به گزارش مجله شبانه
باشگاه
خبرنگاران، وبلاگ
گفتمان معنویت در جدیدترین نوشته خود آورده است:
مقام معظم رهبری:
زوال تمدّن ها معلول انحراف هاست. تمدّن ها بعد از آنکه به اوجى رسیدند، به خاطر ضعف ها و خلأها و انحراف هاى خود رو به انحطاط مىروند. ما نشانهى این انحطاط را امروز در تمدّن غربى مشاهده مىکنیم، که تمدّنِ علم بدون اخلاق، مادیّتِ بدون معنویّت و دین و قدرتِ بدون عدالت است.
اگر شما به بلندگویانِ تمدّن کنونى غرب مراجعه کنید، آنها خواهند گفت تمدّن مادّى غرب ابدى و تغییرناپذیر است. از اوایلى که این تمدّن اوج گرفته بود - یعنى از قرن نوزدهم میلادى - بحث معارضهى سنّت و مدرنیته را مطرح کردند. یعنى همهى آنچه که این تمدّن تقدیم بشریّت مىکند، چیزهاى مدرن و نو و تازه و اجتنابناپذیر و جذّاب و خواستنى است و هرچه در مقابل آن است، این سنّت است، این منسوخ است، این قدیمى است، این زوالپذیر است. این بحث را شما امروز هم گاهى در برخى از محافل روشنفکری ما مىبینید؛ اما این بحثِ نویى نیست؛ این بحثِ قرن نوزدهمىِ دنیاى غرب است که ادامه پیدا کرده است؛ با این هدف که تمدّن غرب در راه خود، همهى فرهنگها را، همهى تمدّنها را، همهى زیرساختهاى مدنى را، همهى روابط انسانى و اجتماعى را، همهى آن چیزى را که تمدّن غرب آن را نمىپسندد، از سر راه خود بردارد و حاکمیت مطلق خود را با پشتوانهى قدرت مادّى و سرمایهدارى از یک سو، قدرت نظامى و سیاسى از یک سو، قدرت رسانهیى از یک سو، ابدى کند.
وقتى که نظام مارکسیستى در شوروى سابق و اروپاى شرقى برافتاد - با اینکه نظام مارکسیستى تمدّنى جدید و نو نبود؛ تفکّرى بود بر اساس همان تمدّن غربى؛ عمدتاً با همان پایههاى تفکّر و تمدّن غربى؛ با همان پایههاى مادّى؛ درعینحال با دستگاه سرمایه دارغرب و نگهبانان و افسونگرانِ پاسدار تمدّن غربى معارضهاى داشت - مسألهى نظم نوین جهانى و مسألهى تک ابرقدرتى در دنیا را مطرح کردند. یعنى امروز تمدّن غرب حتى در میان اجزاى خود، آن وحدت و انسجام و آن یگانگى و صداقت لازم را ندارد.
مگر بشر از این دو، سه قرنى که از سیطرهى تمدّن مادّى غرب گذشته، راضى است؟! مگر تمدّن مادّى غرب توانسته است زخمهاى کهنهى بشریّت را علاج کند؟! آیا فقر در دنیا از بین رفت؟ آیا گرسنگى از بین رفت؟ آیا ظلم و تبعیض از بین رفت؟ آیا آرامش خاطر انسان تأمین شد؟ آیا مهربانى و صفاى میان انسانها تأمین شد؟ یا بعکس، تمدّن مادّى غرب در دورهى استعمار، سپس در دورهى استثمار- که سلطهى حکومتهاى غربى در دورهى استثمار، مثل دورهى استعمار، مستقیم نبود؛ به شکل استثمار نیروها در دنیاى عقبافتاده و فقیر بود؛ همان سلطهى پنهانى قاهرى که همهى سرمایهها و همهى نیروها را از آنها مىربود و در خود هضم مىکرد و جیب کمپانی هاى سرمایهدارى را بیشتر مىانباشت - و سپس در دورهى رسانه و در دورهى ارتباطات - یعنى امروز - در همهى این سه دوره، با زور، با قدرتنمایى، با زورگویى، با ایجاد اختناقِ طرف مقابل و صف مقابل همیشه وارد میدان شده است؛ در حالى که در بالاترین مراکز خود هنوز تبعیض هست؛ تبعیض نژادى هست؛ فاشیسم هست! با این سابقه، با این همه گرفتارى، با این همه مشکلات، تمدّن مادّى غرب ادّعاى ابدیّت مىکند! اما این ادّعا، ادّعاى واهى، غیرعملى و ناکام است.
امروز از امکانات بشر استفادهى بهینه نمىشود؛ استعدادها ضایع و نابود مىشود؛ استعدادهاى طبیعى هم همینطور. همهى این پدیدههایى که شما مىبینید علیه محیط زیست و در آلودهسازى محیط زیست وجود دارد، ناشى از بد استفاده کردن از امکانات طبیعى است. بشر در این راه افتاده است و پیش مىرود؛ اما این راه درستى نیست؛ راه منحصرى نیست. راه دانش، راههاى فراوانى است. بشر مىتواند در سایهى نظام الهى آن راه را بیابد و طى کند(1)
شما امروز در جوامع پیشرفته ى غربى دارید مشاهده مى کنید. هرچه پیشرفت بیشتر است، دورى از صلاح و انسانیت و عدالت هم بیشتر است. اوج تمدن مادى از لحاظ علم و ثروت و قدرت نظامى و تلاش سیاسى و دیپلماسى را امروز شما در امریکا مى بینید. امریکا کشورى است داراى ثروت و قدرت افسانه یىِ نظامى و تحرک سیاسى فوق العاده؛ اما اوج دورى از انسانیت و معنویت و اخلاق و فضیلت را هم شما در همین جامعه ى امریکایى مى بینید، که قبل از این در هیچ جامعه ى دیگرى دیده نشده است. امروز مستنکرترین کارهاى بشرى، اخلاقى، جنسى و اجتماعى در همین جامعه ى پیشرفته و جوامع نظیر آن به شکل قانون و عرفِ مقبول درآمده است. گناه در همه ى جوامع بشرى هست؛ اما گناهى که عرف و قانون بشود و براى آن سرمایه گذارى و از آن دفاع شود، انحرافى بى نظیر است.
شما جوانها آن روز را خواهید دید که این دنیاى متمدن غربى از نبود معنویت، دچار هلاکت و نابودى خواهد شد؛ از اوج توانایى ها و اقتدارى که امروز از آن برخوردار است، به حضیض ذلت و ناتوانى خواهد افتاد. نتایج فعل و انفعالات تاریخى، سریع و زودرس نیست. روزى این نتایج دیده خواهد شد که دیگر علاج پذیر نیست؛ و آن روز براى تمدن غربى فراخواهد رسید؛ هشدارش را هم همین امروز خود روشن بینان غربى دارند مى دهند. این حرفى نیست که منِ طلبه این جا بنشینم و از دور بگویم؛ نه، این حرف و فهم خود آنهاست؛ ما هم البته همین را مى فهمیم. این به خاطر چه بود؟ اینها در علم مشکلى نداشتند. از طریق این علم، ثروت بى اندازه هم کشف کردند و به دست آوردند؛ از ثروتهاى زیرزمینى و منابع خدادادى هم حداکثر استفاده را کردند؛ به فضا هم رفتند؛ به اعماق اجسام هم پى بردند؛ در پیشرفت علمى کار زیادى کردند و از این علم هم براى به دست آوردن ثروت و قدرت و سیاست و همه چیز، حداکثرِ استفاده هاى مشروع و نامشروع را کردند؛ با همین علم استعمار کردند؛ کشتارهاى گوناگون جهانى کردند؛ میلیونها انسان را اروپایى ها در قرن اخیر و در جنگهاى مختلف و حوادث گوناگون کشتند؛ بنابراین اینها در علم مشکلى نداشتند؛ اما علم بدون هدایت و فضیلت و معنویت و انسانیت، و علم ناظرِ فقط به دنیا و غمض عین از آخرت، نتیجه اش همین است. اول، جلوه یى به زندگى مى بخشد و قدرت و ثروت و زیبایى مى دهد - «للباطل جوله» - اما آخر قضیه این است؛ و این ادامه پیدا خواهد کرد. شما بدانید وحشیگرى اخلاقى جوامع مترقى و متمدنى که از معنویت بویى نبرده اند، روزبه روز بیشتر خواهد شد و همین وحشیگرى، لغزشگاه بزرگ تمدن غربىِ امروز است و آنها را سرنگون خواهد کرد.
این عدم تعادل و توازنى که امروز دنیاى غرب به آن دچار است و مایه ى هلاکت او خواهد شد.(2)
کسانى که نگاهشان به آفرینش، نگاه مادى است؛ نگاه سودجویانه است؛ نگاه پست یک انسانى است که از معنویت بوئى نبرده. امروز تمدنى که امکانات نظامى را در اختیار مستکبران قرار داده، مبتنى بر نگاه مادى به عالم آفرینش است. همین نگاه مادى است که دنیا را بدبخت کرده؛ خود آنها را هم بدبخت کرده. وقتى نگاه، نگاه مادى بود، سودپرستانه بود، دور از معنویت بود، دور از اخلاق انسانى بود، نتیجه این میشود که قدرت نظامى و قدرت سیاسى و قدرت اطلاعاتى در راه به زنجیر کشیدن ملتها به کار میرود. تمدن غرب در این چند قرن اخیر که به اوج رسیده، هیچ هنرى غیر از این نداشته است؛ بشریت را استثمار کردند، ملتها را به زنجیر کشیدند، از علمشان استفاده کردند براى نابودى تمدنهاى ملتهاى دیگر و غلبهى بر آنها، بر فرهنگ آنها، بر اقتصاد آنها.
اگر شما اوضاع و احوال قرن هجدهم و قرن نوزدهم و قرن بیستم میلادى را مطالعه کرده باشید - همانى که خود غربىها تدوین کردند و گفتند، نه آنچه که مخالفان آنها و دشمنان آنها تدوین کردند - مىبینید که اینها چه کردند در شرق آسیا، در هند، در چین، در آفریقا، در آمریکا؛ چه بلائى بر سر بشریت آوردند؛ چه جهنمى براى ملتها و انسانها به وجود آوردند و آنها را سوزاندند؛ فقط براى بهرهکشى، براى استثمار. در علم پیشرفت کردند، در فناورى پیشرفت کردند، صنعت خودشان را به اوج رساندند، اما این را در خدمت بدبخت کردن ملتها به کار بردند؛ چرا؟ چون آن تمدن پایهى معنوى نداشت، معنویت در آن نبود. وقتى معنویت نبود، اخلاق هم نخواهد بود. ادعاى آنها نسبت به اخلاق، ادعاى دروغین است؛ هیچ واقعیتى ندارد. بله، در فیلمهاى سینمائى، در تلاش هالیوودى، اخلاق هست، صبر هست، عقل هست؛ اما در واقعیت زندگى، این حرفها وجود ندارد. وقتى دورى از معنویت شد، این میشود.
تجربه ى غرب، تجربه ى ناموفقى است. محصول تجربه ى غرب در نظام هاى اجتماعى، یکى فاشیسم است - حکومت نازى-، یکى کمونیسم است -حکومت بلوک شرق سابق-، یکى هم لیبرالیسم است -حاکمیت مطلق العنان امروز دنیا، که مظهرش امریکاست و نور چشمى و عزیزکرده اش هم اسرائیل است-. همه ى جنایتهایى که تقریباً در طول صدوپنجاه سال اخیر صورت گرفته - از آغاز روشنفکرىِ غربى در عرصه ى عمل - محصول تجربه ى غرب است
آن ها دنیا را به انسانهاى درجه ى یک و درجه ى دو تقسیم مى کنند. آنها معتقدند که انسانِ به قول خودشان سفید - یعنى انسان اروپایى - انسان درجه ى یک است و انسانهاى دیگر، درجه ى دو هستند. اگر به نفع انسان درجه ى یک، هرگونه جفایى به انسان درجه ى دو شود، از نظر منطق تمدن غربى و فرهنگ حاکم بر تجربه ى غربى ایرادى ندارد!
امروز در امریکا و کشورهاى غربى علم و ثروت و قدرت نظامى و همه چیز وجود دارد، جز خوشبختى. در آن جا خوشبختى نیست؛ خانواده نابود شده است؛ آمار جنایت و قتل و انواع و اقسام فسادها حیران کننده است؛ احساس امنیت نیست؛ احساس آرامش نیست؛ لذا اغلب جریان هاى پوچ گرایى از اروپا برخاسته اند. زمان جوانى ما هیپى ها بودند؛ الان هم انواع و اقسامى از اینها هستند که شماها اسمهاشان را شنیده اید یا خوانده اید یا در تلویزیون فیلمهایشان را دیده اید.
در آن جا شب و روز باید کار کنند و خانواده ها از دیدار خانوادگىِ مهربانانه و سرشار از عاطفه محروم باشند. در مطبوعات امریکا نوشته بودند که اغلب خانواده هاى امریکایى چون نمى توانند یکدیگر را در خانه ببینند، ناچارند سر ساعتى با هم در بیرون از خانه قرار بگذارند و مثلاً یک استکان چاى بخورند! بعد هم خانم یا آقا مرتب به ساعت خود نگاه مى کند تا وقت شغل دومش نگذرد! خانواده به این شکل درآمده؛ این خوشبختى است؟!
روزى که غرب در دوره ى رنسانس، علم و سیاست و روش زندگى را از دین جدا کرد، مى خواستند به جاى بهشتى که ادیان به انسانها وعده مى دهند، در دنیا برایشان بهشت بسازند. این بهشت، امروز به جهنم تبدیل شده؛ خودشان هم این را مى گویند.
علم و عقل را مطلق کردند و گفتند دین کنار برود و علم و عقل بیاید. قرن نوزدهم و بیستم این طورى گذشته. حدود چهل پنجاه سال است که در عقل هم دارند خدشه مى کنند؛ با صداى بلند محکمات عقلى را انکار مى کنند و به نسبى گرایى و شکاکیت در همه ى اصول - اصول اخلاقى، اصول عقلانى و حتّى اصول علمى - کشانده شده اند. این تجربه، تجربه یى نیست که کسى از آن تقلید کند. خطاست که ما راه طى شده ى به منزل نرسیده ى غرب را دنبال کنیم.(3)