باشگاه خبرنگاران، اگر بگویم قصه بود بهتر است چرا که دلم طاقت حقیقتش را ندارد...
یکی بود یکی نبود- یک مردی بود بود 40 ساله در بغداد به دنیا آمد زمان کمی ایران بود آن هم فقط به خاطر اقوام ایرانی اش، تبعش ایرانی و هلندی و محل زندگی اش آلمان شهر برلین...
یک شبی بود هوا سردتر از همیشه به خانه آمد و دید که همسرش به او خیانت کرده رگ غیرت ایرانی اش بیرون زده چشمش را به آنچه نباید می کرد بست...
همه گفتند چه کار وحشتناکی کرده نوشتند روزنامه های آلمان، سایت های خبری کشورهای بیگانه، گفتند از اقتدارشان ترساندند مردم را از آن مرد ایرانی و متاسفانه روزنامه معتبر کشور ما هم نوشت که وی جنایتش وحشیانه بوده...
ولی امروز صبح خودش با من صحبتی کرد، و اشاره کرد که او تنها یک زخم بر صورت همسرش زده و دیگر اقدامات را فردی که در اتاق بوده انجام داده ...
او می گفت و من گوشم به همه جا بود، می شنیدم صدای سرهنگ محمدیان را که می گفت: ادعای اقتدار غربیان در بوق و کرنا شنیده می شود ولی این فرد به راحتی از کشورشان به راحتی به ترکیه سفر کرده و بعد به ایران آمد.
دیگر صداهایی می آمد از متهم که خیانت همسرش زمزمه لبانش شده بود و می گفت از هویت فردی که در اتاق با همسرش بود...
می گفت از جنایت هایی که آلمانی ها انجام می دهند و هیچ کس نمی فهمد به غیر از اهالی برلین که من یکی از آنها بودم...
به مسلمانی اش افتخار می کرد و از هرچه آلمانی و برلینی بود متنفر شده بود...
راست و دروغش با خدای خودش ولی ایرانی بودن افتخاری است که هر کسی به آن نایل نمی شود و حتی اگر یک نفر یک مویرگ ایرانی هم داشته باشد این وصله های غیر اخلاقی و وحشیانه که مثل نقل و نباتی در مغازه هایشان به فروش می رسد به آن نمی چسبد...
پس یادتان باشد که بدانید هر انسان ایرانی آرمان گراست و هر فرد مسلمان عاری از خشونت و بی بند و باری است...
پس لطفا بپرسید از کسی که در اتاق بوده با همسر این فرد اهل کجاست؟ و یا بپرسید از آن زن که چه دینی دارد و در کجا رشد کرده است؟
قصه ما به سر رسید کسی به حقیقتش نرسید.../ز
یادداشتی از مهدی محسنی