به گزارش گروه وبگردي باشگاه خبرنگاران   به نقل از سايت شهيد اويني ؛شهید شرعی هرچند روحانی بود اما در جمع بچه های مهندسی جهاد مسئول تبلیغات و نماز جماعت نبود. پیک موتوری بود و تیکه کلام همیشگی اش این بود که: «بگویید چه کار کنم؟»در کنار این کار البته وظایف یک روحانی را هم انجام می داد. آنچه از پی می آید صحبت های او در شب شهادتش است پیرامون هنر و تکلونژی مبتنی بر انقلاب اسلامی. این صحبت ها سال ها در نوار کاستی مهجور مانده بود.حکمت های بر آمده بر زبان شهید شرعی،پرتویی از انوار الهی بود که روزهای آخر، در قلب و کلامش متجلی شده بود.این ؛ مصداق کامل همان حدیث رسول اکرم (ص) است که: هر کس 40 شبانه روز با اخلاص عمل کند، خداوند چشمه های حکمت را در قلب او می جوشاند و بر زبانش جاری می کند.  
 
 بحث هنر یکی از مسائلی است که در انقلاب هنوز که هنوز است حل نشده است. چند دلیل در این باره وجود دارد.یکی اینکه هنر به معنای رایج روزش معمولا در سیطره کسانی بوده که ارزشهای اسلامی برایشان جا افتاده نبوده و بعد از انقلاب هم طبیعی بود که تا مدتی آنها صحنه گردان مسائل هنری باشد.اما مسئله بسیار مهم تر این است که ما تا مدتی بعد از انقلاب و حتی الان هم در یک محدوده‌ای ، علوم انسانی را به عنوان یک علم نگاه می کنیم. فکر می کردیم همان روابطی که در فیزیک و شیمی کشف کردیم و یا آنچیزهایی که در فیزیک کیهانی و هسته‌ای دسترسی پیدا کردیم، همان روابط هم در علوم انسانی حاکم است.هر چیزی که به نام علم مطرح می‌شد، تقریبا برای همه غیر قابل خدشه بود.مخصوصا در این قرون اخیر که هجوم فرهنگ استعماری را شاهد بودیم.(یعنی هجوم روشنفکری غرب زده و شرق زده که هر دوی آنها به یک ریشه الحادی مشترک بر می گردند که بحث آن یک بحث جداگانه‌ای است.)

یک حالت خودباختگی‌ای در مقابل جهان علم برای ما به وجود آمده بود، هر چیزی که از موضع علم بیان می‌شد، خودمان را در مقابلش خلع سلاح می‌دیدیم.
هنر وقتی که بعد تخصصی پیدا می‌کند، دقیقا چیزی می‌شود شبیه علم که مختص صاحب نظران است و دیگر آنجاهایی که صحبت از سبک‌های هنری می‌شد، بچه‌های مذهبی اجازه اظهار نظر در این موارد را نداشتند. به عنوان یک امر تخصصی کسانی باید ابراز نظر می‌کردند و صحنه گردان نظرات هنری بودند که یک مراحلی را گذرانده باشند و به عنوان متخصص این امر شناخته شده باشند.

اما هنر به معنای مفهوم گسترده‌‌ای است که در کلیه روابط انسانی سایه می افکند؛ چون اساس مفاهمه بشری است.وقتی ما یک مفهوم را به گونه‌ای که دل نشین باشد، به دیگران منتقل می‌کنیم یعنی کار هنری ارائه می‌دهیم.کار هنری، کار انتقال مفاهیم است و اصلا در رابطه با مفاهمه است که هنر مفهوم پیدا می‌کند. هنر به عنوان یک ابزار مهم روابط انسانی دقیقا چیزی است که باید زیر مجموعه مفاهیم اسلامی باشد و اگر ما اینگونه با هنر برخورد کنیم، اساسا قالب‌های هنری را تغییر می‌دهیم و تغییر می‌کند، چه بخواهیم  و چه نخواهیم.اگر بپذیریم هر آنچه که در غرب می‌گذرد، به عنوان هنر، چه در بحث هنرهای هفتگانه و چه در حوزه‌های عامیانه آن، دقیقا در رابطه با این است که یک ایده، یک پیام و یا یک مفهوم از هنرمند به هنرپذیر منتقل می‌شود، هنر ابزاری می‌شود برای انتقال این مفاهیم. آن وقت اگر نقش ابزاری هنر پذیرفته شود، آن چیزی را که هنر منتقل می‌کند، بر این ابزار تاثیر خواهد گذاشت. مثلا در علوم تجربی اگر بنا باشد یک پیچ را که در یک شرایط خاص درون دستگاهی است را باز کنیم، می‌رویم سراغ آچار مخصوص خودش.یعنی یک جا آچار فرانسه به درد می‌خورد.یک جا آچار رینگ به درد این می‌خورد.چرا ؟! چون این محدود به شرایط خاصی است.آن شرایط خاص ایجاب می‌کند که ما ابزار خاصی را استفاده کنیم. شما هیچ گاه برای اینکه بخواهید مشخص کنید که یک قطعه گونیا هست یا نه از چکش استفاده نمی‌کنید ، از گونیا استفاده می‌کنید چون این کار ابزار خاص خودش را طلب می‌کند.در مفاهیمی که بین بشر و روابط بشری منتقل می‌شود، چه مفاهیم سخیف باشد و چه مفاهیم عالی، ابزار خاص خودش را می طلبد.به سیر تبلیغات تجاری غرب که نگاه می‌کنیم، برای این که روحیه اسراف گرایی را بیشتر گسترش بدهند، از ابزار تحریک قوای شهوانی(حالا یا حرص یا شهوت جنسی) استفاده می‌کنند.

مسائل و مسیرهای هنریشان، مکاتب کلاسیک هنری شان، بر اساس آن چیزی که مطلوبشان بوده شکل گرفته.

ما بعد از انقلاب که ضرورت کار هنری را حس کردیم؛ برای یک مدت طولانی - وشاید هم الان – فکر می‌کردیم که تکنیک یک ابزاری است که می‌خواهد مفهومی را منتقل کند، وقتی ما این مفهوم را عوض کنیم، می‌توانیم از این تکنیک استفاده کنیم.اما اگر روابط و ارزش‌ها و مفاهیمی که در اساس هنر هستند، تغییر بدهیم، هنرهم تغییر خواهد کرد. ما باید این را بپذیریم که انقلاب اسلامی دارای یک پیغام خاص است و در روابط بیرونی و درونی خودش را صاحب نظر می‌داند و معتقد است که یک انقلابی در تمدن بشری ایجاد کرده، هنر هم که یکی از جلوه‌های این تمدن است، دقیقا به عنوان یک زیر مجوعه باید تابع کل مجموعه تغییر پیدا کند. اینجاست که قالب شکنی در هنر خیلی اهمیت پیدا می‌کند.هر گونه قالب شکنی، با اطلاع از وضعیت هنر در جهان اهمیت پیدا می‌کند.نه تنها باید تکنیک‌ها را بشناسیم بلکه مبانی هنر را در جهان باید بشناسیم.وقتی که مبانی هنر را در جهان بررسی می‌کنیم، دقیقا بدون اینکه هیچ گونه حلقه مفقوده‌ای داشته باشد، می‌توانی روابط هنری را تا بینش فلسفی الحادی و مادی جلو ببریم.این پیوستگی میان بینش فلسفی الحادی و هنر درغرب و شرق وجود دارد. همین پیوستگی در بینش الهی و هنر اسلامی هم باید وجود داشته باشد که ما هنوز خیلی کم در این زمینه ها کار کرده‌ایم و معمولا کارهایی را هم که ارائه داده‌ایم، روی همان روحیه حزب اللهی بچه های معتقد و متدین بوده. این قالب‌های هنری رایج آن پیامی که جنگ و شهادت دارد را نمی‌توانند منتقل کنند.

وقتی می‌خواهیم دوربین را برداریم و شهادت را به تصویر بکشیم می‌بینیم این واقعیت به عنوان یک مفهوم دگم و عقب افتاده در مجامع هنری مطرح است. یعنی در معادلات هنری جهان هیچ جایگاهی برای این ارزش لحاظ نشده که بخواهد تکنیک‌های مناسب برای ارائه این مضامین ایجاد شود.وقتی هم که ما بر می‌گردیم به اینکه از همان تکنیک های تثبیت شده در جهان هنر برای بیان این واقعیت‌ها استفاده کنیم دستمان بسته است و همیشه کار نامناسب ارائه می دهیم.ما باید برویم هنر را هم زبان ارزش‌هایمان بکنیم. هر چیزی که نام هنر به خودش می‌گیرد باید دقیقا بر همان اساس تکنیک‌هایش کشف شود. ما زبان خاصی برای ارائه این مفاهیم لازم داریم و این زبان را نمی‌توانیم از شرق و غرب بگیریم چون داریم یک مفاهیمی را ارائه می‌کنیم که قابل ادراک برای آن ها نیست و آنها نیست و آنها نمی‌توانند تصویر و تصوری از آن داشته باشند تا اینکه بتوانند تکنیک مناسبی برای این مفاهیم ارائه کنند. این کار ماست و اگر این کار را نکنیم در معادلات فرهنگی جهان ضربه پذیر می‌شویم.


