به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، رامبدجوان از نمونه بازيگراني بود كه پله پله بالا آمد و در اين مسير به قول خودش همه كاري كرد.او خودش را محدود به ژانر مشخصي نمي كند با اينكه تصوير خيلي از افراد از وي همان پسرك شوخ طبع و سربه هواي «خانه سبز» است.اما همين بازيگر و كارگردان طنزپرداز در جشنواره سي و يكم فجر برنده سيمرغ بلورين بهترين بازيگر نقش مكمل مرد در نقشي جدي براي فيلم «گناهكاران» شد.
او در نمايش «ديوار چهارم« اميررضا كوهستاني خوش درخشيد و حالا هم مشغول تدريس در آموزشگاه بازيگري و آمادگي براي ساختن فيلمي است كه مي گويد متفاوت است.يك كافه اي در شهر،ميزبان روزنامه بهار و رامبد جوان بود كه با انرژي و شوخ طبعي بي حد و حصرش از اميد به آينده مي گفت و اينكه زندگي بدون ريسك برايش حكم كار كردن در بخش بايگاني يك اداره را دارد.
آقای جوان شما سـال خوب و موفقی را پشت سر گذاشتید...از چه جهتی این را میگویی؟
سیــمرغ بلورین گرفتید، در تئاتر موفق بودید .
راست میگویی. یاد اینها نبودم. سال موفقی بود. خب بس است دیگر! در تئاتر و سینما اوضاعم خوب بود دیگر. انتظار بیشتر از این از من دارید؟
ماجرا این است که شما یک نقش جدی را خوب بازی کردید و پیش زمینه ذهنی ما در سینما و تلویزیون از شما نقشهای جدی است. اصلا چه شد بازی در نقش پلیس را که اتفاقا منفی است بازی کردید و به ریسک آن ماجرا هم فکر نکردید... البته فکر کنم کلا خیلی به ریسک اهمیت نمیدهید...ریسک چیز مفهومی برایم نیست. ماجرا این است که من به ریسک توجه نمیکنم و اتفاقا کارها هرچه ریسکش بالاتر باشد برایم هیجانانگیزتر است. ولی این بخش انگار شبیه زندگی است.
زندگی پر از هیجان است. هیجان نه به این معنا که من بروم بانجی جامپینگ کنم تا حالم خوب شود، من کلا ترس از ارتفاع دارم. یا کاری کنم که آدرنالین در خونم ترشح شود. منظورم از هیجان این است که وقتی شبیه یک کارمند بایگانی زندگی بکنم و یک چیز روتین و بیفراز و نشیب که میتواند حوصلهات را از خودت سر ببرد، من نمیتوانم اینطور زندگی کنم و همیشه سعی میکنم فراز و نشیبهایی را ایجاد کنم که احساس میکنم به زندگی ام و شعور و درک و سن و دریافت من میگوید باید داشته باشم.
اما پروژههایی هم که راهاندازی میکنم میتواند بخشی از این هیجان را ایجاد کند. مثلا فیلم بعدی که برنامهریزی ساختش را کردهام این قابلیت را دارد. هر دو فیلم آینده من مضمون و مدلی دارد که تا به حال شبیه آن ساخته نشده و فیلمنامه سومم هم شبیه فیلمهایی که میبینیم نیستند و در نتیجه وقتی تو شبیه دیگران رفتار نمیکنی دشمنداری و یک سری طرفدارهای غلو شده و غیرقابل کنترلداری که جریان را از دست تو خارج میکنند .
و چنان از تو طرفداری میکنند که تو میگویی اصلا قرار نبود این شکلی شوی و برای همین دشمنانت دشمنتر میشوند و علیه تو سوءاستفاده میکنند و اصولا منتقد پیدا میکنی و عدهای از آدمها خوششان نمیآید تو شبیه آنها نباشی و از تو ایراد اضافه بودن و غلط بودن میگیرند و میخواهند بگویند این روش تو غلط و نادرست است. خب وقتی تو شروع به کار دیگری میکنی همه اینها را به جان میخری و اطرافت ایجادشان میکنی. مثلا برنامه «گپ».
من برای این برنامه هم به شدت مورد تشویق قرار گرفتم و هم به شدت فحش خوردم. میگفتند بازیگرها مگر که هستند که راجع به خودشان اینطور حرف میزنند یا اصلا چه اهمیتی دارند که حرف بزنند و کلیت ما را زیر سوال بردند.
فیلمهای بعدی من این قابلیت را دارند و در نتیجه برای من هیجان ایجاد میکنند و کاری میکنند که من احساس کنم در حال انجام کاری هستم که قرار است سر و صدا ایجاد کند. به نظر من ریسک خیلی واجب است و همه ما نیاز داریم که یک دور خودمان را بتکانیم.
اگر این ریسک باعث شکست شود چطور؟ریسک که به معنای با چشمان بسته پریدن در سیاهی نیست. ریسک این است که بدانی چه کار میکنی اما عواقبش دقیق برای تو معلوم نباشد. یک جوری از خودت استفاده و رفتار کنی که بدانی قرار است واکنشهای همیشه را نگیری. من اگر یک فیلم کمدی بازی میکردم چه اتفاقی میافتاد؟ به هر حال برای همه مفهوم و عادی بود. یا خیلی دوستش داشتند یا نداشتند. اما من کاری نمیکنم که اصلا دوستش نداشته باشند.
وقتی من فیلمنامه «گناهکاران» را خواندم به نظرم فیلمنامه خوبی آمد. نقش جذابی بود. نقش پلیسی را داشتم که تا انتها نماینده حق بود و ته داستان میفهمی همه چیز زیر سر آن است. خب این وجه در بازیگری و درام جذاب است و میدانستم کار خوبی است و گروه و عوامل خیلی خوبی بودند. مثل فیلمبردار، تدوینگر و کارگردان خوب.
چطور سراغ شما آمدند؟از آنها بپرس. من ازشان نپرسیدم. من این سوال را وقتی از کسی میپرسم که فیلمنامه مزخرفی به من بدهد.
شما فیلم را دیدید؟یک بار در جشنواره.
چه شد که آخرش تغییر کرد؟اتفاقی که میافتاد این بود که من بعد از ترفیع و تشویق میروم منزل. بعد آقای قریبیان را میبینیم که وارد اتاق میشود و در بسته میشود. در یخچال را باز میکنم و دوربین نشان میدهد یک تیر از گلویم در میآید و حتی فرصت نمیکنم برگردم و میخورم زمین و پشت من آقای قریبیان ایستاده. فیلم روی خرخره من تمام میشود.
ایراد گرفتند که این پلیس اجازه ندارد خودسر در حالی که قانون هم به او گفته خلع درجه شده مجرم را بکشد. قانون باید اینکار را بکند و این به نظرم تصمیمگیری عجیبی بود که پلیس خوب آنقدر ناموفق و پلیس بد آنقدر موفق باشد. آن هم درپلیس ما لااقل آدم بد داستان باید مجازات میشد.
شما نویسندگی میکنید، کارگردانی میکنید، بازیگری میکنید...برف هم پارو میکنم. (خنده)
همهچیز را در واقع تجربه کردهاید و از طرفی هم ما شما را در شمایل بازیگر تئاتر میبینیم. شما خودتان را چه تعریف میکنید؟من آدم باحالیام. (خنده) این تخصص من است. به خدا راست میگویم... مهم است که تو بلد باشی باحال باشی و من واقعا بلد هستم.
در سینما باحالها کم هستند؟برای همین میگویم باحال هستم در غیراینصورت میگفتم سینماگرم.
من به این فکر میکنم که رامبد جوان از «همسران» تا به امروز خیلی آهسته و پیوسته قدم برداشته است. استاندارد بازیگری در ایران خیلی ایدهآل نیست و معادله مشخصی هم ندارد، کلا خیلیها سینماگران را به سیمرغدارها و سیمرغ ندارها تقسیم میکنند. رامبد جوانی که سیمرغ دارد با رامبد جوانی که سیمرغ ندارد چقدر فرق کرده؟فرقش یک سیمرغ است! راست میگویی؟ واقعا سیمرغ اهمیت دارد؟
بله خب. میآید روی قیمتتان!نه! من ترجیح میدهم راجع به آن فکر نکنم.
چرا سیمرغ را نرفتید بگیرید، چون راجع به آن فکر نمیکنید؟نه بابا. سر «دیوار چهارم» بودم. تو که میدانی سرتئاتر بودم. حاشیهسازی نکن.
من چند تئاتر دیدم از شما. کالیگولا، «گذشته»، دیوار چهارم. در کالیگولا نقش معتمد دربار که روی ویلچر بود را داشتید. در گذشته نقش مردی را بازی میکردید که عشق پیشینش آمده تا امروز او و عشق امروزش را بکشد. در دیوار چهارم نقش همسر خانم جواهریان و همینطور آن مترجم جنوبی را بازی کردید.و همینطور نقش نگار جواهریان را بازی کردم.
بازی کردن شخصیتهای مشهور تاریخی و نمایشنامهها و درامهای مشهور برایتان چقدر اهمیت دارد؟واقعیت این است که آدم همیشه باید در کار خوب باشد. من به بازی در کار ناموفق علاقه ندارم و عصبی میشوم وقتی کارم ناموفق است. من بیشتر به کار موفق فکر میکردم.
در دیوار چهارم فکر میکردید تماشاگر 45 دقیقه تحمل کند ایستاده نمایش را ببیند؟برایمان سوال بود و ما میخواستیم تماشاچی را جابهجا کنیم و مطمئن بوديم همراهی میکنند. این هم یک جور ریسک بود...
وقتی گفتند شما قرار است در این تئاتر بازی کنید خیلیها فکر کردند چرا آقای کوهستانی برای نمایشش از یک ستاره استفاده کردند. و آیا رامبدجوان از پس این کار برمیآید؟ از قضا شما از پس نقش از لحظه ورود به سن برآمدید. چقدر کارگردانی کوهستانی مهم بود؟ شما بازیگردانی شدید؟ یعنی آیا حرکت دستهای شما و اکتهای شما همه با هماهنگی بود؟ببین امیررضا کوهستانی این شانس را داشت که یک بازیگر خیلی خوب را انتخاب کرده بود! این را واقعا میگویم و خودش هم به این مسئله اشاره میکند. و من هم این شانس را داشتم کهگیر یک کارگردان و نویسنده درجه یک افتادم. کوهستانی از دید من یک نابغه است و اتفاقی که میافتد این است که متن کوهستانی بسیار بینظیر و دقیق بود و این نوع اجرا کاملا تکلیفش مشخص بود. مثلا حرفهایی که ما راجع به نوع بازیگری کار با نگار و امیررضا میزدیم، اگر آنها را جمع کنی شاید نیم ساعت نشود.
در نتیجه کارگردانی امیررضا در متنش اتفاق افتاده بود و وقتی ما کار را میخواندیم میدانستیم قطعا یک سکونی دارد و تو نمیتوانی اکت کنی و تغییر پز دهی و کنتراست ایجاد کنی. اصلا قرار نیست و نمیشود! این کار نیاز به یک تمرکز غریبی داشت و نگار میگفت مثل خواب است و انگار تو در حضور جمع میخوابی و تعبیر من این است که انگار داشتم 45 دقیقه نماز میخواندم، برای من شبیه یک نیایش بود. میزان تمرکز و نوع برخوردت با ماجرا شبیه ذکر گفتن بود. در نتیجه تو ذکر را معلوم است چطور میگویی. ذکر را نمیشود با ملحق زدن گفت.
برخوردتان با تئاتر چقدر جدی است؟اینقدر! (با دستش حجمی را نشان میدهد) مثلا یک متر. (خنده)
من میدانم سینما خیلی برایتان مهمتر است. اصلا چقدر تئاتر برایتان حیاط خلوت است؟نه، حیاط خلوت نیست. اگر حیاط خلوت بود که من 100 شب اجرا نمیکردم. من همانطور که اولش گفتی در هنر همه کار میکنم. بازیگری، اجرا، کارگردانی، نویسندگی... این حق من است.
من حق خودم میدانم همه جای حرفهام که دلم بخواهد و دوست داشته باشم بروم. اگر من فردا دلم بخواهد فیلمبرداری کنم میروم یاد میگیرم و اینکار را میکنم. این حق من است و کسی وجود ندارد این حق را از من بگیرد. منتها این حق برای همه وجود دارد که قضاوتش بکنند. دلم نمیخواهد یک کار بد بکنم که از دید همه و اول از همه خودم احساس ناموفق بودن بکنم.
تا به حال احساس ناموفق بودن کردهاید؟بعضی وقتها.
کدام کار؟نمیدانم. مهم نیست، مثل ظرف تمیزش میکنم. میتوانم گندکاریهایی را که در کارم میکنم تمیزش کنم. با کار بعدی جبرانش میکنم.
یکی از دلایلی که کارهای بدتان در اذهان نمیماند شاید این باشد که مردم دوستتان دارند...
بله، خدا را شکر. خیلی نکته مهمی است. من را خیلی زود میبخشند و ناز میکنند. البته من سوءاستفاده نمیکنم...
انتخابهایتان در سالهای اخیر بهتر شده...شعورم رفته بالا، بزرگ شدهام. هم با تجربهتر شدهام...
کارهای دیگری هم میکنید؟در موسسه امیرشهاب رضویان هفتهای دو روز کلاس آموزش و هفتهای یک روز در یزد درس میدهم و آنقدر برایم لذتبخش است که حد ندارد... الان دارم چیزهای جدید کشف میکنم.
در این مدت انگار کسی دستتان را نگرفته باشد...نمی شود کسی نباشد، اما قطعا خودم زحمتم را کشیدهام. امکان ندارد کسی پیشروی کند بدون اینکه کسی در آنها پیشروی کند...
از جایی به بعد سراغ چیزی رفتید که صرفا بازیگری نبود. انگار میخواستید خودتان را به خودتان ثابت کنید. شما کارگردان جدی هستید.تازه مانده هنوز...
اوضاع سینما چطور است؟بد. افتضاح.
چرا؟بد گذشته به سینما. خیلی بد گذشته...
تقصیر شما نبود؟نه... البته ما نبودیم. همهاش دعوا بود. همه با هم دعوا دارند. ارشاد با حوزه، حوزه با سینماگران. بعد همه شدهاند متولی اسلام و اخلاق و جامعه. حوزه چرا باید فکر کند مسئولیت اخلاق جامعه را دارد؟
بعد ارشاد فکر میکند همه بیاخلاقند؟ چرا آنقدر سانسورمان میکنند. هرکس بخواهد کاری بسازد میگوید این به فلان صنف فحش داد. یک عده شاکی میشوند میریزند تحصن میکنند. وقتی روسا و مسئولان یک موضوع در جامعه با هم دعوا دارند، بچهها هم میریزند وسط و فضا شیرتوشیر میشود.
شما چرا وظیفه خودتان ندانستید در این دعوا شرکت کنید؟وقتی دعوا میشود تو یا کتک میخوری یا کسی حرفت را نمیشنود یا مجبوری موضع بگیری. من اهل دعوا نیستم و اعتقادی به این دعواها ندارم. این را خیلی جدی میگویم. آرزو میکنم خداوند به تمام کسانی که دعوا میکنند حال خوب دهد و به راه راست هدایت کند. وقتی آنقدر روی خودت باور داشته باشی که حق داری و پایش بجنگی اتفاقا باید بنشینی و فکر کنی.
اصلا همین که حوزه و ارشاد آنقدر به خودشان حق میدهند دعوا کنند و آنقدر این آدمهای سینماگر طفلک و بیپناه را بزنند و پدرشان را دربیاورند و نابودشان کنند در کدام دین خداوند و تعریف انسانی چنین چیزی وجود دارد؟ تو به چه حقی آسیب میزنی؟ که این حق را در جهان میدهد؟ من خیلی متاسفم برای دورهای که گذراندیم و آرزو میکنم سال بعد اینطور نباشد...
برای شما هم این دعوا ضرر داشت؟بله. فیلمم را نساختم.
تکلیفش چه میشود؟سال بعد میسازم...
اما بیکار نبودید؟من وقت فیلمسازی داشتم و میخواستم فیلم درجه یک بسازم و بعد به تو میگویند این فیلم را نساز. به چه حقی؟
اصلا فکر میکنید استعدادتان در کدام یک از کارهایی که میکنید بیشتر است؟کارگردانی.
اما بازیگر خوبی هستید؟بله. اما خودم را در کارگردانی خیلی جدی میبینم.
در تمام این مدت میبینیم شما قدرت بازیگری بیشتری پیدا کردهاید. چقدر بازی در تئاتر در بروز استعدادهای بازیگری موثر است؟استعدادهای بازیگری را نمیدانم اما اتفاقی که میافتد این است که ورزیدهتر میشود و شاید چون ورزیدهتر شوی باید شش دانگتر کار کنی و در نتیجه باید جنبههای دیگر خودت را بروز دهی و اصولا جای خوبی است برای کار. تئاتر خیلی جای لذتبخشی است.
اما پولش چه؟پولش خیلی خیلی کم است. من بلد نیستم با پول تئاتر زندگی کنم. چون من خرجم کم نیست. من دوست دارم خوب زندگی کنم، اهل خوبزندگی کردن هستم. من دوست دارم به خودم مثلا یک سفر خیلی خوب خارجی را هدیه بدهم، یا یک ماشین خوب و خانه خوب. چون دوست دارم با آنها حال کنم...
در «گناهکاران» کاندیدا شدن شما برای نقش مکمل کمی عجیب بود، چرا نقش مکمل؟نمیدانم...
یعنی کلا این جایزه برایتان مهم نیست؟چرا، اتفاقا میخواستم بگویم چون جایزه گرفتم دیگر مهم نیست. اگر جایزه نگرفته بودم میگفتم چرا من را در نقش دوم کاندیدا کردهاند. اما چون جایزه گرفتهام دیگر نقش یک و دو بودنش خیلی مهم نیست.
پس جایزه برایتان مهم هست...برای همه مهم است.
خب اولش گفتید نیست...
نه، گفتم به آن فکر نمیکنم. برای هرکسی جایزه تعیینکننده نیست. اینطوری نگاه نمیکنم که من قبل از جایزه با حالا چه فرقی میکنم. آدم خیلی دوست دارد مورد توجه قرار بگیرد...
بیشتر از این؟خب دوست دارم تا آخرین لحظه زندگیام مورد توجه باشم. اگر این اشتیاق را نداشتم اصلا در سینما نمیآمدم. بازیگرها عاشق تعریف و تمجید هستند.
خوب است که در خیابان آدم را بشناسند؟خیلی. ببین تو فکر کن از ساعتی که از خانه خارج میشوی، همه به تو لبخند میزنند و با تو سلامعلیک گرم میکنند و این لابهلا عدهای میگویند: خیلی دوستت دارم! خب این خیلی کیف میدهد. شارژ میشوی تا بخوابی. خیلی باحال است و کیف میدهد...
تفکیکی بین تلویزیون و سینما ندارید؟
بعضی بازیگرها هستند که متاسفانه تا مرز جنون به غلط این تعبیر را دارند که من فقط جلوی دوربین 35 بازی میکنم. این جمله را من زیاد شنیدهام. یا مثلا سریال بازی نمیکنم چون ویدیو است.
خب الان جالب است که در سینما ویدیو آمده. تو ویدیو بازی میکنی و بعد تبدیل میشود. یا مثلا این همه دوربین 35 مزخرف ساخته شده. مگر به دوربین و قطع و فرمت است؟ مثلا این آقای عکاس بگوید من فقط آنالوگ کار میکنم. اصلا آدمهایی که این مرزها را قائل میشوند به نظرم آدمهای کوتولهای هستند...
موفق شدید که در هر چارچوبی کوتوله نباشید؟خیلی! مدام بسکتبال بازی میکنم و شیر میخورم. اما واقعیت این است که من یک قولی به همه میدهم و آن این است که کارهایی را که میکنم دوست دارم.
در نتیجه این علاقه من به کار باعث میشود تماشاچی خیلی حالش بد نشود. من با عشق و علاقه زیاد کار میکنم. ببین مثلا «گپ» میتواند خیلی برنامه معمولی باشد اما مثل ایده درخت کاشتن در آخر کار از عشق و علاقه به وجود میآید.
از کار تکنیسینی نیست؛ اینکه تو محیطزیست را دوست داری و به نظرت بازیگرها آدمهای مهمی هستند و خوب است این آدمهای مهم برای جهان کار دیگری بکنند. و چقدر قشنگ است مثلا آقای رشیدی یک نهال بکارد. به نظرم این عشق به همه اینهاست...
آخر این کار برایتان چیست؟ میخواهید همیشه امتحان کنید و در ژانرهای مختلف کار کنید؟من فعلا مولتی آپشن هستم و همه جنبهها را دارم و میخواهم با همهاش کار کنم.
برنامه بعدیتان چیست؟یک کاری برای تاکسیرانی میخواهم بسازم که احتمالا اسمش تاکسیمتر میشود که یک جور معیار برای موضوعی که میخواهیم میشود. فعلا 15 قسمت پنج دقیقهای میسازیم که فرهنگ استفاده از تاکسی برای مردم جا بیفتد و دو تا فیلم در برنامهام دارم کار میکنم و امیدوارم مثل 91 نشود و بتوانم بسازم. و یک سریال کمدیپلیسی را با سیما فیلم قرارداد بستهام و آدمهای عجیبی مثل حسن معجونی و مهدی کوشکی آن را مینویسند.
یک فصلش را بهرام عظیمی مینویسد و یک فصل را شاید محراب قاسمخانی بنویسد و چیزی که وجود دارد این است که من یک گروه دارم به اسم «ایده میده» که این گروه ایدهپرداز هستند. هم مثل چاقو ماقو! هم ایده میدهند! که اینها خل و دیوانههای خیلی باحال و یارهای من هستند و در طول سال با من کار میکنند و چیز لذتبخشش این است که مال من است...
پیر نشدید؟نمیدانم. به آن فکر نمیکنم. توی همین گروه ایده میده یکبار یک دختر 17،18 سالهای گفت آقای جوان میشود من زودتر بروم فردا صبح امتحان دارم. گفتم باشه برو مگر نخواندی؟ گفت چرا استادم خیلی گیر میدهد و پیر است. گفتم مثلا چندسالش است؟ گفت نمیدانم همسن شماست! گفتم برو نبینمت...
از پیری میترسید؟بله به خاطر اینکه به طور ناخودآگاه محدودم میکند. اما مطمئنم آن سن با خودش مکانیسم فکری مناسبش را هم میآورد.
چون دیگر نمیتوانید از دیوار راست بالا بروید؟دقیقا! البته فکر کنم در آن سن خیلی هم نیاز به از دیوار راست بالا رفتن نداشته باشم.
آخرش که چی؟یکی از مخربترین سوالهای جهان «که چی» است! هر موقع گفتی «که چی» سریع خودت را ببند به تخت، چون داری دچار یک بیماری عجیب میشوی. و هیچ جوابی برایش به وجود نمیآید.