"کوین کاستنر" بازیگر و کارگردان آمریکایی صاحب جایزه اسکار 58 ساله شد.

به گزارش باشگاه خبرنگاران، درسال 1955 در سینوود كالیفرنیای آمریكا متولد شد. پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه ایالتی كالیفرنیا، مشاغل مختلفی را امتحان كرد تا اینكه فعالیت اش را در زمینه بازیگری با تئاتر آغاز كرد و پس از چندی حضور در صحنه، در سال 1980 وارد سینما شد.


نخستین فعالیتها و نقش آفرینی هایش در سینما با استقبال و توجه مواجه نشد، به طوری كه نخستین فیلمش سایه ها سیاه می شوند (1981) مناسب پخش تشخیص داده نشد و در نهایت با 5سال تاخیر به نمایش درآمد.

همین سرنوشت در انتظار دو فیلم دیگری هم كه كاستنر در آن ها حضور داشته بود: تعقیب رویا (1982) و قاچاقچی اسلحه (1984) كه هر دو پس از مدتها تاخیر در سال 1989 نمایش داده شدند، شاید مهمترین و قابل توجه ترین نقش آفرینی او در آن دوره بازی در نقش «لوتر آدلر» بازیگر در فیلم فرانسیس باشد كه وظیفه او در فیلم به بیان جمله ای كوتاه محدود می شد! در سال 1983 در بازسازی لارنس كسدان از فیلم بازگشت
7
نفر از سكاكس (جان سیلز 1980) به نام چهل سالگی در كنار بازیگرانی چون تام برنجر، گلن كلوز، جف گلدبلوم، ویلیام هرت و ... حضور پیدا كرد، اما نقش كوتاه او در این فیلم در تدوین نهایی كنار گذاشته شد و به این ترتیب شانس دیده شدن اش این بار هم از او گرفته شد. بدشانسی های كاستنر همچنان ادامه یافت و در سال های میانی دهه 1980 شانس حضور در چند فیلم از جمله فیلم تاثیرگذار رولند جافی درباره بحران های كامبوج در دوران خمرهای سرخ به نام كشتزارهای مرگ (كه اولین فیلم بلند این كارگردان بود) را از دست داد. این روند در سالهای بعد در فیلم هایی مثل لبه ناهموار (ریچارد ماركواند 1985) و جوخه الیور استون 1986) (كه یكی از تاثیرگذارترین فیلمهای ضد جنگ درباره فاجعه ویتنام بود) تكرار شد.

شاید بتوان نخستین نقش مهم او را بازی در فیلم سیلورادو (لارنس كسدان 1985) دانست كه به نوعی بازگشت دوباره هالیوود به ژانر منقرض شده وسترن بود. هر چند كاستنر در این فیلم هم دیده نشد و البته عدم موفقیت خود فیلم هم در این مساله بی تاثیر نبود. اما 2 سال بعد با بازی در فیلم گنگستری برایان دیپالما (تسخیرناپذير 1987) درهاي موفقیت و شهرت به روی او گشوده شد و این فیلم بود كه او را به عنوان یكی از ستارگان هالیوود معرفی كرد.

كاستنر در این فیلم همان نقشی را بازی كرد كه پیش از او رابرت استاك در مجموعه تلویزیونی تسخیرناپذیران در دهه 1960 ایفا كرده بود. در اینجا كاستنر در كنار بازیگرانی چون شان كانری، رابرت دنیرو، اندی گارسیا و ... نقش یك مامور ویژه خزانه داری را ایفا می كند كه ماموریت دارد تا از اعمال غیرقانونی آلكاپون جلوگیری كند؛ اما پس از مدتی درمی یابد كه با فساد موجود در اداره پلیس شیكاگو قادر به انجام این كار نیست. در 1989 در میدان رویاها (فیل آلدن رابینسن) كه اثری فانتزی بود، نقش مردی را بازی كرد كه به همراه همسر و فرزندانش زندگی آرامی در مزرعه خود دارد، تا این كه صدایی از غیب به او می گوید اگر یك زمین بیسبال در وسط مزرعه اش بسازد، قهرمان افسانه ای بیسبال جوجكسن بیكفش از دنیای مردگان برمی گردد و دوباره در آنجا بازی می كند .... قاچاقچی اسلحه و در تعقیب رویا، آثار نه چندان مهم دیگری بودند كه كاستنر در این سال در آنها حضور پیدا كرد.

در سال 1990 در اكشن تونی اسكات به نام انتقام نقش یك خلبان سابق نیروی هوایی را بازی كرد كه برای گذراندن تعطیلات به مكزیك می رود و در آنجا یك فرد قدرتمند و خشن كه امپراطوری برای خودش به راه انداخته، از او استقبال می كند، چون خود را مدیون او می داند، اما این خلبان سابق دلبسته همسر این مرد می شود و اتفاقاتی در پی آن رخ می دهد؛

اما سال 1990 برای كاستنر از جهتی دیگر مقطعی مهم و سرنوشت ساز بود: بزرگترین موفقیت هنری او در این سال با كارگردانی و بازی در فیلم با گرگها میرقصد اتفاق افتاد. فیلمی كه در مراسم اسكار آن سال گوی سبقت را از رقبایی چون پدرخوانده قسمت سوم و رفقای خوب ربود و 7 جایزه اسكار (از جمله جایزه بهترین فیلم و بهترین كارگردانی) را نصیب فیلم كرد. كاستنر در این فیلم زیبا و به یاد ماندنی كه به نوعی احیای ژانر وسترن در دورانی بود كه این ژانر نفس های آخرش را می كشید، نقش یك افسر مجروح و سرخورده ارتش شمالی ها به نام «ستوان جان. و .دانبار» را بازی می كند كه در آغاز فیلم دست به خودكشی می زند؛ اما اقدام او به خودكشی را اشتباها عملی قهرمانانه تلقی می كنند و او را به پست مورد علاقه اش می فرستند: یك پست دیدهبانی مرزی دور از تمدن سفیدپوستان. دانبار پس از چندی با یك گرگ دوست می شود و طولی نمی كشد كه كم كم با آداب و رسوم سرخپوستان منطقه آشنا می شود و با آن ها طرح دوستی می ریزد و سپس لباس های نظامی اش را با لباس های قبیله سو عوض می كند و در نهایت خود را یكی از مردمان آن تمدن معرفی می كند. با گرگها می رقصد با پرداختن دقیق به جزئیات به شیوه زندگی و تمدن قبیله سو، آن بعد روحانی و انسانی موجود در این تمدن را آشكار می كند و دست به اعاده حیثیت از مردمانی می زند كه سال های سال در وسترن های كلاسیك به عنوان موجوداتی وحشی و خونخواه معرفی می شدند.

بازیگران فیلم و در راس آن ها خود كاستنر هم در اوجاند و بیننده در مدت 180 دقیقه فیلم، خود را جزئی از آن روح كلی احساس می كند كه در طبیعت بیكران و جاودانه فیلم حضور دارد. فیلمبرداری دین سملر عالی است و موسیقی جان باری در انتقال حس و حال مورد نظر، بسیار موفق عمل میكند. گرمای انسانی فیلم و نگاه درست فیلمساز، آن را تبدیل به یكی از بهترین های دهه 1990 كرده است.

در سال 1991 نقش رابینهود را در بازسازی كوین رینولدز از این افسانه بارها به تصویر كشیده شده بازی می كند و سال بعد با بازی در تریلر سیاسی جی.اف.ك (الیور استون) نقش شاخص دیگری به كارنامه اش اضافه می كند. در اینجا كاستنر در نقش اصلی فیلم (كه یكی از بهترین های استون نیز هست) نقش دادستان شهر نئواورلئان را بازی می كند كه 3 سال پس از قتل «جان.اف.كندی» و به دنبال ارائه گزارش «كمیسیون وارن»، خود به تحقیق درباره زاویه های تاریك و پرسش برانگیز حادثه می پردازد و در نهایت به این نتیجه می رسد كه ترور رئیس جمهور حاصل توطئه ای گسترده و چند جانبه بوده است.

پس از حضور موفق و درخشان در این فیلم سه ساعته، در همین سال در همكاری مجددی با لارنس كسدان در فیلم محافظ، نقش محافظ سابق رئیس جمهور آمریكا را بازی كرد كه محافظت از یك بازیگر/ خواننده سیاهپوست و محبوب را می پذیرد و در این بین رابطه عاطفی بین آن ها شكل می گیرد و البته در این فیلم بازی چندان قابل توجهی ارائه نداد. سال بعد در یك دنیای كامل (كلینت ایستوود) كه وسترنی تلخ بود حاضر شد و در سال 1994 در وایات ارپ بازی كرد كه چندمین همكاری او با لارنس كسدان بود.

در اینجا كاستنر بازی در نقش این شخصیت اسطورهای غرب را به عهده گرفت و البته تصویری كه كسدان و كاستنر از این شخصیت بارها تصویر شده ارائه دادند، آنقدرها موفق نبود. در 1995 در فیلم پرخرج و شكست خورده دنیای آب(كوین رینولدز) بازی كرد. فیلم دنیایی در آینده را ترسیم می كند كه با آب شدن یخهای قطبی در اثر یك فاجعه زیست محیطی و اثرات گلخانه ای، همه خشكی ها به زیر آب رفته اند و زندگی نابود شده است. هر چند فیلم به آن بدی كه خیلی ها می گفتند نیست و استانداردهای قابل قبولی دارد، اما بازی كاستنر در فیلم شاید یكی از مهمترین و عمده ترین نقاط ضعف آن باشد. پس از بازی در نقش یك گلفباز حرف های ناموفق كه در مزرعه ای كثیف و متروكه زندگی می كند و در جام چلسی(ران شلتن 1996)، در سال 1997 دومین فیلم خود در مقام كارگردان را به نام پستچی ارائه داد و خود نیز در نقش اول آن بازی كرد. برخلاف با گرگها میرقصد، این یكی اثری كسالت بار و ناموفق بود و شكست عظیم و همه جانبه اش باعث به حاشیه رفتن كوین كاستنر شد كه علاقه داشت در كنار بازیگری، كارگردانی پروژه های عظیم را هم تجربه كند، پس از پستچی در فیلمهایی مثل پیغام در یك بطری (مندوكی)، برای عشق به بازی (سام ریمی)، سیزده روز (دانلدسن) و... بازی كرد كه در هیچ یك از آنها توفیقی به دست نیاورد.

كوین كاستنر بازیگری است كه اصولا در نقش های مثبت و انسانی بسیار موفق تر است و نقش های منفی و حتی كمتر مثبت همواره از نقاط تاریك كارنامه او محسوب می شوند. در سالهای اوج موفقیت او نشریات آمریكایی حضور تیپیك او به عنوان یك قهرمان بلندقامت، شجاع و پاكدل آمریكایی با خصوصیاتی كاملا بومی را با شخصیت هایی مثل گری كوپر و جیمز استیوارت مقایسه می كردند. این مقایسه علاوه بر ویژگی های ظاهری، همان طور كه گفته شد به شیوه انتخاب نقش ها توسط او مربوط می شد و این كه اصولا او همیشه بازیگری بود كه پرسونای غالبش، یك شخصیت متین و آرام و شجاع و در تقابل با سیستم فاسد بود و نقش هایی كه محملی برای بروز این خصلت ها نبوده اند، همگی جزو آثار شكست خورده او محسوب می شوند. در نهایت كاستنر بازیگری است كه در میان فیلم های او تنها چند نقش انگشت شمار است كه اعتباری برای او داشته اند و باقی آن ها اعتباری برای او محسوب نمی شوند./ي2

فیلمها:

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.