به گزارش
ويژهنامه دفاع مقدس باشگاه خبرنگاران متن زير خاطرهاي به نقل از همرزمان شهيد خرازي است، مردي كه در عين بزرگي خود را همواره زير دست رزمندگان ميدانست.
نصفه شب بود
چشم چشم رو نمى ديد
سوار تانك بودیم ، وسط دشت
كنار برجك نشسته بودم
ديدم يكى پياده میاد
به تانك ها نزديك ميشد ، چند لحظه توقف میکرد ، میرفت سراغ بعدی
سمت ما هم اومد
دستش رو دور پايم حلقه كرد
پايم رو بوسيد و گفت: «به خدا سپردمتون.»
گفتم: «حاج حسين؟»
گفت: «هيس! اسم نيار.»
رفت طرف تانك بعدى
تازه فهمیدم پای رزمندهها رو میبوسه
گفت اسمشو نیارم که کسی نفهمه پابوسشون همون حاج حسین خرازی فرماندمونه!
خاطرهای از زندگی سردار شهید حاج حسین خرازی
منبع: کتاب یادگاران " خاطرات شهید خرازی "
انتهاي پيام/