبكي نو در نوشتن است كه نتيجه‌گيري را برعهده خواننده گذاشته و خود تنها راوي داستان است و مستقيماً در تعيين خير و شر براي خواننده تعيين تكليف نمي‌كند.
خودش در توضيح چرايي اين سبك نو در داستان‌هايش چنين مي‌گفت: "همه آن چه مي‌خواستم آن بود كه صادقانه به مردم بگويم نگاه كنيد به خودتان، اين مهمترين چيزي است كه مردم بايد دريابند و وقتي آن را به راستي دريافتند، زندگي تازه و بهتري خواهند آفريد، انسان زماني داراي فضيلت نيك‌تر خواهد شد كه او را چنان كه هست به خودش بنماييم."
در بين همين انتقاد‌ها از چخوف بود كه او داستان "دزدان" را براي سو ووريني سردبير مجله‌اي ادبي فرستاد، سوووريني اين داستان را به سبب تميز نگذاشتن ميان خوب و بد مورد انتقاد قرار داد و همين شد كه چخوف پاسخ كامل و مانيفست خود را طي نامه‌اي به سووورين شرح داد:
" ... من براي آنكه اسب دزدها را در هفتصد سطر نشان بدهيم بايد همه‌اش با لحن آنها صحبت كنم و بينديشم و بايد با همان روح آنها احساس كنم و گر نه اگر ذهنيت خودم را بدان بيفزايم تصاوير آبكي از كار درخواهد آمد و قصه‌ام به آن جمع و جوري نخواهد بود كه قصه‌ كوتاه بايد باشد وقتي كه مي‌نويسم همه ايمانم به خواننده است كه تمامي آن عناصر ذهني را كه در قصه من غايبند خود او بدان خواهد افزود"
در اين بين نيكلاي ليكين نويسنده پترزبورگي و سردبير هفته نامه معرف خرده‌ريزه‌ها به دنبال نويسنده‌اي جوان و بي‌ادعا مي‌گردد كه تصادفاً با چخوف روبه رو مي‌شود و همين امر مي‌شود سرآغازي براي افتادن نام چخونته بر سر زبان‌ها در پايتخت فرهنگي روسيه يعني پترزبورگ.
چيزي نگذشت كه گريگاروويچ كه چهل سال قبل تولد داستايوفسكي را در ادبيات روسيه به عنوان نويسنده‌اي قابل پيش بيني كرده بود، نامه‌اي در تمجيد از آثار چخوف براي او فرستاد و شوقي دو چندان براي خلق آثار بعدي را در او برانگيخت.
چندي بعد چخوف سفري به پترزبورگ داشت و در آنجا با چنان جمعيت از طرفداران روبه رو شد كه خودش هم انتظارش را نداشت.
با اين همه در روسيه ماندن و يكجا نشيني براي چخوف گران بود دوست داشت به سيبري برود و با محكومين صحبت كند تابتوان مشقت‌هاي دردمندان واقعي را از نزديك لمس كند.
اين بود كه راهي ساخالين منطقه‌اي در شمال ژاپن كه محكومان را آنجا نگه مي‌داشتند شد و سه ماه آن جا اقامت كرد.
در مسير بازگشت مرگ ناگهاني دو تن از همسفران در كشتي و به دريا انداختن آن‌ها به رسم دريانوردان شد دستمايه‌اي براي نوشتن داستان "گوسف".
پس از بازگشت از سفر بحث‌هاي ادبي را در قياس با جهان پيرامون بي‌اهميت مي‌يافت و آن طور كه خود مي‌گويد "دوئل" را هم براي تامين مخارجش نوشت اثري كه شاهكاري ديگر از چخوف است و باز به نحوي نقدي است به جامعه روشنفكر ديگر شهرت چخوف در روسيه همه گير شده بود و ناچار براي گريز از خبرنگاران و طرفداران كه رهايش نمي‌كردند چند صباحي راهي سفري به ايتاليا و فرانسه شد تاعلاوه بر فقر شرق، تجمل غرب را هم از نزديك لمس و درك كند.
سپس باز به روسيه بازگشت و پس از مدتي "ملخ" را با الهام از همسر دوست پزشكش كه چخوف را تاساخالين بدرقه كرده بود نوشت، جالب آنكه همسر اين دوست سخت بر چخوف برآشفت كه كاريكاتوري از او ارائه كرد و دوستش هم نزديك بود او را به دوئل دعوت كند، هر چند پس از گذشت چند سال باري ديگر با چخوف رابطه دوستي برقرار كرد.
به جز تب نوشتن چيز ديگري كه هيچ گاه چخوف را رها نكرد سرفه بود، سرفه‌هايي همراه با خونآبه، خودش از همان جواني كه اين خون‌ها را مي‌ديد خودش را چنين دلداري مي‌داد "سل نيست.
شايد نوشتن را تنها در شرايطي ممكن مي‌ديد كه اميد به زندگي باشد، اما بيماري سل اين‌ها را نمي‌شناخت و در دوم ژوئيه 1904 عاقبت فروغ زندگي ستاره بزرگ روس را خاموش كرد تا گوركي پيشاپيش جنازه‌اش را ه بيفتد و او را در ميان خيل جمعيت طرفدارانش به خاك بسپارد. مادرش براي آنتوان عزيزش خطابه‌اي نكرد، تنها يك نيم جمله‌اي كوتاه:‌ چه مصيبتي بر سرمان آمد! آنتوان ديگر نيست."
هانري تراويا در كتاب چخوف مي‌نويسند:
"از آن جا كه خود چخوف از گزافه‌گويي هراس داشت(اگر بود) از بابت اين امساك سپاسگزار هم مي‌شد."/ي2

يادداشتي از نادر نينوايي.
برچسب ها: چخوف ، روسیه ، گورستان
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.