ز عرش، فاطمه تا که دم حسن جان داد
دوباره اشک من آمد کمی به من جان داد
برای غربت آقای سامرا باید
هزار دفعه شکست و مرتباً جان داد
میان حجره جوانی ز درد می لرزید
جوان موی سپید غم و محن جان داد
دوباره یک حسن ازداغ کوچه ها دق کرد
جوانی اش همه شد صرف سوختن جان داد
ز بس که آه کشید و به روضه دم بگرفت
که جای فاطمه من را بیا بزن «جان داد»
امام پاره گریبان روضه ها پر زد
امام گریه کن شاه بی کفن جان داد
دوباره با لب تشنه ز کربلا می خواند
شبیه جدّ خودش دور از وطن جان داد
دوباره حجره او گوشه ای شد از گودال
حسین شد، وسط دست و پا زدن جان داد
محسن حنیفی