ماشین ها به آرامی و بی نظم حرکت می کردند چراغ که سبز شد تاکسی در خط اول کندروی خیابان به راه افتاد راننده تاکسی به آرامی حرکت می کرد تا مسافر سوار کند.
اما خبری از مسافر نبود همه جا پر از مسافربرهای شخصی و مأمور راهنمایی بود راننده تاکسی سرعتش را زیاد کرد و تصمیم گرفت با همان یک مسافر تا انتهای مسیر برود.
تلفن همراه مسافر پشت سر هم زنگ می خورد مرد مسافر با صدای بلندش راجع به قراردادهای میلیاردی مسکن و تیرآهن و طلا و دلار صحبت می کرد گهگاهی هم در صحبتهایش الفاظ تهدید آمیز و زشت به کار می برد.
راننده تاکسی از رفتار مسافر تعجب کرده و فقط گوش می کرد در دل با خودش می گفت: این مرد چرا با این همه ادعا و به قول خودش اعتبار، ماشین ندارد؟ مگر با این ارقام نجومی که می گوید میلیاردر نیست؟ مگر خودش نمی گوید که مافیای دلار و طلا و مسکن است؟ راننده تاکسی بی اعتنا بود و فقط گوش می کرد.
مسافر همچنان با تلفن صحبت می کرد کم کم ماشین سرعت می گرفت و باد بسیار سردی در ماشین می پیچید راننده تاکسی بخاری ماشین را روشن کرد دستانش خشک شده و کمی هم می لرزید.
مرد مسافر همچنان پشت تلفن داد و بی داد می کرد به مقصد که رسیدند مسافر،یک هزار تومانی به راننده تاکسی داد و پیاده شد راننده تاکسی می خواست حرکت کند اما ناگهان مسافر در همان حال که با تلفن صحبت می کرد به شیشه تاکسی زد.
راننده تاکسی، شیشه را پایین داد مسافر سرش را از پنجره ماشین داخل کرد و گفت: نهصد تومن میشه !!!
راننده تاکسی تعجب کرده و حوصله جر و بحث نداشت دستپاچه بدون مکث، یک صد تومانی سکه ای برداشت و به مرد داد و به راه افتاد.
رادیوی ماشین را روشن کرد لایه سفیدی از برف همه جا را فرا گرفته بود راننده تاکسی سرفه می کرد اخبار رادیو می گفت که قیمت دلار به زودی کاهش می یابد، سامانه برفی شدیدی کشور را فرا می گیرد، کریمی از پرسپولیس می رود، دهها تن مرغ وارد کشور می شود و راننده تاکسی فقط گوش می کرد.../ز