بی باک بود و شجاع. مرگ را هم به بازی گرفته بود. پدر درمیان راه خواب دیده بود که هاتفی به کاروان مژده مرگ می‌دهد. مرگی سریع به سوی بهشت.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، وبلاگ گفتمان معنویت در جدیدترین نوشته خود آورده است:

 بی باک بود و شجاع. مرگ را هم به بازی گرفته بود. پدر درمیان راه خواب دیده بود که هاتفی به کاروان مژده مرگ می‌دهد. مرگی سریع به سوی بهشت.

 علی که شنید بی درنگ عظمت مرگ را به سخره گرفت. «پدر جان مگر ما بر حق نیستیم؟».

 با لبخند تایید پدر، به طعنه گفت «پس چه باک از مرگ؟!».

 امام راضی از علی، رضا به قضای خدا، دست به دعا گفت: «خدا بهترین پاداشی که به فرزندی از پدر داده، به تو دهد.»
---------------------------
یارانش همه رفته بودند. مانده بودند بنی هاشم. اولین کسی که آمد اجازه بگیرد برای میدان نبرد، علی اکبر بود. شبیه ترین فرد به پیامبر. زیباترین و خوش اخلاق‌ترین. حسین که اجازه داد، نگاهش کرد نومیدانه. چشم‌هایش را گذاشت روی هم. از لای مژه‌هایش اشک می‌چکید.

صورت به صورتش گذاشت و های های گریست. همه دیدند. همه شنیدند. حتی دشمن. تا جایی که گفتند حسین جان داد.

 "پسرم، خدا بکشد آن قومی که تو را کشت، بعد از تو خاک بر سر دنیا”.

 زینب آمد. اوکه در شهادت دو فرزندش از خیمه بیرون نیامد. نیامد تا مبادا حسین خجالت بکشد. آمد و بی‌تاب‌تر از حسین هم. گرمی دل حسین شد. خودش را روی بدن علی انداخت.

 -"یا حبیباه، یابن اخاه”.

خواهر را به خیمه برگرداند. حسین اما توان نداشت علی را هم به خیمه آورد. تقصیری هم نداشت. بدن تکه تکه بود. بنی هاشم را صدا کرد.

 «جوانان بنی هاشم بیایید        علی را بر در خیمه رسانید»
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.