باشگاه خبرنگاران- ماري(برنيس برژو) درون يك خانه مندرس و قديمي در حومه پاريس،به همراه دو دخترش "لوسي" و "لئا" كه حاصل ازدواج اول او با يك مرد اروپايي هستند زندگي مي كند،"احمد"(علي مصفا) كه چهار سال پيش از زندگي در فرانسه و همين طور از زندگي با "ماري"خسته و افسرده شده بود و به ايران رفته بود، حالا براي انجام مراحل قانوني طلاق به فرانسه مي آيد و با ورود مردي به اسم "سمير" به زندگي "ماري" مواجه مي شود. "سمير" مردي متأهل و همسر يك زن فرانسوي بنام "سلين" است.
"سلين" پس از پي بردن به رابطه "سمير" و "ماري" خودكشي كرده و اكنون هشت ماه است كه در كما بسر مي برد. "احمد" هم در روز دادگاه و قبل از طلاق دادن "ماري" مي فهمد كه او از "سمير" باردار شده است. از طرفي "لوسي" هم به شدت در حال سركشي و مخالفت با ازدواج مادرش و "سمير" است تا اينكه با باز شدن پاي "نعيما" به ماجرا، يعني شاگرد خشكشويي "سمير"، حقايق تازه تري رو مي شود و ...
"احمد" ساكن حومه پاريس و "سمير" ساكن خود اين شهر است. پس "احمد" و "سمير" را در حالي با هم مقايسه كنيد كه پاريس و حومه پاريس با هم مقايسه شده باشند. حومه پاريس (مثل حومه بسياري از شهرهاي مدرن ديگر در دنيا) جايگاه سكونت مهاجران است يعني كساني كه هنوز پاريسي نشده اند.
"احمد" هم هنوز پاريسي نشده، فرانسوي نشده و هنوز يك دل در گرو ميهن خودش دارد. اما "سمير" كسي است كه كاملا مليت جديد را پذيرفته است.
كساني كه در شهرهاي اروپايي و با آمريكايي زندگي كرده اند اين را به خوبي مي دانند كه پاكستاني ها،هندي ها و بخصوص عرب ها چقدر راحت از وطن اصلي خود دل مي برند و بدون احساس غربت در شهر جديد زندگي مي كنند.
آنها كه در بدو ورود از معمولا تأكيدات تعجب برانگيزي بر پوشيدن لباس هاي شهر و كشور خودشان و همچنين نوع غذا خوردن بومي شان دارند، پس از مدتي نشان مي دهند كه تمام اين تعصبات سطحي و زودگذر است و رابطه آنها با وطنشان ريشه اي نيست اما ايراني ها با اينكه چه از لحاظ خلقت و چه از لحاظ اخلاقيات به فرنگي ها نزديكترند، اكثرا تا ابد قصد دست برداشتن از ايراني بودنشان را ندارند.
انسان حاشيه نشين و انساني كه در جايي هنوز شهروند نشده، نه اصالت موطن قبلي خودش را دارد و نه اصالت موطن جديدش را پيدا كرده است. "ماري" كه خانه او تاكنون گذرگاه سه مرد متفاوت بوده، نمادي از (توهم فرانسوي بودن) است. "احمد" و "سمير" هر دو تصميم درستي مي گيرند. "احمد" سعي مي كند به اصالت قبلي اش برگردد و "سمير" كه مليت خودش را از دست داده لااقل بايد به رفتارهاي اصيل مليت جديدش رو كند، نه رفتارهاي هنجارشكنانه اي كه از حومه ها و كومه هاي شهر فرنگ برآمده و تمام اخلاقيات را زير سؤال برده است، "احمد" به ايران بر مي گردد و "سمير" با ادكلن، يعني چيزي كه نمادي از پاريس كهن و اصيل است، به اتاق همسرش "سلين" مي رود تا براي او كه بيش از تكه بدني افتاده بر بستر، چيزي به نظر نمي آيد تا ابد صبر كند اما ديگر به دامان فساد بازنگردد.
به اين ترتيب "فرهادي" موضع خود را در برابر مهاجرت و خيانت روشن مي كند. او هر دو را نفي مي كند و درباره مهاجرت براي آنها كه آنقدر در مليت جديد غرقند كه امكان بازگشت برايشان وجود ندارد، لااقل بازگشت به اصالت گذشته خود فرنگي ها را توصيه مي كند، اصالتي كه اكثر اوقات خود فرنگي ها هم فراموشش كرده و به سمت هوچيگري هاي عصر جديد رفته اند.
"فرهادي"چه ما كه ايراني هستيم و چه آنهايي كه ديگر فرنگي شده يا از ابتدا بوده اند را دعوت می کند به یک بازگشت آگاهانه سمت گذشته چرا که گذشته در خود حاوی یک امنیت آرامش بخش اخلاقی است و پر از وفاداری و محبت است و باید آن را دوست داشت حتی اگر از آن و چیزی بیشتر تکه بدنی روی تخت بیماری باقی نمانده باشد اما اگر از تمام این موارد مثبت که در پرسپکتیو ایدوئولوژیک فیلم دیده می شود بگذریم، باید گفت گذشته اثری است که به لحاظ ساختار و تکنیک های قصه نویسی و کارگردانی علاقه مندان پر و پا قرص سینمای فرهادی را به شدت ناامید می کند. ریتم فیلم خیلی کند بود قصه دیر شروع می شد و نیم ساعت اول را می شد در جهل و پنج ثانیه خلاصه کرد و مابقی فیلم هم برای روایت شدن به نیمی از تایم سپری شده احتیاج داشت. شخصیت ها بیشتر از مهره های شطرنج به ما معرفی نمی شوند و برای همین است که مخاطب در طول کار بارها از رفتار هر کدام غافلگیر می شود. در ضمن این فیلم قلب نامنظمی دارد و خون به همه جای آن نرسیده چنان که سکانس ابتدایی با یک ریتم شور انگیز رمانتیک آغاز می شود اما در ادامه آدم ها فقط می آیند و می روند و حرف می زنند آیند و روندی که یه پاندول بچه خواب کن شبیه است و حرف زدن هایی که یا نق زدن است یا التماس یا درد و دل و یا بیانیه ای درباره ی وضعیت موجود.
غیر از سکانس ابتدایی و ریتم قابل قبول آن وقتی فیلم ادامه پیدا کرد و به یک سوم نهایی نزدیک شد یک بار دیگر ریتم کمی بالا می آید آن هم در جایی که تنها فراز هیجان انگیز فیلم واقع می شود.
تنها قسمت کاملا هیجان انگیز فیلم جایی است که لوسی به احمد می گوید یک روز قبل از خودکشی همسر سمیر او ایمیل های عاشقانه ی مادرش و سمیر را برای سلین فوروارد کرده است.
مابقی فیلم هم حرف حل این مساله می شود که آیا لوسی واقعا این کار را کرده؟
او چطور آدرس ایمیل سلین را پیدا کرده؟
آیا سلین آن ایمیل ها را خوانده؟
نعیما چرا با لوسی همراهی کرده؟
آیا نعیما آدرس ایمیل خودش را به لوسي داده يا سلين را؟ و.....
در حالی که به جای حل این مساله باید به ما پاسخ می داد که سمیر چرا به سلین خیانت کرده؟ همسر اول ماری که اکنون در بروکسل است چرا از او جدا شده؟ آیا پاس کردن سه شوهر توسط ماری ایراد این زن است یا تک تک آن مردها مشکل داشتند؟ لئا این وسط چکاره است؟ و ....
از لحاظ ایدئولوژیک به فرهادی بدبینی های فراوانی و از لحاظ تکنیکی به او امیدهای بی پایانی وجود داشت اما قضیه کاملا به عکس درآمد و ما حالا باید از لحاظ ایدوئولژیک به او یک نمره ی مثبت و از قصه نویسی و کارگردانی به او نمره ی منفی بدهیم. البته اکثر صدمه ای که فیلم فرهادی به لحاظ تکنیکی خورد بابت تلاش او برای همسازی با معیارهای سبکی سینمای فرانسه است که منجر به جایزه گرفتن او از کن هم نشد و چنین قضیه ای واقعا از این به بعد برای خود فرهادی و همچنین تمام فیلمسازان دیگر ایرانی درس و تجربه ای بزرگ خواهد بود./ي2
يادداشت از میلاد جلیل زاده.