واقعا اصلا شوق بازیگری را نداشتم من خیلی از دوستان را می‌بینم می‌گویند ما از بچگی بازیگر بودیم، اذیت می‌شوم همه به نوعی بازیگریم از بچگی رفتارهایمان به نوعی بازی است بعد فكر می‌كنیم ما از پنج سالگی بازیگر بودیم برای من بازیگری یك چیز اكتسابی بود یك چیزی كه باید یاد می‌گرفتم.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، احمد نجفی یا دقیق‌تر سیداحمد نجفی‌شوشتری، چه بخواهد، چه نخواهد، شبیه آمریكایی‌هاست، انگار نه انگار كه متولد ناف خرمشهر خودمان است، طوری كه می‌شود گفت احمد نجفی نماد شمایل آمریكایی ـ غربی در سینمای ایران است. به گزارش جام جم كافی است نگاهی به مشهورترین نقش‌آفرینی‌هایش بیندازید تا به جاافتادگی او در چنین نقش‌هایی ایمان بیاورید. احمد نجفی اما در خلوت، وقتی پای حرف‌هایش بنشینی، بشدت «ایرانی» است و بشدت «خرمشهری».



آقای نجفی، می‌شود گفت شما مرد ماجراجوی سینمای ایران هستید؟ به این معنا كه هم در زمینه زندگی شخصی خودتان هم در زمینه هنری خودتان ابایی از ریسك و تغییر مسیر ندارید؟

اگر این اوصاف ختم می‌شود به مفهوم ماجراجویی آره هستم! ولی اتفاقا من قبل از سینما هم همین بودم زندگی‌ام در كنجكاوی و رسیدن به آن شكل گرفت.

شروع خوبی شد، از همین‌جا شروع می‌كنیم، زندگی كنجكاوانه سیداحمد نجفی! مثلا چه نوع كنجكاوی‌هایی داشتید كه زندگی شما را مدام تغییر می‌داد؟

مثلا در پانزده سالگی من یكدفعه تصمیم گرفتم بروم آمریكا، 47 سال قبل، در شرایط خاص آن روز، بدون اتكا به خانواده، هوس كردم بروم آمریكا، وقتی به پدرم گفتم، پدرم با تمسخر و خنده گفت: چشم ا‌نشاءالله می‌فرستمت آمریكا!

شغل پدرتان چی بود؟

شغلش صادرات بود، وضع مالی‌اش هم عالی بود، پدرم یكی از تاجرهای بزرگ خوزستان بود، پدرم این‌طور نبود كه ناز بكشد و پول تو جیبی در جیب ما بگذارد، در خانواده ما زمانی شما به پول جیبی‌ات می‌رسیدی كه درس بخوانی، نمی‌خواندی ریالی هم نصیبت نمی‌شد، پدرم در خیابان‌های خرمشهر، بچه‌های شیخ خزعل را نشانم می‌داد و می‌گفت من از پدر اینها پولدارتر نیستم، ببین دارند گدایی می‌كنند چون درس نخوانده‌اند، به من می‌گفت ببین! نصف بازارهای خرمشهر مال همین‌هاست، ولی چون مغز ندارند عقل ندارند به این وضع افتاده‌اند، پدرم خیلی اصرار داشت كه باید درس بخوانی.

خوب سفر آمریكا در پانزده سالگی به كجا رسید؟ رفتید؟

بله! رفتم! من شنیده بودم كه سازمان پیشاهنگی وقت می‌خواهد یك عده را جمع كند و یك اردوی پیشاهنگی هم در آمریكا برگزار می‌شود، رفتم نام‌‌نویسی كردم و مدیر سازمان پیشاهنگی خرمشهر را قانع كردم كه من پیشاهنگم در حالی كه نبودم!

 فقط و فقط برای این ‌كه بروم آمریكا این كار را كردم، به مدیر پیشاهنگی خرمشهر گفتم ببین برای تو خوب است می‌گویند از خرمشهر دو یا سه نفر را ببرند آمریكا، همین‌طوری هم شد،، آن سال هفت نفر از ایران به آن اردوی پیشاهنگی در آمریكا رفتند، سه نفر از خرمشهر بودند، آن دو نفر دیگر هم دوستان خودم بودند كه با من آمدند، این مربوط است به سال 1964 میلادی، یعنی سال 1343 شمسی.

عكس‌العمل پدر چه بود؟

به پدرم گفتم هفته دیگر دارم می‌روم آمریكا، می‌گفت خوش‌آمدی! هنوز باور نمی‌كرد، این نشانه همان كنجكاوی‌ام بود می‌خواستم بدانم آنجا چه خبر است؟ آمریكایی‌ها زیاد خرمشهر می‌آمدند، در خرمشهر، كنسولگری آمریكا بود، به آن اردوی پیشاهنگی رفتیم و جالب است منی كه تا به آن روز پیشاهنگ هم نبودم، به عنوان بهترین پیشاهنگ جوان جهان انتخاب شدم.

در آن سالی كه ما به آمریكا رفتیم، 59 هزار پیشاهنگ از سراسر جهان اردو زدند، زمانی بود كه جانسون رئیس‌جمهور آمریكا بود، از بین 140 كشور دنیا اول شدیم، ما حتی الفبای پیشاهنگی را بلد نبودیم وقتی كنجكاوی تبدیل به حركت شد این اتفاق برایم افتاد و مسیر زندگی‌ام را عوض كرد.

چرا به سمت زندگی معمول و متوسط، مثلا زندگی كارمندی نرفتید؟

درس مهمی كه تا امروز از زندگی یاد گرفتم این بود كه نباید هرگز كارمند شوم، نمی‌خواهم به كارمندها توهین كنم، زندگی كارمندی یعنی زندگی روتین، در صورتی كه مهم‌ترین سرمایه هر آدمی زمان است كه در سیستم كارمندی به فنا می‌رود.

من تا قبل از دیپلم گرفتن، در تابستان‌ها كه همه به‌خاطر گرمای خرمشهر از شهر فراری بودند، از تهران می‌آمدم خرمشهر برای صادرات خرما، جالب است بدانید من از شانزده سالگی صادرات خرما انجام می‌دادم، از ساعت پنج صبح تا عصر كار می‌كردم.

 یك نكته جالب بگویم كه شاید به درد جوان‌ها بخورد، من می‌دیدم كارگرها برای كار كردن روحیه ندارند، رفتم بلندگو گذاشتم دستگاه گذاشتم موسیقی عبدالحلیم حافظ را گذاشتم برای كارگرها كه عرب‌زبان بودند، یا یك اسكانس صد تومانی می‌زدم به دیوار می‌گفتم این برای بهترین كارگر امروز است، راندمان كار ناگهان بالا می‌رفت، اینها را هم غریزی و هم تجربی یاد گرفتم.

این خاطره را هم بگویم، در همان سال‌ها روزی رفتیم هتل هما، كه هنوز كامل ساخته نشده بود، با روابطی آنجا آشنا داشتم به عنوان حسابدار هتل استخدامم كردند، چون زبانم هم خیلی خوب بود، آن وقت وضع مالی‌ام بسیار خراب بود ولی غرورم اجازه نمی‌داد از پدرم كمك بگیرم، حقوقم آن موقع 1800 تومان بود، یعنی حقوق یك كارمند عالی‌رتبه؛ به محض آن‌كه استخدام شدم، پیاده آمدم خانه پدرم كه پز استخدام شدنم را بدهم!

تا گفتم در هتل هیلتون استخدام شدم، یكدفعه پدرم گفت ای داد بیداد من فكر كردم یك بچه تربیت كردم كه هتل هیلتون می‌سازد نه كه می‌رود آنجا كار كند! همان لحظه برگشتم و استعفا دادم! این‌قدر این حرف پدر برایم سنگین آمد كه هیچ‌وقت یادم نمی‌رود، این تلنگر باعث شد كه من دیگر زندگی كارمندی را كنار بگذارم.

كنجكاوی و ماجراجویی بعدی كه احمد نجفی را در زندگی جلو انداخت چه بود؟

وقتی از اردوی پیشاهنگی برگشتم، دیپلم را گرفتم و سربازی را هم رفتم و بعد تصمیم گرفتم بروم آمریكا لیسانس بگیرم، نمی‌خواستم از پدرم كمك بگیرم، من آن سال‌ها، در یك خشكشویی در بندرعباس شریك بودم، سهمم را به 15 هزار تومان فروختم و راهی آمریكا شدم.

