زمزمه‌هاي مادر در آخرين ديدار با فرزند فضاي اتاق پيوند بيمارستان را پر كرده بود.

 به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، مادر در حالي كه به چشمان بسته پسر خيره شده بود خاطرات گذشته را مرور مي‌كرد. مي‌دانستم كه او ديگر زميني نيست و از پيش من خواهد رفت.

هميشه بخشنده بود و هيچ وقت طاقت غم و اندوه من را نداشت. هر زمان دلش تنگ مي‌شد مي‌خواست تا اجازه بدهم صداي قلبم را بشنود. او فرشته‌اي بود كه چند سال قبل براي اهداي اعضاي بدنش اعلام آمادگي كرده بود و چه زود زمان پر كشيدنش فرا رسيد. مادر داغديده پس از امضاي برگه رضايت اهداي اعضاي بدن پسر كنار تخت او رفت و آخرين وداع را انجام داد. توان بلند شدن از روي ويلچر را نداشت.



دستان پسرش را در دست گرفت و گفت از تو راضي‌ام و اميدوارم كه مادرت را ببخشي. سالهاست كه جالي خالي پدرت را با تو پر كردم و از امروز نمي‌دانم جاي خالي تو را چگونه پر كنم.

علي پاشا فتحي راد جوان 27 ساله تهراني كه در سانحه تصادف مرگ مغزي شده بود با اهداي اعضاي بدنش چند بيمار نيازمند را از مرگ نجات داد و لبخند را دوباره بر چهره غم گرفته خانواده‌هاي آن‌ها نشاند. مهناز اماني مادر علي گفت: همسرم نظامي بود و چند سال قبل هنگام انجام وظيفه سكته كرد و من و 5 فرزندش را تنها گذاشت.

پس از رفتن او سعي كردم براي بچه‌ها هم پدر باشم و هم مادر. آن‌ها را با يتيمي بزرگ كردم و هميشه به اين دلخوش بودم كه پسران و دختران خوبي تربيت كرده ام. علي بعد از مرگ پدر توجه زيادي به من مي‌كرد و مي‌گفت مادر دوست ندارم غم تو را ببينم.

وقتي ناراحت بودم سعي مي‌كرد ناراحتي‌ام را برطرف كند. چند سال قبل فهميدم داوطلب اهداي عضو شده است ناراحت شدم ولي به من گفت اين اعضا بعد از مرگ مي‌تواند زندگي دوباره‌اي به چند بيمار نيازمند بدهد. از آن روز حس خاصي داشتم.

وي ادامه داد:‌شب حادثه سوار موتور شد و گفت زود برمي گردد. چند ساعت گذشت ولي از او خبري نشد. دلشوره گرفتم و چندبار به تلفن همراهش زنگ زدم ولي خاموش بود. تا صبح خواب به چشمانم نرفت تا اين‌كه صبح از كلانتري تماس گرفتند و گفتند علي در اتوبان شهيد باقري تصادف كرده و در بيمارستان تهرانپارس بستري شده است. با برادر و خواهرانش به بيمارستان رفتيم، پزشكان گفتند سطح هوشياري‌اش 5 است. باور نمي‌كردم بعد از رفتن همسرم علي هم من را تنها خواهد گذاشت.
 
چند روز بعد وقتي پزشكان به ما گفتند علي دچار مرگ مغزي شده است ياد روزي افتادم كه برگه رضايتنامه اهداي اعضايش را ديدم. پزشكي كه از بيمارستان مسيح دانشوري آمده بود موضوع اهداي اعضا را با من مطرح كرد. تصميم خيلي سختي بود. پسرم نفس مي‌كشيد ولي مي‌دانستم كه ديگر چشمانش باز نخواهد شد.

تصميم گرفتم تا مهرباني و بخشندگي او را كامل كنم. مهرباني و گذشت او زبانزد بود و از روزي كه تصادف كرد همه اقوام و دوستانش بي‌تابي مي‌كنند. تسليم رضاي خدا هستم و اميدوارم قلب، كليه‌ها و كبد او زندگي دوباره‌اي به بيماران نيازمند ببخشد.

تنها خواسته‌ام اين است كه در آينده نزديك با كسي كه قلب پسرم در سينه او مي‌تپد ديدار داشته باشم غم از دست دادن او براي من سخت است ولي خوشحالم كه علي‌هاي ديگري به زندگي بازمي‌گردند.
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.