الا که جانی و جانانه ام سلام آقا
گدای کهنه این خانه ام سلام آقا
الا که مقصد پرواز دل بود حرمت
فدای تو سر و جانم کم منو کرمت
من آمدم که مرا نزد خویش جا بدهی
کبوترانه به دستت مرا غذا بدهی
تمام عمر چو گردی برآستان تو ام
نگاه مرحمتی کن گدای خوان تو ام
اگر چه قلب مدینه زرفتنت خون بود
ولی قدوم تو براهل مرو میمون بود
حدیث سلسله تو کمند پای دلم
به شرط آنکه تو باشی شروطهای دلم
خدا به علم بسی وجهه و نسب داده
تو را که عالم آل نبی لقب داده
زهر کجا که گذشتی شد از رخت پر نور
هنوز عطر تو دارد هوای نیشابور
توای که بر سر پیمان خویش می مانی
گواه حرف من آن پیرمرد سلمانی
سخن گزافه چه گویم چرا که می دانی
تمام هستی و هست تمام ایرانی
وصالتان که به دل آرزوی دیرین بود
برای اهل خراسان چقدر شیرین بود
به غصه گفت هر آنکس زشهرتان رد شد
خوشا به حال دل آنکه اهل مشهد شد
توان روضه ندارم برس به فریادم
ببین که از عمت آقا توان زکف دادم
فغان ز لحظه تلخی که با دل مضطر
برون شدی ز در قصر او عبا برسر
فدای غربتت آقا چقدر مظلومی
فتاده لرزه به جسمت چرا که مسمومی
چنان وجود تو را زهر پر شرر پر کرد
که می شود ته این روضه را تصور کرد
همین قدر بنویسم که زهر کارت ساخت
میان کوچه چو مادر تو را زپا انداخت
کنون زحجره تو بوی سیب می آید
شمیم روضه یابن شبیب می آید
اگر غبار غریبی نشسته روی سرت
ولی ببین که رسیده کنار تو پسرت
بگو که گریه گنم بر تو یا برای حسین
بگو که روضه بخوانم زه ماجرای حسین
((نه ذوالجناح دگر تاب....))تضمین
اگرچه از غم کرببلا عزاداریم
چه جای شکوه که در شهرمان رضا داریم
اگر چه کمتر از آنم که دعبلت باشم
خداکند زغلامان منزلت باشم