در چه سالی؟

سال 1352.

پس چه زمانی پایتان به سینما باز شد؟

من سال 53 دستیار آقای كیمیایی شدم در فیلم غزال، آن هم خودش ماجرا دارد، خیلی خلاصه بگویم كه من همیشه در حال كار كردن هستم؛ اصلا وقتی بیكار شوم آدم خوبی نیستم!نه خودم پدرم تولیدكننده بود همیشه هم می‌گفت این مملكت به تولید احتیاج دارد، ذهنیتم با تولید عجین شده است.

رشته شما در دانشگاه چه بود؟

طراحی صحنه.

برگردیم به آن مقطعی كه شما از هتل استعفا دادید رفتید دوباره سر كار تا سال 56 كه وارد فیلم غزل شدید چی شد كه شما وارد این كار شدید و از چه سالی شما وارد سینما شدید؟

خیلی اتفاقی، البته اتفاقی كه به هر حال ممكن بود بیفتد من در استودیو میثاقیه دوستی داشتم كه مدیر پخش بود، آقای مجید مجیدی رزاق؛ خیلی هم آدم معروفی است، در 70 یا 80 تا فیلم مدیر پخش فیلم بود بهترین تهیه‌كننده‌ها سه فیلم بیشتر در دست تهیه ندارند او 70 فیلم در دست داشت، پخش میثاق بزرگ‌ترین پخش ایران بود، وقتی به آن دفتر می‌رفتم، می‌دیدم كه یك عده آدم می‌روند و می‌آیند، به بعضی‌ها كه خوشم می‌آمد كمك می‌كردم ولی در همین حد آن موقع كیمیایی به همین دفتر پخش می‌آمد، با منفردزاده، پاتوق بود به اصطلاح، یك روز كه رفتم یك فیلمی دیدم هنوز هم یادم است همه جا هم گفتم به نام صلاه ظهر.

 من هم به هوای آن فیلم گفتم لابد یك اقتباس خوب كردند بروم ببینم وسط فیلم حالم بد شد. فردین بود ایرج قادری بود خیلی هم تلاش كرده بودند. ضوابط و روابط فیلم‌فارسی را كشانده بودند به مذهب، من حالم از دیدن این فیلم بد شد، آمدم در دفتر میثاقیه نشستم، همین كه رسیدم شروع كردم بد و بیراه گفتن به فیلم، آقایی كه آن طرف اتاق بود و من نمی‌دیدیمش گفت آقا شما این همه توهین می‌كنی به سینمای ایران فیلم گاو را دیدی؟ گفت شما فیلم گاو را فیلمفارسی می‌دانی؟ از همان دور جوابش را دادم كه با یك گل بهار نمی‌شود!

 باز پرسید قیصر چی؟ جواب دادم قیصر هم در در روابط و زمینه فیلم‌فارسی متولد شده، جا خورد بعد گفت بیا بریم با هم ناهار بخوریم، این آقا مسعود كیمیایی بود و این آغاز دوستی من با او و ورودم به سینما بود.كیمیایی گفت دستیار می‌خواهم، گفتم دستیاری اصلا چی است؟ پیش خودم گفتم احمد! برو این كار را هم یاد بگیر و همین هم شد.

اولین كار احمد نجفی در سینمای ایران؟

سر فیلم غزل، یك كلبه می‌خواستند، آن را كاملا خودم ساختم و حتی بدون این‌ كه به من بگویند، یك اصطبل هم برایشان ساختم!

چرا با بازیگری شروع نكردید؟ ظاهرا روابط‌تان آنقدر عمیق بود كه اگر می‌خواستید بازیگری هم كنید، مشكلی نبود.

واقعا اصلا شوق بازیگری را نداشتم من خیلی از دوستان را می‌بینم می‌گویند ما از بچگی بازیگر بودیم، اذیت می‌شوم همه به نوعی بازیگریم از بچگی رفتارهایمان به نوعی بازی است بعد فكر می‌كنیم ما از پنج سالگی بازیگر بودیم برای من بازیگری یك چیز اكتسابی بود یك چیزی كه باید یاد می‌گرفتم.

