به گزارش
مجله شبانه باشگاه
خبرنگاران، زن پشت در اتاق مینالید و بشقابهای شکسته را جمع میکرد؛ جایی ندارد که برای فرار از این زندگی به آنجا پناه ببرد؛ هرچند اگر هم داشت معتقد بود که زن با لباس سفید به خانه شوهر میآید و با لباس سفید باید آن خانه را ترک کند. این بخش کوچکی از زندگی سپیده، 33 ساله است.
او به اتهام کیفقاپی با لباس مردانه دوران حبسش را میگذراند، دو بار هم به جرم همراه داشتن مواد و سرقت نیز زندانی شده است. داستان زندگی وی را از زبان خودش بخوانید.
درباره خودت بگو.من خانوادهای چهار نفره داشتم، پنج ساله بودم که پدرم از دنیا رفت و بعد از آن مادرم با ارثیه کمی که از پدرمان مانده بود، خانه کوچکی خرید و با کار کردن در کارخانه تولید رب گوجه و خیار شور، خرج زندگیمان را تأمین کرد.
آن روزها ما مجبور میشدیم در خانه تنها بمانیم و مادرم کار کند. او آن قدر خسته و عصبی میشد که کوچکترین سرو صدا را با داد و فریاد و کتک و یا فحش به زمین و زمان جواب میداد. مادرم زن تنهایی بود، پدر و مادرش از دنیا رفته بودند و خواهرها و برادرها هم با او کاری نداشتند.
چه شد که ازدواج کردی؟من هم تا پایان ابتدایی بیشتر درس نخواندم و در 14 سالگی از روی تنهایی و به دلیل رفتارهای مادرم، مجبور به ازدواج شدم. کامبیز اولین خواستگارم بود و در یک چاپخانه قدیمی کار میکرد. مادرم نمیخواست با کامبیز ازدواج کنم؛ چون معتقد بود او خانوادهای درست و حسابی ندارد و قیافهاش مثل آدمهای مریض است؛ اما سرانجام رضایت داد.
مراسم خواستگاری، عقد و عروسی ما یک هفته بیشتر طول نکشید. ناراحت بودم و شوهرم را دوست نداشتم، برای پر کردن تنهاییام قبولش کردم؛ لیلا خواهر بزرگم هم ازدواج کرده بود و با شوهرش در چابهار زندگی میکرد.
رفتار شوهرت با تو چه طور بود؟مدت کوتاهی بعد از ازدواج فهمیدم کامبیز به تریاک اعتیاد دارد. وقتی مواد مصرف میکرد، حالش خوب بود؛ اما وای به روزی که پول نداشت یا مواد به دستش نمیرسید؛ آن قدر کتک میخوردم که فکر میکردم زنده نمیمانم. به همین دلیل چهار سال بعد از ازدواج در حالی که چندین بار شکایت کرده بودم جدا شدم.
خودش راضی به طلاق بود؟نه، کامبیز میگفت مرا دوست دارد. نمیدانم این چه مدل دوست داشتن بود؟ وقتی برای بار دوم با مقداری کراک دستگیر شد، توانستم از مدت زندانی بودنش استفاده کنم و با وجود مخالفت شدید مادرم طلاق غیابی بگیرم.
بچهای هم داری ؟دخترم دو ساله بود که طلاق گرفتم و حضانتش به من واگذار شد. با آنکه توانایی مالی نداشتم؛ اما تمام سعی خود را کردم که شکم بچهام را سیر کنم. مدتی در خانههای مردم کار میکردم. یک اتاق در همان حوالی محل زندگی خودمان اجاره کرده بودم؛ ولی وقتی شنیدم شوهر سابقم آزاد شده است، برای آنکه سراغ بچه نیاید، به محل دیگری رفتم و ارتباطم را با تمام آشنایان قطع کردم.
چه شد که به طرف مواد مخدر و سرقت کشیده شدی؟روزهایی که دنبال کار به این در و آن در میزدم و همه جا از من ضامن معتبر میخواستند، در پارک با دختری به نام رویا آشنا شدم. او از خانه فرار کرده بود و در باند توزیع مواد و سرقت فعالیت میکرد. او مرا به این راه کشاند! رویا معتاد بود و گفت اگر تفننی بکشی، معتاد نمیشوی.
این را بگویم که اراده خود آدم خیلی مهم است و خودش باید بفهمد راهی که میرود بیراهه است. نمیتوان همه تقصیرها را به دوش این و آن انداخت. اعتیاد مرا بیاراده کرده بود. با آموزشهای رویا در تاکسی و اتوبوس و جاهای شلوغ کیف خانمها را میزدم و با آن مواد میخریدم. اعتیادم با شیشه شروع شد، اما خیلی زود هروئین هم مصرف کردم.
بعد از مدتی، باز از طریق رویا با خلافکارانی آشنا شدم که کیف میقاپیدند. یک موتور دزدیدم و با لباس مردانه، در کوچههای خلوت کیف خانمها را میقاپیدم تا آن که از بدشانسی کیف یک زن کاراته کار را خواستم بقاپم که گیر افتادم.
دخترت کجاست؟وقتی اولین بار به زندان رفتم، صاحبخانهام او را به بهزیستی فرستاد. مادرم حاضر نشد بچه را قبول کند. گفت به من ربطی ندارد. تو و لیلا را با بدبختی بزرگ کردم، حالا نمیتوانم بچه دیگری را بزرگ کنم. با مادر شوهرم تماس گرفتم و از او خواستم در ازای تمام بدبختیهایی که پسرش بر سرم آورده است، بچه را تحویل بگیرد. حالا دیگر از او خبر ندارم. مادر شوهرم او را با خود به شهرستان برده است.
خلافهای دیگری داری؟در جریان دو بار زندان رفتن و بی پولیها، صاحبخانهها هر بار اثاثیه مختصرم را بیرون میریختند.؛ به همین دلیل چیزی برای نمانده بود و این اواخر به فساد هم کشیده شده بودم تا خرج مواد را درآورم!