یک روز غروب زنش که با تعقیب غلامرضا، همه چیز را فهمیده بود، با دو پسر نوجوانش به در خانه ما آمدند و بعد از یک دعوای جانانه و رفتن به کلانتری، چند روز غلامرضا در بازداشت ماند تا این که زنش به شرطی رضایت داد که همان روز طلاق توافقی بگیریم و من مهریه را ببخشم و دیگر هم به سراغم نیاید.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،غروب بود. همسایه ها در تماشای یک دعوای زنانه، به پلیس زنگ زدند. شیشه ها شکسته شده بود و جز صدای داد و فریاد و فحاشی طرفین صدای دیگری به گوش نمی رسید. وقتی پلیس آمد، این ماجرا تمام شد، دو زن و دو پسر نوجوان را به پاسگاه بردند.

فردا صبح در راهروهای دادگاه، یکی از زنان شرطی تعیین کرد تا شر این هووی مزاحم را از زندگیش دور کند. مرد قبول کرد، بدون هیچ حق و حقوقی برگه های درخواست طلاق توافقی را مقابل زن دومش گذاشت. زن دوم که بیشتر از این نمی‌خواست در محل آبروریزی شود، با چشمان گریان از دفترخانه طلاق بیرون آمد.

ماهرخ، چادر طوسی بر سر دارد. با گل‌های رز ریز سرمه ای که رنگ آن را فقط در پارچه و طراحی می‌توان دید. نام مستعار او ماهرخ است. اعتیادی که چند ماه قبل او را به ورطه نابودی کشاند، آثاری از خود بر صورت وی باقی گذاشته است.

 صورتی کدر و مایل به تیرگی و بی روح! حالا با این اوضاع، بیدار شدن مهر مادری در دل خفته اش باعث جرقه ای مثبت شده است، ترک اعتیاد! وی 27 سال دارد.در ادامه گفت و گوی روزنامه حمایت را با وی می خوانید:

لطفاً از خانواده ات بگو!

چهار خواهر و چهار برادر دارم. خودم بچه پنجم خانواده هستم. پدرم پیر و از کارافتاده است، در حال حاضر تحت پوشش کمیته امداد هستند. هم خودم و هم خانواده ام مستأجریم... .

تحصیلاتت چه قدر است؟

تا اول راهنمایی خواندم و بعد ترک تحصیل کردم.

ماهرخ! برای چندمین بار است که زندانی می شوی؟

دومین بار است. فقط یک سابقه دارم که به خاطر درگیری در خیابان بود. دو هفته در زندان ماندم و با رضایت شاکی، آزاد شدم.

شاکی که بود؟

یک دختر جوان که فکر کرد به عمد به او تنه زده ام تا کیفش را سرقت کنم. با هم درگیر شدیم، وقتی پلیس آمد، او گفت من می خواستم کیفش را بزنم. نگاه به قیافه معتادم کردند و تهمت آن دختر باعث شد تا دو هفته مهمان زندان باشم.

متأهلی؟

بله، البته سه بار ازدواج کرده ام.

طلاق گرفته ای؟

بله، 18 ساله بودم که با همسر اولم هومن ازدواج کردم. خیلی او را دوست داشتم. از نظر مالی خانواده اش خیلی پولدار بودند. اما مدتی بعد فهمیدم که معتاد است. دست بزن هم داشت. چهار سال قبل، پس از مدتی این در و آن در زدن، طلاق گرفتم.

فرزندی داشتی؟

بله، یک پسر هفت ساله دارم. اسمش امیرسام است.

حضانت امیرسام را هم گرفتی؟

بله، در مقابل مهریه، حضانتش را گرفتم اما چند ماه بعد مجبور شدم به بهزیستی تحویلش دهم، چون توانایی مالی نداشتم و نمی توانستم از او نگهداری کنم. پدر امیرسام به ترکیه رفت و یک ریال هم برای او خرجی نمی فرستاد.

دوباره ازدواج کردی؟

یک سال بعد از طلاق، از روی فقر و نداری و برای دور شدن از نگاه های فضول و سرد دیگران، با مردی به نام غلامرضا ازدواج کردم که شغل آزاد داشت.

او با شناسنامه المثنی با من ازدواج کرد و زن و بچه هایش نمی دانستند او زن دوم هم دارد. یک روز غروب زنش که با تعقیب غلامرضا، همه چیز را فهمیده بود، با دو پسر نوجوانش به در خانه ما آمدند و بعد از یک دعوای جانانه و رفتن به کلانتری، چند روز غلامرضا در بازداشت ماند تا این که زنش به شرطی رضایت داد که همان روز طلاق توافقی بگیریم و من مهریه را ببخشم و دیگر هم به سراغم نیاید.

 من که نمی خواستم بیشتر از آن آبروریزی شود، قبول کردم و بدون هیچ حق و حقوقی بعد از دو سال زندگی مخفیانه با گریه و ناراحتی طلاق گرفتم. البته بچه ای در این زندگی نداشتم.

غلامرضا معتاد هم بود؟

نه، اما مشروب می خورد. من قبل از طلاق، توسط هومن معتاد شده بودم. در آن زمان مصرفم کم بود ولی بعد از ازدواج با هوشنگ، اعتیادم علنی شده و اطرافیانم فهمیده بودند که من معتاد هستم.

تو که به خاطر اعتیاد، از همسر اولت طلاق گرفتی، چرا خودت معتاد شدی؟

ناراحتی اعصاب داشتم. هر شب 7 یا 8 قرص آرامبخش می خوردم تا بتوانم بخوابم. کم کم از دوستانم شنیدم که با مصرف کراک، نیازی به مصرف این همه قرص نیست!

موفق شدی!؟

چند روز اول، احساس خوبی داشتم. آرام و خوشحال بودم ولی یک هفته نشد که دیگر کراک هم مرا آرام نمی کرد. هم قرص آرامبخش می خوردم و هم کراک مصرف می کردم و معتاد شدم! اگر قبلاً قرص آرامم می کرد، حالا دیگر وقتی کراک به من نمی رسید، از خود بی خود می شدم. هیچ چیز برایم معنا نداشت جز مواد! گاهی فکر می کردم می توانم برای به دست آوردن کراک، حتی آدم هم بکشم!

ازدواج سومت چگونه بود؟

شش ماه قبل با هوشنگ خطبه عقد خواندم. البته باز هم عقد موقت ولی او مجرّد بود و در سن 37 سالگی هنوز زن نداشت.

هزینه خرید کراک را چگونه تهیه می کردی؟

از هوشنگ یعنی همین شوهر سوم می گرفتم.

می دانست که برای خرید مواد می خواهی؟

بله، البته ناراحت می شد و از من می خواست اعتیاد را ترک کنم. قول داده بود اگر اعتیاد را ترک کنم، عقد رسمی بخوانیم و او دیگر با زنی جز من، ازدواج نکند.
با تمام مخارج اعتیادت، نمی توانستی مخارج زندگی امیرسام را تأمین کنی و او را کنار خود ببری؟
(ماهرخ سکوت می کند. حرفی ندارد که به عنوان یک مادر بگوید.)

چرا به زندان آمده ای؟

هوشنگ با یک پیرمرد عابر پیاده تصادف کرده بود، ماشینش از دو روز قبل بیمه اش تمام شده بود و پول زیادی هم برای تأمین هزینه بیمارستان آن عابر نداشت. یک ماه بود که به زندان افتاده بود و من هیچ خرجی نداشتم. به هر راهی فکر می کردم. ماشینش در آن تصادف به تیر چراغ برق خورده و خسارت دیده بود. برادرش می خواست ماشین را از پارکینگ پلیس ترخیص کند و بفروشد و کمی از دیه را تأمین کند.

راستش را بگویم خودم هم از اعتیاد خسته شده بودم. نمی توانستم در آینه به صورت درمانده ام نگاه کنم. می خواستم به خاطر مواد، دست به هر خفتی بزنم. یک روز از روی بدبختی اعتیاد و ناچاری، کنار خیابان سوار ماشینی شدم. به راننده گفتم ابتدا باید کراک بزنم.

 با خود فکر می کردم به بهانه ای از ماشین فرار می کنم و به خانه اش نمی روم. از زیر صندلیش بسته ای به من داد تا مصرف کنم، اما یک دفعه ماشین پلیس را پشت سرمان دید. بعد از چند دقیقه فرار، بسته دیگری به من داد و گفت این هم مال تو ولی می شناسمت، فردا همین جا می آیم دنبالت، برایم نگه دار! یک لحظه سرعت ماشین را کم کرد و هر دو بیرون پریدیم و دویدیم.

 پلیس هم دنبالمان بود ولی آن مرد غیبش زد و من که نمی توانستم بدوم، دستگیر شدم. تازه فهمیدم آن ماشین سرقتی بوده، یادم رفت مواد را گوشه ای پرت کنم. از جیبم پیدایش کردند، 5 گرم کراک بود، البته موضوع مهمتر اتهام سرقتم است که فکر می کنند من آن مرد را می شناسم. از سوی دیگر من یک اتهام سرقت هم دارم که قبول حرف هایم را مشکل می‌کند.

مگر او نگفت تو را می شناسد؟

من او را ندیده بودم، شاید می خواست این طوری هم از دست پلیس فرار کند هم مرا بترساند تا اگر فردا دوباره آن جا رفتم، مواد را به او برگردانم.

حکم صادر شده؟

نه، بلاتکلیف هستم. باید آن مرد سارق ماشین دستگیر شود تا بی‌گناهیم را اثبات کنم.

هوشنگ از زندان آزاد شده؟

بله، خانواده اش کمک کردند تا رضایت پیرمرد عابر را جلب کرد و آزاد شد. البته کسی نمی داند که ما صیغه محرمیت خوانده ایم و می خواهیم با هم ازدواج کنیم، می دانم خانواده اش اجازه چنین ازدواجی را به ما نمی دهند.

برای بعد ازآزادی، تصمیمی گرفته ای؟

می خواهم خانواده شوهرم ببینند که من معتاد نیستم و سالمم. شاید وقتی ببیند اعتیاد را ترک کرده ام، حاضر شوند با پسرشان به صورت رسمی عقد کنم و بعد امیرسام را پیش خودم بیاورم و خرجش را بدهد. شاید هم قبول نکند ولی با علاقه ای که به امیرسام و شوهرم دارم، تصمیم به ترک اعتیاد گرفته ام. همیشه دوست داشتم امیرسام بزرگ شود و به مدرسه برود ولی... .

در اینجا وقتت را چگونه می گذرانی؟

من تازه آمده ام. اما می خواهم در یکی از کلاس های هنری ثبت نام کنم تا بعد از آزادی، یک حرفه یا هنری بلد باشم و کار کنم.

برای ادامه زندگیت چه تصمیمی داری؟

امیرسام رادوباره از بهزیستی می گیرم و خودم بزرگ می کنم. سر کار می روم تا مخارج درس و تحصیل امیرسام را فراهم کنم. اگر شوهرم به صورت رسمی با من ازدواج کند، می توانیم سه تایی با هم زندگی کنیم. نمی دانم... خانواده اش موافق نیستند. اگر به خاطر شوهرم زندانی شدم تا مواد را کنار بگذارم، بعد از آزادی، به خاطر آینده فرزندم، دیگر به سراغ موادمخدر نمی روم.

برداشت آخر:

با گوشه روسری، اشکش را پاک می کند. می داند که هوشنگ نمی تواند او را به خاطر زندانی شدن دوباره ببخشد. حتی اگر قصد او فقط تهیه مواد و بعد فرار بود، اما این موضوع نمی تواند برای هوشنگ قابل قبول باشد. او می خواست این زن را از ورطه اعتیاد دور کند ولی او خود با گام گذاشتن در مسیری تاریک می خواست بیشتر غرق شود.

وقتی اعتیاد به زندگی ماهرخ وارد شد، مهر و علاقه مادری از آن رخت بربست. او می توانست کار کند و شرافتمندانه فرزندش را بزرگ کند ولی با وجود اونمی توانست ساعت ها در کنار بساط کراک، در خاکسترها سیر کند! پس با بهانه قرار دادن نا توانی مالی، او را از خود راند. وقتی در دام کراک افتاده بود، مثل همه معتادان، اصلاً یادش رفته بود که برای فرزندش آرزوها داشت. درس و تحصیل و یافتن شغلی مناسب و بعد دیدن او در لباس قشنگ دامادی!

وقتی ماهرخ طلاق گرفت، می توانست با هدف زندگی شرافتمندانه در کنار پسرش، زندگی سالمی داشته باشد ولی کراک مدتی او را از این زندگی و هدف دور کرد. امید داریم او با درس گرفتن از این دوره تلخ زندگیش، هدف خود را فراموش نکند و به خاطر آواره نشدن امیرسام، برای همیشه این مواد خانمانسوز را که به خاطر آن، زندگی با همسر اولش از هم پاشید، کنار بگذارد. امسال امیرسام به کلاس اول ابتدایی می رود و مادرش باید نشان دهد که اراده ترک اعتیاد را دارد و می تواند با همان مهر مادری، دیو وسوسه دوباره معتاد شدن را از پا درآورد و از بین ببرد!
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار