نخلها هنوز نفر به نفر یکدست ایستاده بودند، سر بریده و نبریده، سایه به سایه هم. برایشان عمری دراز در کم آبی، شوری و گرما گذشته بود. مرکبات، سبزیجات و سایر محصولات کشاورزی بار داده و حالا خلوت نشین تشنگی زمین بودند. رها شده در دلتنگیشان برای "مُکرّب" و حالا دیگر از آن سوی زلالی خویشتنداری ذاتیشان، زیر سایه شاخه هایی که به قلب نخل نزدیک است، حسرتی از رویای محصولاتشان پیدا بود و طبق ها، کلاه ها، بادبزن ها، زنبیلها، زیر اندازها و سفره های سنتی بافته نشده ای از شاخه ها همه از یک چیز حکایت دارد، گره در کار نخل افتاده است.

به گزارش باشگاه خبرنگاران خوزستان؛ زندگی در حاشیه تالاب شادگان و روستاهایش، کناره های کارون در اهواز و خرمشهر، جزیره مینو و نخلستان های کناره بهمنشیر و اروند کنار،  به نخلداری و تهیه صنایع دستی از شاخه های نخل و فروش خرما گره خورده است. اما کم آبی که به جان تالاب افتاده، دامن صنایع دستی این منطقه را نیزگرفته است. وقتی برخی از مردم به دنبال مصائب آب در این منطقه، نخلستان شان را رها کردند، وقتی صنایع دستی بافته شده از شاخه های نخل بدون حامی ماندند، وقتی طرح ها رنگ تکرار و تکرار گرفت، رنگ از سیمای صنایع دستی شادگان و روستاهای اطرافش پرید و بازار از رونق افتاد.

حالا اغلب بافندگان حصیر دلزده از در آمد پایینشان،  مشکلات این رشته را تاب نمی آورند و این حرفه را رها می کنند. از جمله این مشکلات می توان به بومی بودن این شغل در بین مردم شادگان و روستاهای اطرافش اشاره کرد. بومی بودن  شغل حصیر بافی در این منطقه،  بازار را در انتظار خریداران غیر بومی نشانده است. حمایت نشدن بافندگان از لحاظ مالی و آموزشی به منظور ترویج این صنعت، دست بافته های حصیری شان را از خاطر مردم می برد. 

وقتی «زمان» سفر می کند

سوت کشتی، خودش را از نرده های دم اسکله تنگه بسفر(ترکیه)بالا می کشد و تصویر بلمی را که به آرامی روی کم آبی تالاب شادگان پیش می راند؛ در ذهنم می شکند.

صدای بلند سوت، رویا را از سر می پراند و جنب و جوش را به جان همه آدم ها می اندازد.  دستفروشان محلی پا به پای موج مسافران دریای مرمر تا دم اسکله می روند و برای فروش اجناس شان اصرار می کنند.

حالا دیگر کلاه به کلاه فروش رفته، روی سر مسافران جای گرفته است. آفتاب از روی صورت من هم پریده؛ چون کلاه حصیری ترک دست دوز با آن پاپیون طوسی رنگش لب به لب پیشانی ام نشسته است.

توی کشتی، کلاه را روی زانوهایم می نشانم و همان طور که دنباله طوسی رنگ پاپیونش را به بازی گرفته ام از آنجا دور می شوم:

"قبلنا توی سه راهی دارخوین تا شادگان پر بود از دست فروشای محلی ای که کلاه حصیری و زنبیل و بادبزن می فروختن؛ اما حالا دیگه نمی بینیشون."صدای زایر محمد که پیش پای وروی تالاب شادگان مغازه ای از صنایع دستی همان منطقه و روستاهای اطرافش دارد؛ در گوشم می پیچد:"قدیما هیچ دستی رو توی روستا بیکار نمی دیدی. همه مشغول بافتن کلاه حصیری و زنبیل و سفره و وسایل زینتی ای بودن که از شاخه های نخل بافته می شد".

"مردها و زن هاموقع چیدن خرما و خارک، شاخه های نرم و آفتاب ندیده نزدیک به قلب نخل را می کندن. اغلب زن ها از این شاخه های کرمی رنگ روشن، وسیله می بافتن. اینم شده بود یک شغل سنتی برای مردم شادگان و روستاهای اطرافش".

هرچی گذشت این شغل رو نقش کمتر شد...حالا دیگه بیشتر دستای زن ها و مردها این منطقه، خالی شده از شاخه نخلی که بافته میشه...عده ی کمی موندن که هنوز مشغول بافتن این صنایع دستی ان.
مثل یک نخل.

توی کشتی،کلاه های ترک یا روی سرها نشسته اند یا مثل کلاه من روی زانو. پاپیون کلاه هنوز توی دستم وول می خورد؛ دنباله طوسی رنگش میان انگشتانم ریش ریش می شود. درست مثل دل زایر محمد. وقتی که نگاهش به سلیقه چشمانم التماس می کرد: "دیگه کمتر کسی میاد اینجا برای بلم سواری که بخواد بادبزن حصیری ای، کلاهی، چیزی بخره، نخل عینهو آدمیزاد می مونه. سرش رو که بزنی می میره اما درخت های دیگه رو سر می برن که جوونه بزنه...آب که ازسر نخل بگذره، خفه میشه  مثل همه ی آدما که غرق میشن  اما ای نخلا آن قدر مهربونی کردن...شاخه خشکشون سقف خونه هامون بوده... خرماش سیرمون کرده...بادبزن های حصیریش خنکمون کرده....
 

ته مغازه زایر محمد، یک زن میانسال و سه دختر جوان نشسته بودند. تند تند، دسته های "شاخه های آفتاب ندیده" نخل را می بافتند. میان دسته ها، شاخه های رنگ خورده نخل، خواب رنگ های تازه می دیدند. زرد حنایی، قرمزی که به بنفش می زند و سبز یشمی، سال هاست طرح های ذهنی بافندگان حصیر را  شکل می دهد.

شاخه ها در پس و پیش انگشتان دست های زن بالا و پایین می روند. جای هر شاخه خراشی باقی می ماند: " از همون اول که نمیشه به ای شاخه ها دست زد چه برسه به این که بخوای ببافیشون، بعد از چیدن شاخه ها به مدت سه روز اونارو توی آب می خیسونن. وقتی شاخه ها خشک شدن، برگهارو یکی یکی می کنن و دوباره از وسط بازشون می کنن. شاخه های رنگی هم که از قبل خودمون رنگ می زنیم. بعد هم بین دسته های ساده می شونیمشون. همین طوری یه  شکلی به ذهنمون میاد."

دوباره شاخه ها بافته می شوند

برحي، گنطار،  استعمران و ارقام دیگری از نخل های شادگان طی امسال بیمه شدند؛ هزارها هزار نفر نخل در شادگان بیمه شدند. شاخه هایشان شمردنی است؟ حاصل بیمه شدن نخل های شادگان چند کلاه حصیری می شود؟ تعدادی از شاخه ها دوباره بافته می شوند در پی تکرار همان طرح های قدیمی که خریداران غیر بومی شان را از دست داده اند. در پی تکرار وعده هایی که برای حمایت از بافندگان حصیر در گوش شان خوانده شد. تعدادی از شاخه ها دوباره بافته می شوند در پی تکرار...
شب شده است. نخل ها هنوز نفر به نفر با آوازی یکدست ایستاده اند؛ سرشان از صدای بلبل های خرما پُر… تن سپرده به سخاوت ذاتی شان./س



برچسب ها: گره ، گیسوان ، نخل
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.