باشگاه خبرنگاران : 29مهر ساعت 10 صبح، خیابان یاسمي، ستاد فرماندهی ...
پشت در منتظر سردار حسین ذوالفقاری بودم، هنوز نیومده بود، مشغله و گرفتاری های همیشگی ،...
آمد با کلی خوش رویی رفتیم داخل اتاق... دفتری بی آلایش و سرداری بی آلایش تر...
مثل همیشه شروع کردم از پرسش سوالات تفصیلی، خوش شانسیم باز من یاری کرد تا در آخر ، وقت بماند تا بپرسم سوالی را که مدت ها منتظرش بودم...
سردار...
جسارت نباشه چرا شما همیشه پریشانی از چهره تان موج می زند؟...
سردار رو به من کرد و چشمانی که از بغض گلویش تر شده بود، شکست سکوت سینه اش را ...
گفت از همه چیز و همه کس...
گفت از سربازی که 1000 کیلومتر به عشق خدمت به هموطنانش پیاده هر روز این راه را طی می کند... بدون هیچ توقعی...
گفت از مادران شهیدی که فرزندان خود را باز هم برای امنیت هموطنان رهسپار شهادت می کنند... آن هم بدون هیچ توقعی...
گفت از فرماندهانی که از بی بضاعت ترین اقشارند ولی باز هم برای کشورشان ماه ها دور می مانند ازخانواده و فرزندانشان...
باز بدون هیچ توقعی...
سردار با صدایی رسا تر گفت چه بگویم، نمی دانم من در حقیقت پیش آنان حقیرم...
نمی دانم چگونه تسلای خاطری باشم برای آنان...
نمی دانم چگونه لب به سخن باز کنم در برابر مادران شهید که با لبخندی از من پذیرایی می کنند...
ای کاش و هزاران ای کاش که می شد، رشادت های آنان، زندگی و ایثار آنان را به تصویر کشید، تا همه بدانند حقیقت زندگیشان را...
سردار نگاهی به ساعتش کرد...
وقت ملاقات تمام شده بود...
و باز هم برای رسیدن به جلسه ی بعدیش با من بدرود گفت...
در راه بازگشت به باشگاه خبرنگاران فکر کردم به تمامی آنچه سردار گفته بود، واقعا انصاف است که عده ای اینگونه برای حفاظت ما از جان خود مایه بگذارند ولی ما هنوز درگیر قیمت دلار و ارز باشیم...
سردار راست می گفت حقیقت زندگی در زیر خاک ها دفن شده است./ل
گزارش از مهدي محسني