حالا می‌رسیم به مقطع انقلاب شما بعد از پیروزی انقلاب، تا سال 59 معاون شبكه دو شدید، چطور این اتفاق افتاد؟

بعد از پیروزی انقلاب، مسعود كیمیایی رئیس شبكه دو شده بود، همان موقع هم یك عده با پز روشنفكری با تلویزیون همكاری نمی‌كردند كه ما با انقلاب مخالف هستیم از همین حرف‌هایی كه هنوز هم می‌گویند. من به دلیل نزدیكی و دوستی كه با كیمیایی داشتم تلویزیون رفتم، از كیمیایی پرسیدم مسعود! ما برای چی می‌رویم تلویزیون؟ گفت این انقلاب نیاز به تصویر دارد، حرف قشنگی بود، این بود كه راهی تلویزیون بعد از انقلاب شدم.

چه كار كردید در تلویزیون؟

آن موقع در شبكه دو مدتی قائم مقام رئیس شبكه بودم و رئیس سیمافیلم، گروهی را جمع كردم برای آموزش دیدن و كادرسازی تلویزیون بعد از انقلاب، البته همه كارهایمان به نتیجه نرسید، ایده من این بود كه باید بچه‌های شانزده ساله را به تلویزیون بیاورم و این كار را هم كردم.

بین آن بچه‌ها چه كسی امروز معروف است؟

مثلا آقای كیانوش عیاری از همان بچه‌ها بود، به این بچه‌ها گفتم: بیایید جلو! سینما و تلویزیون دیگر برای شماست! حتی برای شروع قرار شد با مهرجویی كار كنیم، یك سناریو داشت خیلی خوب بود. فیلم بود كه می‌خواست بسازد.

 آن موقع سینمایی كار می‌كرد، همین آقای امیر نادری قراردادش را من بستم و كارش را شروع كرد، اما باید صدای صحنه وارد ایران شود من آرزو دارم كه برویم برای رسیدن به صدای صحنه، من اولین كسی بودم كه گفتم حتی اگر شده جوانان را بفرستیم خارج این دوره‌ها را ببینند دیگر نمی‌شود با دوبله كار كرد یكی از چیزهایی است كه من دارم هنوز هم در مصاحبه‌ها می‌گویم، سال 58 بود اولین حرفی كه زدم تغییرات این بود من اصلا آدم فنی نبودم كه راجع بحث تخصصی صدا چیزی بگویم، ولی می‌دانستم این نقص وجود دارد این را باید درست كرد می‌دانستم جوان باید به سینما بیاید كسی جرات نمی‌كرد بگوید حداقل من جرات داشتم بگویم بگذارید بیایند هنوز هم همین را می‌گویم.

چرا از تلویزیون رفتید؟

اواسط سال 1358 به عنوان نماینده صداوسیما در قاره آمریكا منصوب شدم، منتها خوردیم به بحث گروگانگیری و سفارت آمریكا. هفت یا هشت روز بعدش این اتفاق افتاد و تمام بودجه‌هایمان را بلوكه كردند و بستند.

كارتر اولین كاری كه بعد از گروگانگیری كرد، این بود كه پول‌های دولت ایران را بلوكه كرد و كار ما هم در نطفه خفه شد. ما آنجا چهار یا پنج دفتر داشتیم. تلویزیون یك اسب آبی است همه‌اش باید به آن خوراك بدهی. ما رفتیم سراغ فیلم‌های انقلابی. آن موقع نیكاراگوئه تازه انقلاب شده بود. با آن نگاه سیاسی و به قول خودمان ضدامپریالیستی بودم. بعد از این‌كه تصادف كردم، دفاترم را ناچار بستم، شش ماه در صندلی چرخدار بودم.

تا سال 67 چی كار می‌كردید در این عرصه؟

آمریكا ماندم، رفتم آنجا مشغول كار شدم. برای فوق‌لیسانس از دانشگاه وودبری پذیرش گرفتم. می‌خواستم جای دیگر رشته اقتصاد بخوانم. هنوزم دستم تو گچ بود كه جنگ شد، آمدم ایران، به خاطر جنگ رفتم خرمشهر.

چه كار كردید؟

یك‌سری دعوا كردیم با عراقی‌ها بالاخره!

یعنی واقعا جنگیدید؟

پس چیكار كردم؟ شهرم بود كلاش هم داشتم جنگیدم، ژ3 داشتم البته بیشتر با دوستان و آشنایان و بچه‌های خرمشهر در گروه امداد بودیم رفتیم آنجا. بیشتر آنهایی كه شهید شده بودند پیدا می‌كردیم یا خاك می‌كردیم یا می‌بردیم. من زیاد هم دنبال تیراندازی نبودم، در ذاتم نیست. زبان من بیشتر كاركرد داشت، زبان من از ژ3 برنده‌تر است!

سقوط خرمشهر كجا بودید؟

ما برای انتقال مجروحان به دورود آمده بودیم كه شنیدیم خرمشهر سقوط كرد. اما آنجا یك اتفاق جالب افتاد، نزدیك بود ما را در دورورد بگیرند، چون آن روزها شایع شده بود یك هواپیمای آمریكایی را زده‌اند و مردم فكر می‌كردند من هم آمریكایی هستم!

ولی واقعا سوال است! شما چرا آنقدر شبیه آمریكایی‌ها هستید؟

من شبیه آمریكایی‌ها نیستم! غلط كردند، آنها شبیه من هستند. ما خوبیم آنها سعی كردند مثل ما شوند! قبل این‌كه آمریكا متولد شود آن موقع كه جد من چشم سبز داشته، اروپا فتح نشده بود كه ما خودمان آن نژاد را درست كردیم آنها خبر ندارند(خنده) ما چون از مادر بختیاری بودیم، این ظاهر ما به خاطر آن است، می‌دانید آنجا چشم روشن و بور دارند. خود ما این را به وجود آوردیم كه آمریكایی‌ها چشم سبز هستند، در صورتی كه واقعا این طور نیست، تمام هنرپیشه‌های خانم 90 درصد لنز سبز گذاشتند.

در سینمای ایران هم شما اغلب نقش آمریكایی‌ها یا غربی‌ها را بازی كردید؟ به نوعی سرقفلی شماست در سینما! ادامه بدهید، بعد چه كردید؟

آمدیم و دوباره برای ادامه تحصیل فوق‌لیسانس رفتم. باز به دلیل سقوط خرمشهر و از دست دادن منابع پولی مجبور شدم كار كنم تا نصفه‌های فوق لیسانس گرفتم و ول كردم شروع كردم به كار كردن. كار و در خارج در آمریكا خیلی سخت است.

 من در پاركینگ كار كردم، راننده تاكسی بودم. كمی بعد، خودم شركت زدم بچه‌های ایرانی هم همه آمدند و یك شورای تعاونی درست كردم. بعد از آنجا بلافاصله لموزین زدم كار تشریفاتی ما خوردیم زمین به خاطر المپیك 1984 خب 80 آمریكایی‌ها نرفتند روسیه 84 هم تحریم بود همه چی خوابید پدرمان درآمد هر چی ماشین خریده بودیم رو دستمان ماند آن موقع ماشین‌هایی كه خریده بودیم 50 یا 60 هزار دلار بود بدهكار بودیم، یك دوستی یك حرف بزرگی به من زد گفت تو در یك بیزینسی داری كار می‌كنی كه از پشتش دود می‌آید این كار نیست، فردایش ماشین را فروختم.

 آمدم ایران 1366 یا 1365 آمدم با كیمیایی در در كارگاه آزاد به عنوان قائم‌مقامش آن موقع فیلم «شیرك» مهرجویی می‌خواست شروع شود و فیلم آقای صدرعاملی كه اسم مریم و مسعود داشت آن موقع تازه تولید كارگاه بود سرمایه‌گذاری كار من به عنوان این‌كه نظارت می‌كردم تا این‌كه سر فیلم «سرب» به دلیل نگرانی‌هایی كه داشتم و نوع فیلم و نگاهش می‌دانستم از كجا سرچشمه گرفته، مخالفت كردم با مسعود و قهر كردیم و آمدم بیرون.

سر چی؟

من اساسا كار سفارشی دوست ندارم، فیلمنامه «سرب» مال آقای بهشتی و بنیاد فارابی بود. خوشم نیامد، حالا ممكن بود فیلم خوبی هم شود كه خوب هم شد، مسعود زرنگ بود می‌دانست كجا حرف سیاسی بزند كجا جوانمردی و قهرمانی و بزند ولی من آن موقع نگاهم این نبود كه مسعود این را بسازد یك دلیل عمده‌اش این بود كه می‌گفتم خیلی سیاسی است من زیاد موافق ورود بچه‌های سینما به عرصه سیاست نبودم هنوزم نیستم.


حالا برگردیم باز به آن ماجراجویی ذاتی شما، در زندگی شخصی خود ماجراجویی هم داشتید؟

به بچه‌ها می‌گویم بزنید بیرون از جلدتان، دنیای قشنگی است اما دنیای پرماجرایی است. بیایید بیرون نایستید یكی بیاد انتخابتان كند. انتخاب كنید، از كار نترسید از كوچك بودن كار هم نترسید.

ازدواجتان برای كی بود ازدواج جدیدتان؟

سر قسمت فیلم «كارآگاه علوی» كه در اكراین می‌گرفتیم عاشق شدم، این عاشق شدن از جنس هل شدن هم نبود، خانمم مترجم بود و اتفاقا از سختگیری من سر كار بشدت هم عصبانی شده بود و حتی گریه‌اش گرفته بود، من سر كار، آدم بدعنقی هستم! تعارف با هیچ كس ندارم و داد و بیداد می‌كنم، به هر حال ما نهایتا ازدواج كردیم.

ازدواج بازیگران با هم چه خوبی‌ها و بدی‌هایی دارد؟

البته معمولا سر فیلم‌ها این حوداث پیش می‌آید ولی من زیاد موافق این چیزها نیستم با روابط تو سینما، مخالف هم نیستم البته، به من هم مربوط نیست؟ بعد هم می‌گویم شما صبح تا شب همدیگر را می‌بینید می‌خواهید چی كار، اگر خودت هم نبینی تلویزیون به رخت می‌كشد. در تو سینما چند دفعه می‌خواهی ببینی خسته می‌شوی نبینی بهتره.

آقای نجفی شما مستند ساختید درباره عدم تعهد. چی شد؟ الان در چه مرحله‌ای است؟

متاسفانه بخش مهمی از این گفت‌وگو با رئیس‌جمهور است این را ندارم، رئیس‌جمهور هم گرفتاری‌های خاص خود را دارد و هنوز وقت نكرده این بخش را فیلمبرداری كنیم.

این مستند مال صداوسیما است؟

نه، سفارش نهاد ریاست جمهوری است، خودشان می‌دانند كه می‌خواهند چكارش كنند و كجا پخشش كنند.

آقای نجفی اگر شما خبرنگار بودید از آقای احمدی‌نژاد چه سوالی می‌كردید، غیر از مستندتان؟

آیا بر كلیه مصوبات شورای عالی سینما انجام شده است یا خیر؟


آقای نجفی خیلی‌ها شما را نور چشمی دولت می‌دانند.به نظر خودتان نور چشمی هستید؟

من نیازمند نورچشمی بودن نیستم. من نیازمند پول كسی نیستم. از پول هم بدم نمی‌آید ولی باید در بیاورم. خودم باید در بیاورم. مگه بیل به كمرم خورده كه نورچشمی یك نفر و یك دولت باشم؟

دولت‌ها می‌آیند و می‌روند اتفاقا در شورای عالی سینما عده‌ای هستند كه نور چشمی‌تر هستند خیلی هم خوب است چه مانعی دارد كه رئیس‌جمهور این مملكت یك هنرمند خوب را نور چشمی بكند؟ اما خوب باشد انتخابش درست باشد چه مانعی دارد، من بصراحت حرف‌هایم را می‌زنم خود ایشان هم می‌داند. افتخار می‌كنم كه جلوی رئیس‌جمهور بصراحت حرف می‌زنم.

من همینجوری بودم. اصلا ربطی به آقای احمدی‌نژاد و غیره ندارد. من جور دیگری بلد نیستم. بارها گفتند چرا اینجوری می‌گویی گفتم من آمدم اینجا به تمام چیزهایی كه معتقد بودم بپردازم.

شما در انتخابات ریاست جمهوری سال 84 یك برنامه «صندلی داغ» داشتید با آقای قالیباف، یادتان هست؟ خیلی هم سروصدا كرد.

من جنس قالیباف را به دلیل برادر شهیدش و حضور خودش در بیست و یك سالگی در جبهه‌ها دوست داشتم. البته من ایشان را دعوت نكردم، تهیه‌كننده دعوتش كرد، ولی این برنامه یك حاشیه داشت، یك عده متاسفانه مشاور هستند همیشه فكر می‌كنند به خیال خودشان دارند كار خوب می‌كنند، قبل از شروع برنامه، وقتی داشتیم غذا می‌خوردیم این مشاوران اطراف آقای قالیباف از من خواستند كه سوالات برنامه را به آنها بدهم كه من بشدت مخالفت كردم. خروجی برنامه هم خوب شد، چون طبیعی بود این نقشه نبود، امكان ندارد شما براحتی یك سردار جنگی را به گریه در بیاوری.

خلأ مهم سینمای ایران از نگاه احمد نجفی؟

روراست بگویم من غرور ملی در فیلم‌ها نمی‌بینم، وقتی می‌گویم بحث ملی یادتان نرود تمام سنت‌ها و روش‌ها و اسلام هم در آن است هویت ملی را عرض می‌كنم شما بالاخره یك ایرانی هستید یا كه نیستید اصلا من این را نمی‌بینم در سینما یا تلویزیون در سینمای آمریكا همیشه برای خاطر هیچ و پوچ این غرور ملی را به مخاطب نشان می‌دهند.

بیشترین هزینه‌ای كه یا تلخ‌ترین هزینه‌ای شما تاكنون كه دادید چه چیزی بوده است؟

غیر از بحث خانواده و از دست دادن عزیزانی كه داشتم متاسفانه ممنوع الكاری من بود در تلویزیون و بعد سینما حدود 15 یا 16 سال پیش و در عین ناآگاهی از این‌كه چرا و هنوزم واقعا نمی‌دانم یعنی یك موقع است آدم درون خود را می‌كاود خدایش در تلویزیون كه من فهمیدم نمی‌خواهم اسم ببرم پای تلفن گفت می‌خواستیم روی یك عده را كم كنیم ایشان هم روش این را بصراحت به من گفت.

ما متاسفانه الی ماشاالله مدیران نااهل را داریم، بگذارید این را بگویم، اینها آبروی مرا بردند، مرا متهم كردند كه با یك یك شبكه ماهواره‌ای فارسی زبان به نام پی.دی.اف مصاحبه كرده‌ام، حالا داستان چه بود؟ آن شبكه یك سی.دی درباره سینمای ایران كه داخل پخش شده را خریده بود از شبكه خودش پخش كرده بود، آقایان نفهمیدند كه من با آنها مصاحبه نكرده‌ام و آنها سی دی را پخش كرده‌اند.

الان كه دیگر ممنوع الكار نیستید؟

نه نیستم از وقتی دیگه آقای احمدی‌نژاد آمد خدا را شكر بحث ممنوع الكاری در سینما كنار گذاشته شد خداییش این را باید بگویم، چند نفر بازیگر معروف سینما بودند، ایشان جلوی همه ما رسما دستور دادند كه اینها از ممنوع الكاری دربیایند، آقای احمدی‌نژاد گفت این چه كاری است؟ ما این همه پول خرج می‌كنیم مردم بروند سركار شما، ممنوع الكار می‌كنید؟

آخرین ماجراجویی احمد نجفی؟

من دیدم در یزد، شیرینی‌فروشی فرنگی نیست، هر چه هست، همان شیرینی‌های سنتی خود یزدی‌هاست، این بود كه به فكر زدن یك شیرینی‌فروشی مدرن در شهر شیرینی‌های سنتی افتادم!
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار