به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران، نمايشي كه امريكاييها براي اهداي جايزه بهترين فيلم اسكار ۸۵ به راه
انداخته بودند، نشان داد كه اسكار تنها يك حلقه است براي تكميل زنجيره
تصميمات نظام امپرياليستي امريكا.
تا پيش از اين هرگاه صحبت از
اسكار به ميان ميآمد، دو ديدگاه متفاوت در مقابل يكديگر قرار ميگرفت.
هواداران ديدگاه اول كه خود را حامي سينما براي هنر ميدانند، معتقدند
اسكار مهمترين رخداد سينمايي جهان است و اوج افتخار يك فيلم آن است كه
بتواند مجسمه طلايي اسكار را به دست آورد. اين ديدگاه در نقطه مقابل ديدگاه
دوم قرار ميگرفت كه به سياسيكاري امريكا در همه عرصهها اذعان دارد و
ميگويد اسكار تنها يك دستخوش و مزدي است كه هاليوود به كساني كه بيشترين
تلاش را براي ايجاد نظم جهاني مد نظر غرب به خرج دادهاند، اهدا ميكند.
اوج
درگيري اين دو ديدگاه در اسكار سال گذشته اتفاق افتاد كه سينماي ايران
اولين اسكار خود را به خاطر فيلم «جدايي نادر از سيمين» به دست آورد. در آن
زمان موافقان ديدگاه اول با پررنگ نشان دادن اهميت اسكار، به اينكه براي
اولين بار ايران نيز داراي اسكار شده است، به خود ميباليدند و گروه دوم را
به سياهنمايي سينماي هنري متهم ميكردند. به دست آوردن اسكار آنقدر
عدهاي را ذوق زده كرده بود كه حتي با گذشت يك سال از وقوع آن، برخيها خود
را عامل به دست آوردن اسكار براي فيلم اصغر فرهادي معرفي ميكنند و كسب
اسكار بهترين فيلم غيرانگليسي زبان را نتيجه لابي كردن شخصي براي ايجاد
وجهه براي سينماي ايران ميدانند؛ نگاهي كه گويا هنوز هم منتظر است تا يك
جشنواره غربي به سينماي ايران جايزه بدهد تا آن را نشانهاي از موفقيت
سينما بدانند.
اما اتفاق امسال به همه آنهايي كه از اسكار بت ساخته
بودند فهماند كه براي امريكا سينما هدف نيست، بلكه سينماي عريض و طويل
هاليوود تنها يك ابزار است براي رسيدن به هدفهاي بالاتر از چيزي كه به زور
در ذهن ما به عنوان«هنر» جا انداختهاند.
حكومت امريكا مدتها منتظر
فيلمي بود كه براي شهروندان امريكايي افسرده و دلزده از جنگهاي افغانستان و
عراق، احساس سر بلندي به ارمغان بياورد؛ فيلمي كه نشان دهد امريكا قوي،
هوشمند و ضد ضربه است. حسي كه ديگر نميشد آن را در فيلمهايي با موضوع جنگ
جهاني پيدا كرد. روسها هم كه سالها است از بلوك شرق بودن دست
برداشتهاند و پرداختن به آنها فقط باعث دردسر سياسي ميشود. از سوي ديگر
جنگهاي عراق و افغانستان و كشتار مردم بيدفاع آنقدر براي امريكا
بيآبرويي به بار آورده است كه نشود از دل آنها قهرماني محبوب پيدا كرد.
در
اين ميان تنها گزينه مناسب براي نشان دادن مبارزه يك ابرمرد وطن پرست
امريكايي كه براي خدمت به كشورش هر خطري را به جان ميخرد، داستاني بود كه
«بن افلك» به سراغش رفته بود؛ قصه خطر كردن براي نجات جان هموطنان. يك
مأمور امنيتي هوشمند، نترس، با وجدان، فداكار و ميهنپرست با نقشهاي
فوقالعاده، چند گروگان مظلوم! را از دست ايرانيان خشمگين نجات ميدهد و
سالم به خاك وطن باز ميگرداند. براي هاليوود ساخت اين فيلم مهمترين پروژه
و استراتژيكترين هدف بود كه با يك تير چند نشان را با هم ميزد.
ايران
انقلابي در ۳۰ سال پيش سفارتخانه امريكا را تسخير ميكند و دولت امريكا به
هر دري ميزند نميتواند كمكي به نيروهاي خود كمكي كند و غرور ملي امريكا
توسط جواناني بيادعا به مسخره گرفته ميشود. ايران در طول سه دهه به انحاي
مختلف امريكا را به چالش ميكشد و باز هم امريكا نميتواند اقدام در خوري
در مقابل سياستهاي جمهوري اسلامي به نمايش بگذارد. اما اين بار امريكا
معجوني به اسم آرگو ساخته است تا جواب ۳۰ سال تحقير را بدهد؛ معجوني تخيلي و
غيرواقعي كه دروغهايش حتي صداي همپيمانان اصلياش را هم درآورده است. اما
هيچ كدام از اين دلخوريها براي امريكا ارزشي ندارد، چون آنها به هدف
بزرگتري دست پيدا كردهاند و دلخوري كشوري مانند كانادا كه هميشه زير سايه
امريكا بوده است، نميتواند چيز چندان قابل توجهي باشد.
امروز
امريكا به آرگو جايزه ميدهد تا نشان دهد هنوز هم ميتوان از دل داستانهاي
دروغين، يك ابر مرد امريكايي ساخت كه براي امريكاييهاي ناراحت از اوضاع
بد اقتصادي و دلزده از جنگهاي طولاني، الگو باشد. ميتوان آرگو را با هزار
ايراد محتوايي و فني ساخت و به آن جايزه داد تا ساير مردم جهان به ديدن آن
تشويق شوند و با «توني مندز» قهرمان تازه متولد شده امريكا، آشنا شوند و
حتي ميشود به آرگو جايزه داد تا همه كساني كه در ايران فكر ميكنند امريكا
ميتواند دوستي مهربان براي آنها باشد، به اشتباه خود پي ببرند، البته اگر
هنوز هم دوست نداشته باشند از خوشخيالي چندين ساله خود بيرون بيايند.