در هجوم فرهنگی‌ای که غرب و شرق برای ما ترسیم کرده، ما می‌خواهیم با ابزار فرهنگی دشمن کار بکنیم و ابزار فرهنگی دشمن را استفاده کردن به معنی این است که دشمن دارد ما را دور می‌زند.ابزار فرهنگی مثل ابزار نظامی نیست که مثلا بگوییم ما یک تانک از آنها گرفتیم و دقیقا یک ساعت قبل این در دست دشمن بوده و الان که دست ماست از آن علیه دشمن استفاده می‌کنیم. ابزار فرهنگی پیام خاص خود را هم دنبال خودش می‌آورد.
مساله اینکه سوژه های هنری سینمایی چطور شکل می‌گیرد، چرا هنوز حل نشده؟ ما هنوز نتوانسته ایم مساله استفاده ابزاری از زن در فیلم را که برای بالا بردن جذابیت است، حل کنیم؟ و از آن طرف هم نتوانسته ایم کارهای گیرا و جذابی را بدون اینکه ابزارهای آنها را به کار ببریم، ارائه کنیم و اگر هم شده بسیار کم رنگ است چون ما با ملاک ها و معیارهای آنها می خواهیم هنر اسلامی خلق کنیم. اصلا آن معیارها برای اینجا ساخته نشده است. مثل اینکه ما دماسنج را برداریم و بخواهیم طول را با آن اندازه بگیریم!
پدر و مادر در کنار حرم مطهر امام رضا علیه السلام آقا را به یگانه فرزند بزرگوارش جوادالائمه علیه السلام قسم می‌دهند که خدا فرزندی به آنها عطا کند و...محمد تقی در روز میلاد امام جواد علیه السلام به دنیا می‌آید.بعد از تحصیلات ابتدایی وارد حوزه علمیه قم می‌شود و دروس رسائل و مکاسب، به خصوص در عرصه علوم و کتب اسلامی را فردا می‌گیرد.در بحبوحه انقلاب، در کنار پدرش وارد درگیری‌ها می‌شود. پس از پیروزی انقلاب و با شروع دفاع مقدس وارد عرصه حفاظت از اسلام و انقلاب می‌شود.در آن زمان فرقی نمی‌کرد که شخص در چه لباس و جایگاهی است و همه با تمام آنچه در توان داشتند به صحنه می‌آمدند،از این رو محمد تقی هم به جمع سنگرسازان بی سنگر پیوست.

 محمد تقی در 28 سالگی که سن شهادت امام جواد بود و در روز شهادت آن امام، پشت خاکریز خط مقدمفجنوب کانال ماهی و با ترکش خمپاره به سوی لقلی معبود و جایگاه واقعی‌اش پرکشید.

صبح روز شهادت امام جواد علیه السلام بود که بچه‌ها هر کدام برای انجام کاری از سنگر‌ها بیرون آمده بودند.کربلای5 تازه شروع شده بود.یک نفر گفت: "بچه‌ها ،بیایید با یک شهید عکس بگیریم!"و منظورش این بود که از آن جمع ،حداقل یک نفرشان بالاخره شهید می‌شود.این عکس خاطره آخرین لحظات زندگی محمد تقی شرعی بود که ظهر همان روز شهید شد


 هنر هم همین طور است. وقتی که ماهیت مفهوم تغییر می‌کند، وقتی داریم یک چیز جدید را به دنیا عرضه می‌کنیم ، وقتی تمام ارزش‌ها یی که تا به حال در زندگی بشر مطرح بوده- مخصوصا ارزش هایی که بعد از رنسانس مطرح شده – دقیقا ارزش‌های مادی بوده و ما داریم ورای تمام اینها صحبت می‌کنیم دقیقا باید معادلات خاص خودش را هم ترسیم کنیم تا نتیجه بدهد. ما می‌آییم معادلات آن ها را برمی‌داریم، مجهولات خودمان را می‌گذاریم داخل آن معادلات و می‌خواهیم که آن معادله جواب بدهد. معادلمه‌مان نامعادله می شود. توازنش بهم می‌خورد، مخصوصا بچه‌های مسلمان در صحنه هنر این روحیه را باید داشته باشند. یعنی دقیقا بدانند این مفهوم چه زبانی را برای ارائه می‌پذیرد.روایت فتح یکی از این کارها ست. دقیقا قالب‌های هنری را شکست در ارائه مضمون. البته نمی‌خواهم بگویم این کاری است که دقیقا به تکامل رسیده اما به عنوان یک کاری که از طرف بچه‌های مسلمان ساخته شده در همان محدوده امکانات و توانمندی‌های خودشان موفق بوده. یعنی اگر توانستید در ارائه مفهوم جبهه و جنگ بیننده را به گریه بیندازد موفق هستید. اگر توانستید بیننده را پای تلویزیون میخکوب کنید موفق هستید.

کارهای هنری با موضوع جنگ را جاهای دیگر هم ارائه می دهند اما وقتی که می‌نشینید پای این فیلم‌ها می‌بینید چون مفهوم جنگ برای آنها مشخص نیست به جای اینکه بیایند معنوی‌اش کنند به مسلخ برده‌اندش.یعنی با همان معیار‌های هنری غرب و شرق خواسته‌اند این مفهوم را ارائه کنند. آن معیارها که آنجا به عنوان هنر مطرح می شده وقتی می‌آید در قالب ارزش‌های انقلاب تعریف بی هنری به خودش می گیرد.

این مسیر ارزش‌ها تا هنر الهی را(هر راهی که هست) ما باید پیدا کنیم و ادامه بدهیم. من وقتی روایت فتح را می‌دیدم کاری بود که معیارهای موجود هنر را ندارد اما پیامی را که باید از واقعیت برساند تا حد بالایی ارائه می دهد.

حالا جالب این است که همین بچه حزب اللهی ها مورد تمسخر و تحقیر اهالی هنر قرار می‌گیرند.این را ما باید بدانیم که اگر ما واقعا به مفاهیم والای انقلاب که دنیا را تغییر می‌دهد معتقد باشیم و اگر خودمان را وابسته این ارزشها حس کنیم، این تحقیرها اجتناب ناپذیر است که ما بزرگ شویم.این تحقیرها را ما باید به عنوان نشانه موفقیت کارمان تلقی کنیم. چون اگر کارمان موفق نبود آن کسانی را که با آن بینش دارند در حوزه هنر کار می کنند، نمی گزید. اگر کار ما در قالب هنری آنها ارائه می شد آنها می پسندیدند و اگر آنها بپسندند عیب است. چرا؟ چون آنها  با معیاری می‌پسندند که آن معیار با ارزش‌های ما تطابق ندارند.

در صحنه جنگ فرهنگی هم باید معتقد باشیم که داریم مفهوم جدیدی از زندگی و تمدن را ارائه می‌دهیم.مثلا آزادی در دیدگاه ما یک مفهوم جدید دارد که مساوی با بندگی و عبودیت در برابر خداست در حالی که در غرب رهایی مطلق است.مفاهیم دیگر هم همین طور است.اصلا به خاطر این مفاهیم جدید که ارائه کرده‌ایم جنگ ما ادامه دارد.اگر ما دست از ارزش‌هایمان برداریم مسلم است که فردا نه تنها صلح می‌کنیم بلکه تمام امکانات جهانی که الان از ما دریغ شده را کامل در اختیارمان می گذارند. مثلا اگر بگوییم نه شرقی، نه غربی را پس گرفتیم و همین ارزش‌های موجود جهان را بپذیریم، جنگ تمام می‌شود. در واقع جنگ تابع فرهنگ است.یعنی دقیقا مفاهیم فرهنگی در جنگ هستند که نمود نظامی پیدا کرده‌اند. اگر به این معتقد باشیم ، جنگ فرهنگی عظیم تر از جنگ نظامی است. لذا در جنگ فرهنگی که پیش می‌رویم، دقیقا باید قواعد جنگ نظامی را پیاده کنیم البته در بعد فرهنگی.

این را که گفتم مقدمه این روحیاتی است که الان در جامعه مشاهده می‌کنید. چون اجتماع را دو بعد اداره می‌کند،یکی روحیات جمعی است و یکی سازمان مدیریت جامعه. هر دوی اینها باید با هم هماهنگ باشند. الان این مشکلاتی که در ادارات ما وجود دارد به خاطر چیست؟ برای این است که ادارات مبانی‌ای بر ساختارشان حاکم هست(نه اینکه بر مدیرانشان بلکه بر روابط اداری )که این روابط  با روحیات جمعی اجتماع ما نمی‌خورد و اجتماع یک چیز دیگری را طلب می‌کند. آن سازمان‌ها هم با روابطی تنظیم شده‌اند که برای یک سری اهداف دیگر آماده شده‌اند و این دست شکسته وبال گردن انقلاب شده.وقتی یک فکر بتواند آن حالت جمعی را به وجود بیاورد و روحیه جمعی را بسازد،سازمان مدیریتی را هم به دنبال خواهد کشید. یعنی آن وقتی که روایت فتح ساخته می شود و آمار استقبال از جبهه بالا می رود در واقع دارد روی روحیه اجتماعی تاثیر می‌گذارد. وقتی استقبال از جبهه به خاطر روحیه جمعی زیاد شد،سازمان مدیریتی کشور را هم دنبال خودش می‌کشد. چون وقتی 500هزار نفر آمدند جبهه،دیگر نمی‌توانند امکانات وزارتخانه‌ها را بسیج نکنند. یا باید بگویند ما جنگ را قبول نداریم یا باید بسیج کنند. مدیران همه حزب الهی هستند اما روابط اداری حاکم مانع یک سری فعالیت‌هاست.چرا جهاد سازندگی بهتر و موثرتر از وزارت کشاورزی است.چون دقیقا سازمان مدیریتی‌اش هماهنگ است با روحیه جمعی.هر جا وزارت جهاد سازندگی نتوانسته کار کند به خاطر این است که به ضوابطی دچار شده که با روحیات جمعی سازگار نیست.

همت را بلند بگیرید،چه اشکال دارد،فکر کنید شما می‌خواهید روش‌های تحقق هنر اسلامی را ارائه بدهید؟چه اشکال دارد یک جوان مسلمان این طور فکر کند. باید نیت را بلند بگیریم و بدانیم که اسلام هنوز خیلی از قله‌ها را دارد که باید فتح بشود. در درگیری‌های نظامی محسوس است اما در جنگ فرهنگی این موضوع محسوس نیست،دشمن می‌آید دورمان می زند و آن وقت خودمان هم نمی‌فهمیم.اینجا دقیقا می‌دانیم که اگر کانال ماهی را یا مثلا قله‌های کله قندی را باید بگیریم، می‌نشینیم طرح می‌ریزیم و می‌گیریم، همینطور باید بدانیم در مواضع هنر هم باید یک جاهایی را باید فتح کنیم که فتح نشده باقی مانده به شرط اینکه با این درد برخورد کنیم.
در تکنولوژی هم همین‌طور است.اگر ما بدانیم که دنیا دارد از راه تکنولوژی ما را دور می‌زند می‌فهمیم که انقلاب باید یک جاهای دیگری را هم فتح کند و آن فتح دروازه‌های تکنولوژی است.

تکنولوژی را اگر بخواهیم با دست دراز کردن جلوی غرب و باز کردن روابط سیاسی بگیریم، آنها باز هم به ما نمی دهند و دقیقا در مرزهای سیاست با ما برخورد می کنند. لذا ما باید راه دیگری برای فتح این قله‌ها پیدا کنیم. در هنر، تکنولوژی و ... هم همین‌طور .همان‌طور که در مسایل نظامی هم به همین صورت است. اما مسائل نظامی ابزار خاص خودش را دارد. حوزه فرهنگ هم ابزار خاصی دارد که اگر از آن استفاده نکنیم به مقصود نمی‌رسیم.اگر ما هدف را شناختیم ابزار مناسب با آن هدف را تهیه می‌کنیم.مشکل است،اشکالی ندارد ولی وقتی بدانیم که نداریم، آن سوز فقدان مسائل ما را وادار می‌کند که برویم دنبال آن و این اولین قدم است. و از هیچ کس هم نباید انتظار داشته باشیم، جز بچه‌های مسلمان. و چه کسی هست که بیشتر از این بچه‌ها صلاحیت داشته باشد؟
 
این سخرانی در زمستان سال 65 ایراد شده است.
 
برچسب ها: شهید ، شرعی ، اوینی
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار