باشگاه خبرنگاران- «كلاس هنرپيشگي» فيلم عجيبي است و اگر آن را به كارگردانش ربط بدهيم عجيبتر هم ميشود.
اين كار به شدت تجربي است يعني مثل چيزهايي كه معمولا جوانترهاي آوانگارد و كنجكاو ميسازند.
اما نگاهي كه يكي دو پلكِ فني هم روي پرده سينما بزند خواهد گفت خيلي چيزهاي فيلم جوشيده از كلي پختگي و بلدي است كه از سالها و سالها فيلم ساختن «داوودنژاد» برميآيد.
رعايت معقول ميزانسنهاي فيلم در حالي كه دوربين اينقدر گيج و فضول است و در دكوري 360 درجه براي خودش ميرقصد كلي تجربه ميخواهد.
شايد اگر كسي يك كم كمتر از «داوودنژاد» بلد بود حتي خط فرضي را ناخواسته ميشكست يا حداقل ممكن بود گوشهاي از صحنه سنگينتر و شلوغتر و گوشهاي ديگر را خلوت و سبكتر دربياورد.
پس اين فيلم را با چيزي مثل «ناف» ساخته (محمد شيرواني) يا آثاري از اين دست مقايسه نكنيم.
ميگويم مقايسه نكنيم، نه از اين لحاظ كه كدام قويتر و كدام ضعيفتر است.
بلكه مقايسه نكنيم چون «كلاس هنرپيشگي» حاصل تجربهگرايي يك فيلمساز پير است كه حتي كلي سناريوي فيلم فارسي نوشته و چندين و چندتا اثر تجاري هم ساخته.
«داوودنژاد» قديمي است و برعكس جوانهايي كه تجربه ميكنند به شدت براي درآوردن كارش به ميزانسن توجه كرده و باز بايد گفت برعكس جوانهاي تجربهگرا اصلا به قابليتهاي كات زدن و كات نزدن توجه نداشته.
توجه كنيد؛
اگر از بازي بازيگرها در بعضي از سكانسها و صحنهها چند ثانيه گرفته ميشد، كيفيتي چندبرابر مييافت.
زمان فيلم هم ميشد كوتاهتر شود، يعني آنطور متراژ فيلم اندازه قصهاش ميشد و به كسالتباري نميرسيد.
و اينها را بايد «داوودنژاد» با كات انجام ميداد.
حتي مي شود راي به اين داد كه «كلاس هنرپيشگي» جامپكات هم احتياج داشته و البته اين تدبير بايد قبل از ساخت اثر سنجيده ميشد و در دستور كار قرار ميگرفت والا اين نسخه را اگر به من هم براي تدوين مجدد بدهند خواهم گفت جامپ كات، آن را نه كه بهتر، بلكه حسابي خرابش ميكند.
اما برسيم به قصه؛
فرم داستاني اين فيلم خيلي خاص و منحصربه فرد است.
«كلاس هنرپيشگي» را به نظر خيليها ميشود اثري كاملا رئال پنداشت كه نيت اصلي آن وفادار بودن به واقعيت هرروزمره است.
اما بايد دانست فضاي اين اثر در حقيقت تصور ذهني «داوودنژاد» از واقعيت است نه واقعيتي كه در عالم وجود دارد.
اگر توجه كرده باشيد اين فيلم پر از دعوا و هو كردن و مشاجره است.
لابد از نظر داوودنژاد اگر در اين دنيا كسي از كس ديگري بپرسد (ساعت چند است؟) بعد از كمي ادامه يافتن مكالمه، كار آنها به دعوا خواهد كشيد!
مسلما در دنيا، هم زشتي داريم و هم زيبايي.
اما دنيايي كه «داوودنژاد» نشان ميدهد، فقط جنگ، تنفر و زشتي است و آخر سر او خودش بايد دست به كار شود و با يك خوشبيني (هندي) اين همه زشتي را ترميم كند.
اما از ابتدا لازم نبود او دنيا را اينقدر زشت و پرگره نشان دهد كه حالا بدون جادوي حضور كارگردان وسط صحنه فيلمش اين گرهها قابل باز شدن نباشند.
نكته ديگر كه بايد به آن اشاره كرد نوع نگاه «داوودنژاد» به جوانهاست؛
داوودنژاد از جوانهاي امروز فقط موسيقي و رقص تكنو را فهميده و شخصيت نسل جديد را در رپ خلاصه كرده.
مسلما اين سطحيترين نگاه به يك نسل است.
ماجراي (پسر پولداري كه قرار است دختر جوان را از چنگ كسي كه دوستش دارد دربياورد)، به نظر شما چقدر ما را به ياد فيلمهاي فارسي مياندازد و چه قدر به دغدغههاي نسل امروز نزديك است؟
مسلما اين سه ضلع (معشوقه، پسري كه عاشق است و خواستگار پولدار) يك مثلث عشقي از همان نوع فيلم فارسي را تشكيل ميدهد كه اين بار مردهايش به جاي كفش قيصري و سبيل در رفته مطابق تصور داوودنژاد از جوانهاي امروز طوري تيپ و قيافه رپ زدهاند كه بيشتر از جوانهاي ايراني به شيطانپرستهاي افراطي آمريكا شبيه هستند.
به اين ترتيب قصه «كلاس هنرپيشگي» به ما ميگويد؛
دنياي امروز ايران يعني (دعوا و مرافعه) و جوانها يعني يك مشت رپر كه مشكلاتشان كپي مشكلات فردين و وثوق در فيلمهاي قبل از انقلاب است.
گويا قرار است با اين همه هاي و هوي به همان سوال نخ نماي فيلم هندي ها پاسخي هزار باره داده شود كه (عشق بهتر است يا ثروت؟)
تجربهگرايي داوودنژاد در فرم قابل تقدير است اما او اگر ميخواسته كاري اجتماعي بسازد قبل از آن ميبايست كمي در مورد اجتماع ايران تحقيق ميكرد تا اثرش به جاي اينكه مجموعهاي از هوار و گيسكشي باشد تبديل شود به يك آسيبشناسي خلاقانه آن هم از نوعي كه بتواند با عمق و ذهن و تجربه مخاطب ارتباط برقرار كند.
يادداشت از ميلاد جليل زاده.